eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣8⃣ 🌷 🔸نحوه شهادت"آقای محافظ"🔻 🔸شهید"باقری"بار دومی بود که به سوریه میرفت؛برادر کوچکش که با اصرار فراوان به جمع مدافعان حرم پیوسته بود تا لحظه آخر در کنار وی حضور داشت🔸 🔸آقا"عبدالله" و همرزمانش و برادر کوچکترش"مجید" نیز با آنها بود در حومه حلب؛تپه های بلاصم در محاصره تکفیری ها قرار میگیرند🔸 🔸به فرمانده‌ خبر می رسد که تروریست‌ها از سمت بالا به بچه‌ها اشراف پیدا کرده و تیراندازی می‌کنند، لذا بچها تصمیم می گیرند برای رسیدن به تکفیریها منطقه را دور بزنند و نگذارند تلفات بیشتری از آنها گرفته شود🔸 🔸آقا"عبدالله" دو بار به فرمانده اصرار میکند تا قبول کند او جلوتر برود، شهید "باقری"همچنان اصرار میکند و "حاج علی" می پذیرد و خودش هم می آید🔸 🔸برادر کوچکتر آقا"عبدالله" از موضع خود دو، سه موشک زدند؛ که عبدالله میگوید: مجید بلند نشو تا من آتش بریزم وقتی به تو گفتم بلند شو، همین‌که آقا"عبدالله"دو  سه تا تیر را میزند، مورد اصابت تیر تک تیرانداز قرار میگیرد🔸 🔸شهید"عبدالله باقری نیارکی"در شب تاسوعای حسینی در عملیات"محرم"؛در تپه های بلاصم با لبهای تشنه همچون اربابش سالار شهیدان به درجه رفیع شهادت می رسد🔸 🔸شهید"عبدالله باقری" در عملیات های "تپه شهید" و "کفر عبید" حضور داشته بود که حاصلش پیروزی برای رزمندگان محور مقاومت بود🔸 🔸طبق گفته برادر شهید "عبدالله باقری" اگر این شهید بزرگوار ۵ دقیقه دیگر زنده میماند شاهد آزادی تپه های بلاصم بود🔸 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان گفتن #شهید_مصطفی_صدرزاده در گوش فرزندش آقا محمد علی #شهید_تاسوعا #سیدابراهیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣1⃣ 🌷 ❤️🕊 ✍راوی: برادر شهید 🔹دومین بار بود که به رفته بود، البته این بار یک هفته زودتر از من برای محور رفته بود و حدود یک‌ماه آنجا حضور داشت. 🔸عبدالله در عملیات "تپه شهید" و "کفر عبید" هم بود که آن مناطق به دست بچه‌ها شد. برادر شهید آه سردی کشید و ادامه داد: اگر برادرم فقط 5 دقیقه بیشتر زنده مانده بود تپههای بلاصم را هم می‌دید. 🔹ما در بلاصم خسته شده بودیم، عبدالله می‌گفت: "بلند شوید، برویم" گفتم بچه‌ها خسته و تشنه هستند، 🔸با لحن شوخی گفت: "بلند شید سوسول بازی درنیارید اینجا دست گرمیه، آقا فرمودند که تا 25 سال دیگر نیست 🔹ما می‌خواهیم زودتر اینجا را تمام کنیم و به کربلا برویم تا ان‌شاالله از امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع) مدد بگیریم برای جنگ با اسرائیل" که مجالش نداد و زودتر به سمت آقایش (ع) شتافت. 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚 خودش به دوستانش گفته بود که فردا فقط با یک گلوله💥 شهید می‌شوم و حتی ساعت⌚️ شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود. @shahidNazarzadeh
بعد از شهادتش🕊 یکی از دوستانش اومد منزلمون و تعریف می کرد از عملیاتشون که اول #محرم شروع شده بود.روز دوم ظاهرا نزدیک مصطفی #خمپاره میزنن💥 و خاک شدیدی بلند میشه؛ راوی در اون حالت گفت: سید ابراهیم #شهید شد. مصطفی با اون لحن شیرینش و سر و روی خاکی گفت: الان وقتم نیس، #تاسوعا وقتمه. #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_تاسوعا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
آقا عبدالله پنج شنبه، شب #تاسوعا حدود ساعت چهار بعدازظهر به شهادت🌷 رسیده بود. شب تاسوعا در #هیئت خودشان اعلام کرده بودند که چند نفر شهید شده‌اند و مادر و پدر همسرم که در آن هیئت حضور داشتند، متوجه نشده، چون اسم نیاورده بودند. منتها من هیئت دیگری بودم. برادر همسرم،آقا مصطفی از طریق تماس تلفنی یکی از دوستان صمیمی‌اش از جریان #شهادت با خبرشده بود. #شهید_تاسوعا #شهید_عبدالله_باقری @shahidNazarzadeh
9⃣9⃣4⃣ 🌷 🔰یک‌سری اول رفت و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش🔥 است، دائم می‌گفت: " ". 🔰با دیدن اوضاع آنجا، ماندن در اینجا را نداشت🚫. پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت و طولی نکشید که گفتند پر زده🕊 است. 🔰وقتی بار اول از سوریه برگشت، می‌گفت: «جایتان خالی؛ در حرم (س) نماز خواندم📿.» مکه‌اش را رفت. 🔰 هرسال می‌رفت. پیاده‌روی را می‌رفت و سوریه‌اش را هم رفت و زیارت کرد👌، چه ذوق و شوقی داشت 🔰می‌گفت: «قربان خانم زینب(س)، چقدر حرمش خلوت بود😭، به‌خاطر اوضاع جنگ زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها👹 و نابود شوند و سوریه آزاد شود✌️ و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد❌». 🔰وقتی می‌رفت، می‌گفت: «می‌رویم تا ان‌شاءالله را از چنگال داعشی‌ها، تکفیری‌ها، آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها دهیم👊». راوی :دایی شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همسر شهید صدرزاده: بعدها شنیدم #شب_شهادتت از ساعت 12 تا 4 صبح با دوستت صحبت کردی و راجع به من #وصیت کردی. و گفته ای: «بگویید خانمم از من #راضی باشد.موقع خاکسپاری #خاک.کفشش را روی سرم بتکاند و روی صورتم بریزد تا #جواز ورود من به بهشت شود. به او بگویید هر اتفاقی افتاد مثل همین چند سال که سکوت کرد و به کسی چیزی نگفت، باز هم #سکوت کند. به او بگویید از من راضی باشد و در معراج دمی با من #تنها بماند.» #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_تاسوعا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣2⃣9⃣ 🌷 💠 مروری کوتاه بر زندگی 🍃پس از اخذ مدرک دیپلم و در سال 1379در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول شد. سال 1381 عقد و سال 1382 زندگی مشترکشان را شروع کردند، در آغازِ خدمت عضو تیم بود اما از سال 1383 به سپاه ملحق شد تا در تیم‌های اشخاص انجام وظیفه کند. 🍂از همان اوایل آغاز درگیری ها در تلاش فراوانی برای سفر به سوریه داشت اما هر بار سپاه انصار با درخواست وی می‌کردند تا این که اولین بار در اسفندماه سال 1393 برای یک ماموریت کوتاه سه روزه عازم شامات شد 🍃وقتی می‌خواست برود، به مادرش گفت: مادرم تو 5 فرزند داری نمی خواهی را بدهی و یکی را در راه دفاع از اسلام و اهل بیت فدا کنی؟مگر همیشه نمی گفتی فرزندانم فدای اهل‌بیت! امروز همان روز است؛ 🍂تو باید با که در رفتن من به سوریه می دهی، به اهل بیت لبیک بگویی و در حمایت خود را از ثابت کنی، در این صورت است که در قیامت نیستی و نخواهی گفت پنج فرزند پسر داشتم و از اسلام دفاع نکردم و در مقابل حضرت زهرا(سلام الله علیها) سرت را پایین نمی‌اندازی ما را خودت اینچنین کرده‌ای.بعد از شنیدن صحبتهایش مادر با رضایت او را به خدا سپرد 🍃اشتیاق شهید باقری برای بازگشت به سوریه پس از اولین اعزامش شده بود و به تعبیر دایی محترمشان، حاج عبدالله مانند شده بود و با دیدن اوضاع سوریه نمی‌توانست اینجا طاقت بیاورد. 🍂اعزام دوباره حاج عبدالله شش ماه طول کشید و در طول این مدت ایشان به هر می زد تا سریعتر به جبهه برگردد تا بالاخره در مهر ماه سال 1394 دومین او رقم خورد و در یازدهمین روز پاییز دوباره راهی شد و تنها 20 روز پس از دومین اعزام در آخرین روز مهر سال 1394 مصادف با همراه با  که از همرزمانش در سپاه انصار المهدی بود، در حومه شرقی شهر حلب به درجه رفیع رسید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسر_شهید: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی #کار در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم #زود برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی #مستمندان و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی #شاد سال جدید را آغاز کنند. #شهید_پویا_ایزدی🌷 #شهید_تاسوعا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی سال جدید را آغاز کنند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🖤آقا عبدالله پنج شنبه، شب🌙 حدود ساعت چهار به شهادت🕊🌷 رسیده بود. 🖤شب 🌟تاسوعا در 🚩خودشان اعلام کرده بودند که چند نفر شده‌اند و مادر و پدر همسرم که در آن هیئت داشتند، متوجه نشده، چون اسم نیاورده بودند. 🖤منتها من دیگری بودم. برادر همسرم،آقا مصطفی از طریق تماس تلفنی یکی از دوستان صمیمی‌اش از جریان با خبرشده بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣2⃣3⃣1⃣ 🌷 🔰یک‌سری اول رفت و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش🔥 است، دائم می‌گفت: " ". 🔰با دیدن اوضاع آنجا، ماندن در اینجا را نداشت🚫. پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت و طولی نکشید که گفتند پر زده🕊 است. 🔰وقتی بار اول از سوریه برگشت، می‌گفت: «جایتان خالی؛ در حرم (س) نماز خواندم📿.» مکه‌اش را رفت. 🔰 هرسال می‌رفت. پیاده‌روی را می‌رفت و سوریه‌اش را هم رفت و زیارت کرد👌، چه ذوق و شوقی داشت 🔰می‌گفت: «قربان خانم زینب(س)، چقدر حرمش خلوت بود😭، به‌خاطر اوضاع جنگ زیاد زائر ندارد، خدا ان‌شاءالله کمک کند که زودتر داعشی‌ها👹 و نابود شوند و سوریه آزاد شود✌️ و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد❌». 🔰وقتی می‌رفت، می‌گفت: «می‌رویم تا ان‌شاءالله را از چنگال داعشی‌ها، تکفیری‌ها، آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها دهیم👊». راوی: دایی شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh