🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🐚🕊🐚🕊 در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود. #شهید_سیدمرتضی_آوینی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzade
7⃣3⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#عاشقانه_شهدا
🔹با این که تعداد #مسئولیت هایی که داشت از حد توانایی های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم
🔸با آن که من هم #کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً #گرفتاری کاری داشت و #تربیت سه فرزندمان هم به عهده مان بود. وقتی من می گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می برد.
🔹من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم. جالب است بدانید که اکثر #مطالعاتش را در این دوران، در همین صف ها انجام می داد. تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به #گلایه باز نمی کرد. خلق خوشی داشت. از من خیلی خوش خلق تر بود.
#همسر_شهید_مرتضی_آوینی
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه0⃣8⃣ 💠حکایت عباس ریزه😇 🔸من برای خودم کسی هستم. اما #فرمانده فقط می گفت: «نه❌! یکی باید
🌷 #طنز_جبهه1⃣8⃣
💠 برای کار میروم
🔸یکی از برادران #بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یکروز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا #مخابرات.
🔹پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست #اعزام شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان #خلاص بشوم گفتم جبهه نمی روم، می روم برای #کار.
🔸پرسیدم: حالا می خواهی چه کنی؟ گفت: می رویم #مخابرات شماره می دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در ##تبریز هستیم و با هم کار می کنیم، من نتوانسته ام بیایم، بعداً خودم تماس می گیرم.
🔹آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم #تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با ##اهواز صحبت کنید!😂😂
🔸گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر #کار_خودت است.😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روزی درخواب دعوت شدی و با شوق گفتی: خانوم زینب بهم گفت بالاخره شماهم دعوت شدی رفتی چند روز بعد به آر
💢برادر شهید:
در تمام مکانهای مورد زندگی، #کار و #تدریس به اذعان همگان، بارزترین خصوصیات #اخلاقی وی خوش رویی و #شوخ_طبعی بود ولی با وجود زنده دلی هرگز #ذکر خدا، یاد #قیامت و #آمادگی برای زندگی واپسین از ذهن و لبان وی دور نمی شد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مجید_سلمانیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠 ماجرای وصیت نامه ای که عمل بهش سخت بود. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 🔹بخشی
#هادی_دلها ❤️🍃
#حضرت_علی علیه السلام در بيان احوالات يكی از دوستانشان كه او را #برادر خود خطاب می كردند فرمودند:
💠 او پرفايده و كم هزينه بود
اين عبارت #مصداق كاملی از روحيات #هادی به حساب می آمد.💗
هادی در هرجا وارد می شد
🔸پرفايده بود.
🔹اهل #كار بود.
🔸به كسی #دستور نمی داد.
🔹تا متوجه می شد كاری بر زمين مانده، سريع وارد گود میشـد.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شهیدی که به فکر آخرت دوستانش بود. حسین رو تو #مسجد دیدم. خیلی #ناراحت بود. بهش گفتم حسین چی شده؟؟
یکی از #رفقای هم دوره ای حسین با انتشار این عکس نوشت:
«تقریبا همیشه حسین را در همین حالت می دیدیم.
یا در حال #کار بود و یا در #حالت کار.
اصلا #خستگی برایش معنا و مفهوم نداشت.
بدن #ورزیده و آماده ای داشت.
درست زمانی که همه خسته بودند #شوخی های حسین گل می کرد و به همه #روحیه می داد.
استراحت حسین ماند برای بعد از #شهادتش.»
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_اهواز
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰قبل از #انقلاب با ابراهیم به جایی میرفتیم حوالی میدان خراسان، از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت
🔰در یکی از مغازه ها مشغول #کار بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم😦 دوکارتن بزرگ📦 اجناس روی دوشش بود
جلوی یک #مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت
🔰وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: #آقا_ابراهیم برای شما زشته، این کار، کارِ بار برهاست نه کار شما🚫 نگاهی به من کرد و گفت: #کار که عیب نیست، بیکاری عیبه😊
🔰 این کاری هم که من انجام میدم برای #خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم😔 جلوی #غرورم رو میگیره. گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست شما #ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت...
🔰ابراهیم خندید☺️ و گفت: "ای بابا همیشه کاری کن که اگه #خدا تو رو دید خوشش بیاد #نه_مردم❌
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#همسر_شهید:
🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی #کار در خانه مانده بود.
عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت.
🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم #زود برگردد.
ساعت 12 شب به خانه برگشت.
🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی #مستمندان و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی #شاد سال جدید را آغاز کنند.
#شهید_پویا_ایزدی🌷
#شهید_تاسوعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 تدارکات و پشتیبانی گردان 🔻همکار شهید 🌷حسین 22 ساله از خیلی از بچه های گردان کم سن و سال تر بود
8⃣9⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠رفتم که سر مچشو بگیرم
🔰از صبــ☀️ـح می رفت تو #انبار تا بعد از ظهر😕 یه روز گفتم برم بهش سر بزنم. (با خودم گفتم شاید #حسین می ره اونجا می خوابه). خواستم برم سر مچشو بگیرم😁 رفتم داخل انبار. انتظار داشتم #کولر_گازی داشته باشه.
🔰وارد که شدم خفه شدم😨 گرما و #شرجی_هوا یه حالت کوره♨️ مانند درست کرده بود. واقعا یه لحظه هم #تحملش سخت بود. (توی گرمای 60-70 درجه ای اهواز)
🔰واقعا باورش برام #سخت_بود که حسین هر روز میاد اینجا و تو این شرایط #کار می کنه. نگاش کردم😟 با یه زیرپوش ایستاده بود. سر تا پا خیس #عرق؛ داشت مداحی🎤 می خوند و مشغول مرتب کردن #انبار بود.
🔰با عصبانیت بهش گفتم😠 یه ساله اینجا #مرتب نشده⁉️ بیا بریم الانه که #فشارت بیفته ها. گفت: داداش این وسایل مال #بیت_الماله و من طبق وظیفه ای که دارم #مسئولم اینجا رو مرتب کنم👌گفتم: نمیشه، همین الان بیا بریم تا نیفتادی رو دستمون.
🔰هر چی اصرار کردم نتونستم🚫 #راضیش کنم که بیاد و بریم. میدونستم هر چی بگم دیگه فایده ای نداره❌ از قدیم گفتن #نرود میخ آهنین در سنگ.
این #رفیق ما مرغش یک پا داره اگه بخواد کاری رو انجام بده، حتما انجامش می ده✅ آخر سری هم گفت اگه می خوای #بمون و کمک کن اگه نمی خوای هم لطفا غر نزن☺️ بزار من کارمو انجام بدم.
🔰خواستم #کمکش کنم، یکمی هم موندم و خودمو مشغول کردم ⚡️ولی راسستش #نفسم بالا نمی اومد. بلند داد زدم🗣 حسین! داداش من دارم می رم خونه🏘 الان سرویس می ره و من #جا_میمونم. با خنده گفت: از اولم می دونستم از تو آبی گرم نمی شه😄 #خندیدم و از انبار زدم بیرون.
🔰رفتم خونه ساعت 2 عصر🕑 شده بود. خیلی خسته😪 بودم. گرفتم #خوابیدم و تا ساعت 6 خواب بودم. وقتی بیدار شدم #اولین کارم این بود که به حسین زنگ بزنم☎️ و حالش رو بپرسم. گوشی رو برداشت و سریع گفت من الان #سرم_شلوغه بعدا زنگ می زنم. گفتم کجایی مگه⁉️ گفت کار #انبار هنوز تموم نشده.
🔰گفتم مسلمون تو این هوای #گرم و شرجی♨️ تو هنوز تو انباری؟! آخه #اخلاص هم حدی داره. بیخیال بابا
بخدا اگه همین الان نری #آسایشگاه، زنگ می زنم📞 به #فرمانده و می گم که این پسر دیوونه شده.
🔰(راستش #نقطه_ضعفش همین بود نمی خواست کسی از کارایی که می کنه مطلع بشه❌) تا اینو شنید سریع گفت #باشه. ولی من راضی نشدم✘ تا ازش #قول نگرفتم گوشی رو قطع نکردم📵
راوی: همکار شهید
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸 اين پاسدار جليل القدر انقلاب و مدافع حرم روز يکشنبه #10تيرماه در سن 32 سالگي📆 در حين انجام ماموريت
📜فرازی از وصیت شهید ابراهیم رشید:
🔸در هر کاری مشغول هستید #با_دقت به آن بپردازید👌 هیچ وقت #امام_زمانتان و نائبش را تنها نگذارید❌
🔹اگر هر کسی #کار خود را جدی نگیرد و ساده انگارد به نظام اسلامی و #انقلاب ضـ⚡️ــربه وارد کرده و این #گناهی نابخشودنی است.
#شهید_ابراهیم_رشید🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃 دست از #خدا خداےخودت برنداشتی من دل نـداشتم💗 وتو #دلبر نداشتی گفتی قرار شد که #فداےخدا شویم من
🔰کمک کار حرفهای
🔸حامد در کمک کردن به دیگران بسیار حرفهای بود👌 از کمک به دوستان👥 و آشنایان بگیر تا کمک های #مخفیانه به خانوادههای نیازمند ای که بعد از #شهادتش🌷 معلوم شد
🔹یکی از دوستان تازه می خواست عروسی💍 بگیرد و خانه ای🏡 در یکی از روستاهای اطراف #کرایه کرده بود حامد در آن زمان تمام دوستان و نزدیکان را جمع کرد تا با رنگ آمیزی🎨 و تعمیر خانه شرایطی را به وجود بیاورد که #تازه_عروسِ رفیقش در خانهای که می خواهد برای اولین بار پا بگذارد زیبا😍 و پر رنگ و لعاب✨ باشد و به اصطلاح توی ذوقش نخورد بماند
🔸که آخر کار هنگام #تعمیر سقف آنقدر سقف پوسیده⚡️ بود که پایش تا بالای زانو روی سقف رفته و مجبور شد #خانه_خودش را برای تازه عروس و داماد خالی کند🏡 و تا تعمیر سقف برود خانه #مادرش.
🔹در کمک مالی به دیگران هم که بسیار مخفیانه و #مخلصانه کار میکرد حامد فامیلی داشت کارگر⛏ بنده خدا چند وقتی بود که سفارش #کار نداشت❌ و وضع مالی اش خراب شده بوده😔 حامد در آن ایام به هر #بهانه ای به خانه آنها سرکشی میکرد و بارها وقتی آن بنده خدا از اتاق🚪 بیرون میرفت مخفیانه در جیب کت او پول💰 می گذاشت وقتی حامد #شهید_شد آن بنده خدا در بین گریه ها😭 و ناله هایش داستان را برای من تعریف کرد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣6⃣1⃣ به یاد #شهید_مهدی_قره_محمدی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی متولد سال 1358📆 و اصالتاً اهل شهر #آمل و از "تکاوران" یگان صابرین نیروی زمینی #سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که داوطلبانه عازم سوریه شد.
💠او درحالی که #فرماندهی یکی از محورهای عملیاتی را برعهده داشت، در حین پاکسازی مناطق از لوث تروریست های تکفیری👹 در شهر #دیرالزور به فیض شهادت🌷 نائل شد.
🔻مریم تاتار همسر سردار شهید مدافع حرم مهدی قره محمدی
🔰ما با هم 13سال زندگی مشترک💞 داشتیم، او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او میگفت #کار من عشق است و با عشق♥️ وارد این کار شدم و شما باید در این #راه دوام بیاوری.
🔰کار من دوری از خانواده، ماموریت، مجروحیت و #شهادت دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم✅ و هیچ گاه از این انتخاب #پشیمان نیستم❌
🔰 #مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از دروغ نشنیدم⛔️ خیلی به #بیت_المال حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا میکرد👌 او خیلی منظم و #قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود.
🔰از همان ابتدای زندگی به من میگفت که «نباید شما به من #متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم🚷 شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من #رفتم و برنگشتم».
🔰میگفت: شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید #ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها👥 به گونه ای بزرگ شوند که قوی و #مستحکم باشند.
🔰ما سه فرزند به نام های فاطمه 10 ساله، زهرای 5 ساله و محمد جواد 1 ساله داریم. #مهدی به فاطمه خانم میگفت «مادر بابا»😍 چون که مادرش در شهر دیگری زندگی میکرد و میگفت تو جای #مادر_من هستی. به زهرا میگفت «پرنسس بابا».
🔰مهدی خیلی آنها را دوست داشت💖 و میگفت: دختر باید حتما #محبت_پدر داشته باشد. می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا #الگویتان حضرت فاطمه(س)♥️ باشد».
#شهید_مهدی_قره_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#همسر_شهید:
🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی #کار در خانه مانده بود.
عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت.
🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم #زود برگردد.
ساعت 12 شب به خانه برگشت.
🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی #مستمندان و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی #شاد سال جدید را آغاز کنند.
#شهید_پویا_ایزدی🌷
#شهید_تاسوعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸بعد از #شهادت اصغر رفت و امد در منزل🏘 زیاد شد. همش به فکر این بودم که یه خانه تکانی حسابی انجام بدم
🔹برای گذران زندگی من هم مجبور بودم همراه همسرم #کار کنم و اصغر معمولا تنها در خانه🏡 می ماند. وقتی هم می امدم منزل خسته میشدم و البته بارها به زبان می اوردم که #اصغر الان چایی☕️ می چسبه بعد هم درست میکردم و میخوردیم.
🔸یه روز وقتی از کار برگشتم دیدم اصغر برام چایی دم کرده😍 اما خیلی #داغ_نبود تفاله چایی هم رو استکان مشخص بود. من به اصغر سپرده بودم که در نبود من دست به اجاق گاز نزنه❌
🔹واسه همین پرسیدم: فدات شم چطور چایی درست کردی⁉️ تمام قد و جدی جلوم ایستاد و گفت: هیچی مامان اب ریختم #کتری. توی حیاط گذاشتم جلو آفتاب ☀️داغ که شد چای ریختم قوری و برات آماده کردم
🔸نمی دونستم گریه کنم یا بخندم
"الهی #مادر فدات بشه"، میخواست من رو خوشحال کنه. منم دلش رو نشکوندم
چایی رو خوردم😋 و خندیدم. گفت: مامان #خستگیت در اومد؟؟ گفتم: اره عزیییزم♥️
راوی: مادرِ شهید
#شهید_اصغر_الیاسی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣7⃣1⃣ به یاد #شهید_وحیدرضا_رسولی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰در محل #کار بسیار از خود گذشته بودند و بسیاری از مواقع به صورت داوطلبانه به جای بقیه همکاران انجام وظیفه میکردند. #همچنین از بردن سربازان وظیفه در ماموریتهای #خطرناک اجتناب میکردند و علت آن را این مسئله عنوان میکرد که سربازان به صورت امانت نزد ما هستند و پدر و مادرشان چشم انتظارند.
🔰شجاعت و #دلاوری ایشان زبانزد تمامی همکاران ایشان است. ایشان در پلیس #مواد مخدر سراوان جانشین فرمانده بودند با این حال با تمامی همکاران با #تواضع برخورد میکردند.
🔰شهید و#حیدرضا رسولی در سال 1391📆 در رسته آگاهی نیروی انتظامی استخدام شد. مدت یک سال آموزش را در #دانشگاه نیروی انتظامی تهران گذراند. در سال 1395 برای گذراندن دوره #ماموریت به منطقه سراوان در استان سیستان و بلوچستان منتقل شد. ✔️
🔰و پس از نزدیک به #یک سال دفاع از مردم مسلمان کشورش سرانجام در #بیست و چهارم مرداد ماه سال 1396 هنگام درگیری با اشرار و #قاچاقچیان مواد مخدر منطقه سراوان به فیض #شهادت🕊 نائل شد. پیکر مطهر #شهید در زادگاهش به خاک سپرده شد.⚡️
#شهید_وحید_رسولی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 6⃣#قسمت_ششم 🏴پرتوچهارم🏴 💢 تو نیز دل 💕نگران از جا بر مى
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
7⃣#قسمت_هفتم
💢 به او #حمله_ور شود و خونش را بر زمین بریزد:مردم ! خداوند تعالى که خود #آفریننده دنیاست ، آن را خانه🏡 نابودى و زوال قرار داده است . #کار این خانه این است که حال دل بستگان به خویش را #دگرگون مى کند.
🖤 #فریب_خورده کسى است که فریب او را بخورد و بخت برگشته کسى است که در دام #فتنه هاى او بیفتد.مردم ! دنیا شما را نفریبد، هر که به دنیا #تکیه کند، دنیا زیر پایش امیدش را خالى مى کند و هر که طمع به دنیا ببندد، دنیا ناکامش مى سازد.من اکنون شما را در کارى هم پیمان مى بینم که باعث برانگیختن #خشم_خدا شده.
💢 خداى کریم از شما روى گردادنده و عذاب خویش را بر شما حلال کرده.
مردم ! خداى ما #خوب خدایى است و شما بد #بندگانى هستید.به محمد پیامبر ایمان #آوردید و طاعتش را گردن نهادید و سپس به فرزندان او #هجوم آوردید و کمر به #قتل عترت او بستید....
🖤اکنون این #شیطان 👹است که بر شما مسلط شده و #عظمت حضور خدا را در دلهایتان 💖به غیبت کشانده . پس #ننگ بر شما و مقصد و مقصود شما..... ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم اما پیش روى ما قومى است که از پس ایمان ، به #کفر رسیده است. و قومى که غرقه ستم است هماره از ساحل لطف و رحمت خدا دور باد...
💢 امید نه،...
که آرزو دارى این امت #برگشته از امام ، این قبیله پشت کرده به رائد،
این قوم روبرتافته از قائد با این کلام
تکان دهنده و سخنان هشیارکننده ، ناگهان #به_خودبیاید، آب💧 رفته را به جوى بازگرداند و #حرمت شکسته💔 را ترمیم کند.
🖤اما #پاسخ ، فقط صداى #شیهه_اسبانى است که سم بر زمین🌍 مى کوبند و بى تابى سوارانشان را براى هجوم تشدید مى کنند.دوست دارى #حجاب از #گوشهایشان بردارى و صداى ضجه سنگ و خاك و کلوخ را به آنها بشنوانى و بفهمانى که از سنگ
و خاك و کلوخ کمترند آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت مى بندند.
دوست دارى پرده از #چشمهایشان بردارى و ملائک را نشانشان دهى که چگونه صف در صف ، گرداگرد امام حلقه زده اند
💢 و اشک😭 چشمهایشان شبنم آسا بر گلبرگ🌺 بالهایشان نشسته و گریه هایشان خاك پاى 👣امام را تر کرده است.🕊فرشتگانى که ضجه مى زنند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء(1)و امام با تکیه بر #دستهاى خدا، در گوششان زمزمه مى کند:..
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh