eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
8⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰طولِ رفاقت و آشنایی ما در همون ایام اعزام تا ۲روز قبل از بود با اینکه من اهل جنوب(آبادان) بودم و اون اهلِ 💥اما زود بامن گرم گرفت💞 و اخت شد... 🔰از خصوصیات بارز ایشون و دلیری بسیار و دقت عمل👌 در کارها چه اطلاعاتی چه بود. همیشه با تجهیزات کامل نظامی⚔ بود به حدی که به ایشون میگفتن 😍 🔰هرگاه دیدمش با بود. وقتی برایِ سرکشی یا کاری میرفتیم بچه ای و میدید بهشون محبت💖میکردو باهاشون گرم میگرفت از من چند اصطلاحِ یادگرفته بود برایِ ارتباط با کودکان👶 که بتونه لحظه ای دلشون و هرچندکوتاه شاد کنه و لبخند و هدیه بده🎁 به کودکان 🔰یه روز که باهم👥 خلوتی داشتیم بهم گفت : من با اینکه کُلی آموزش هایِ مختلف دیدم تو این سالها خیلی به این درو اون در زدم که بیام برا بی بی اما نشد که نشد⛔️ تا وقتی ک انگاربه دلمـ❤️ افتاد که راه رو تاالان رفتم🚫 و باید سیمِ اتصالم با خودِ وصل بشه 🔰و فهمیدم این رو زدنهایِ من به این و اون فایده نداره و با خلوتی که بابا👤 خود پیداکردم سیمِ اتصال وصل شد💞 و این شد که الان اینجا هستم و زد رو شونه ام و گفت آره داداش باید سیم اتصالم به خود خانم زینب کبری س وصل میشد.. 🔰من چندتا کار فرهنگی انجام دادم اونجا مثلِ تابلو نویسی✍ و نوشتن شعرهایی تو برگه آچار📝 و نصب کردن برا روحیه دادن به بچه ها بهم گفت این مطلب و بنویس: ⇜۱.اگر نشویم خواهیم مُرد ⇜۲.عاشقانـ❤️ را سر شوریده به عجب است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣9⃣0⃣1⃣ 🔻راوی: مادرشهید 🔰با شروع جنگ در ، پیش از او دوستان و آشنایان👥 عازم سوریه شدند. زمزمه‌های رفتن# محمدحسین و آماده کردن ما مدام در خانه شنیده می‌شد. اوایل مخالف⛔️ بودم؛ چرا که محمد حسین پسرم بود و دلبستگی💞 بیشتری نسبت به دیگر بچه‌ها به او داشتم. ولی در نهایت با اصرار و پافشاری محمد، من دادم و ایشان بار در سال ۹۴🗓 عازم سوریه شد. 🔰محمدحسین می‌توانست در قالب تیپ نیز به سوریه اعزام شود🚌 اما از طریق لشکر به جبهه رفت. نیت و هدف🎯 اصلی فرزندم بود که و حضور در هر یک از دو لشکر برایش تفاوتی نمی‌کرد❌ ولی چون به زبان فارسی مسلط بود، برای ارتباط برقرار کردن با همرزمان👥 خود در گروه احساس راحتی بیشتری می‌کرد. 🔰روز محمدحسین احساس غریبی داشتم؛ هم خوشحال و هم نگران💓 بودم؛ خوشحالی از این بابت که جوان برومندم برای از حرم بی بی🕌 می‌رفت و از سوی دیگر آنقدر بزرگ شده که خودش راه و غلط❌ را انتخاب کند. همچنین نگران از دوری، و اتفاقات دیگر بودم. فقط است که می‌تواند این‌گونه احساسات خود را مدیریت و کنترل کند. 🔰در مدت‌زمانی که ایران🇮🇷 بود به ما عکس‌ها و فیلم‌های را نشان می‌داد و از دوستان و همرزمانش می‌گفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh