🌷شهید نظرزاده 🌷
#روزشمار_غدیر 🗓3روز تا روز" زبونی شیطان" باقیست... 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ هر فرد می تواند با #کمک_مال
#روزشمار_غدیر
🗓3 روز تا روز" اطعام الطعام"باقیست
📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️
هرفرد میتواند با کمک مالی، #اطعام و رسیدگی به زندگی #مستمندان درایام #غدیر، این #عید را در کام آنان #شیرین کند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#همسر_شهید:
🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی #کار در خانه مانده بود.
عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت.
🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم #زود برگردد.
ساعت 12 شب به خانه برگشت.
🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی #مستمندان و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی #شاد سال جدید را آغاز کنند.
#شهید_پویا_ایزدی🌷
#شهید_تاسوعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 آخرِ میوهفروشهای 🍒بازار یه پیرمردِ نحیف 😞میوه میفروخت بساطِ کوچک و میوههای لکدارش مع
💠عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست
🔹شخصی برای ما تعریف میکرد: سال 1346، در چهارراه گلوبندک، یک وانت گرفته بودم که با آن مقداری مواد خوراکی مثل برنج و روغن و قند و شکر و نیز مقداری پوشاک و لباس ببرم برای برخی از #مستمندان که می شناختم.
🔸منتظر کسی بودم که بیاید و کمک کند آن جنس ها را بار بزنیم و تیز تا مقصد بامن بیاید و در توزیع آن ها کمک کند. از دور، چشمم به آقایی افتاد که بسیار متین و مودب بود و با صلابت خاصی راه می رفت. جلو رفتم و خواهش کردم دراین کار به من کمک کند.
🔹ایشان هم با چهره ای گشاد و متبسم پذیرفت. جنس ها را داخل وانت ریختیم و چون جلوی ماشین جایی برای نشستن نبود، خودش عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست تا به مقصد رسیدیم و جنس ها را بین فقرا و مستمندان تقسیم کردیم.
🔸سال ها گذشت، روزی به تلویزیون نگاه می کردم که دیدم نخست وزیر دارد مصاحبه می کند، تا چشمم به تصویر نخست وزیر افتاد، احساس کردم این چهره برایم آشناست.
🔹قدری که فکر کردم، یک دفعه متوجه شدم نخست وزیر همان جوان متواضع و بی آلایشی است که آن روز روی اتاق وانت سوار شد و به من کمک کرد و من می خواستم در ازای کمکی که کرده بود، به او دستمزدی بدهم که قبول نکرد و گفت: من برای #رضای_خدا این کار را کرده ام، نه برای پول.
📚 برگرفته از کتاب بادیه فروش
#شهید_محمدعلی_رجایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#همسر_شهید:
🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی #کار در خانه مانده بود.
عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت.
🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم #زود برگردد.
ساعت 12 شب به خانه برگشت.
🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی #مستمندان و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی #شاد سال جدید را آغاز کنند.
#شهید_پویا_ایزدی🌷
#شهید_تاسوعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh