🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_وچهارم شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم😃 و گفت:
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
5⃣2⃣ #قسمت_بیست_وپنجم
آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم،
سرکوچه ایستاده بودن، هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه، ☺️فردا عقد شهریار و عاطفه بود،💞💍عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم!
عاطفه با دیدنم تعجب کرد، 😳با هردوشون دست دادم و سلام کردم!
به سمت بازار راه افتادیم، عاطفه با تردید پرسید:
_هانی برای همیشه چادری شدی؟!😟
نگاهش کردم و گفتم:
_آره!😌
دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت:
_عاطفه اون لباسو ببین!😍
عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت:
_لباس جشن رو باید آقامون بپسنده، یه چادر و شال برای محضر پسند کنید
همین!
مریم با شیطنت گفت:
_بله!بله!😉
با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم:
_اینجا مجردم هستا!😄
عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت:
_دخملمون چطوله؟😍
مریم لبخندی زد و گفت:
_خوبه!☺️
با تعجب گفتم:
_مگه جنستیش معلوم شده؟!😳
مریم با شرم گفت:
_چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم!
آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!😒سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم:
_خدا حفظش کنه!
باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!😐
مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن!
سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای 👀👀ویترین مغازه ای بودن!
با دیدنش تعجب کردم، 😳سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی، این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی!
چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم:
_سلام!
سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد!
_سلام خانم هدایتی!
با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم:
_سلام!
دختر با تعجب دستم رو گرفت😳 و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه.
سریع گفتم:
_من شاگرد آقای سهیلی هستم!
صدای عاطفه رو شنیدم:🗣
_هانیه!
برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد، شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟!
_الان میام،شما انتخاب کنید!😊
دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم:
_از دیدنتون خوشحال شدم!
دختر با کنجکاوی گفت:
_چی میخواید بخرید؟
از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت:
_حنانه!😬
حنانه بدون توجه به سهیلی گفت:
_ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم!😊
_نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم!😊
حنانه با ذوق گفت:
_آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر!😄
از حرف هاش خنده م 😀گرفت، سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم!
سرم رو بلند کردم و گفتم:
_خدا متاهلشون کنه!😄
حنانه با اخم مصنوعی گفت:
_خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن!😁
سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا.
_حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟!😀
با تعجب😳 نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن!
حنانه با تاسف رو به من گفت:
_میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه!😆
از حالت هاش خنده م 😄گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم:
_من دیگه برم خداحافظ!
حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:😊
_خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟
سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت:
_حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟!
حنانه توجهی نکرد و گفت:
_خداحافظ هانیه!
با لبخند گفتم:😊
_خداحافظ.
رو به سهیلی گفتم:
_خدانگهدار استاد!
خواستم برم که سهیلی گفت:
_خانم هدایتی!
برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت:
_متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه!🙂
و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم:
_مگه من چی گفتم؟!
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣بہ فداے شور و شین شـهـدا
🕊❣اسم رمز "یاحسین" شـهـدا
❣هرڪه باشیم و بہ هرجا برسیم
🕊❣زیر دِینیم، زیر #دِینِ_شـهـدا
#شهید_مهدی_زین_الدین:
💢هرگاه شهدا🌷رادر شب جمعه یاد کردید، آنها شمارا نزد #اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند😍
#یاد_شهدا_با_صلوات🌺
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
مـ🌝ـاه و صورتتان
معجزه و گوشه #چشمتان
#جمعه ها و آمدنتان ...
چقدر بهم می آیید #آقا😍
اصلا ...
#آمدن چقدر برازنده ی شماست!!👌
کاش اینبار بیایید
#یاایهاالعزیز🌺
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تو همان
عطر گل یاسـ🌸
و نسیم سحری🍃
که اگر #صبح نباشی
نفسی در من نیست🚫
#شهید_حسین_معزغلامی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - احترام حُر به حضرت زهرا - حجت الاسلام علیرضا پناهیان.mp3
4.42M
♨️احترام حُر به حضرت زهرا(س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰سردار شهید حاج قاسم سليمانی:
«شهید حسین قمی را باید از #گمنامی در بیاوریم...»
#فرمانده_حسین
💢خیلی دوست داشتم حسین رو تو خواب ببینم، خیلی حرفها داشتم که بهش بگم. تا اینکه حسین رو تو #خواب دیدمش، اول فکر کردم کسی شبیه حسینه؛ منو دید لبخند زد😍 باز هم ماندم، گفتم شاید برادر دوقلوی حسین باشه. یادم اومد #حسین برادر نداشت❌
💢بعد از حال و احوال با اون تبسم همیشگی گفت: چه خبر از #حسین_قمی؟؟ همین حرف از زبان خودش امانم را برید، بغضم ترکید😭 و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به گریه، خیلی صحبت ها داشتم با حسین، اما همه رو فراموش کرده بودم گریه کنان از خواب بیدار شدم
💢مبهوت مانده ام چرا سراغ حسین قمی رو گرفت؟! شاید میخواست بگه ما #زمینی ها حسین ها رو نشناختیم😔شاید میخواست بگه مثل حسین برای #فرج امام زمان(عج) تلاش کنید👌
💢شاید میخواست بگه بعد از حسین قمی ها شما چه کردید و کجای تاریخ📆 قرار دارید؟ شاید میخواست بگه ما کار حسینی کردیم و شما کار #زینبی کردید؟؟!!
و شاید ...... 😔
✍راوی: دوست و همرزم شهید
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
فرمانده ی شهید حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴امام خمینی(ره):
🔷من دست یکایک شما #بسیجیان را میبوسم و میدانم اگر "مسئولین نظام" اسلامی از شما غافل شوند به آتش دوزخ🔥 الهی خواهند سوخت.
۶۷/۹/۲
#امام_روحالله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸تصویر رهبر انقلاب و حاج قاسم سلیمانی
روی #کارت_عروسی مسلمان کشمیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_های_شهدایی♥️
🔰قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارت #حضرت_زینب(س) با خانواده ام رفته بودیم. روبروی گنبد🕌 حضرت زینب(س) بودیم و من با بی بی درد و دل میکردم
🔰از او خواستم #همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد👌 البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه🎁از طرف بی بی در انتظار من است و آن هَم #سرباز خود حضرت زینب(س) قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی💖 من شود
🔰از سفر که برگشتیم. #محمدجواد به خواستگاری من آمد. آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود. تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود💪 حتی از جوانی و زمانیکه محصل بود در تابستانهایش کار میکرد ...
🔰تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس💐 خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلی🏡 که خانه ی من و فرزندانم هست. سر پناهی که #ستونهایش را از دست داد😔
🔰تک تک مصالح و نقشه ی منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه و همه به #سلیقہ ی من بود. آخر محمد جواد همیشه میگفت که: #تو قرار است در این خانه بمانی نه من😭
#شهید_محمدجواد_قربانی⚘
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 5⃣2⃣ #قسمت_بیست_وپنجم آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم، سرکوچه ایستا
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
6⃣2⃣ #قسمت_بیست_وششم
با بهار وارد ڪلاس شدیم،
بهار خواست چیزے بگہ ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند شد، 📲با دست زدم روے پیشونیم و گفتم:
_واے!چرا خاموشش نڪردم؟! 😬
سریع از تو ڪیفم موبایل رو درآوردم و جواب دادم.
_جانم مامان.
_هانیہ جان دارم میرم بیرون ڪلید برداشتے؟
انگار هول بود!
با شڪ گفتم:
_آرہ،چیزے شدہ؟😟
مِن مِن ڪنان گفت:
_خب...خب... 😥
نگران شدم،با عجلہ از ڪلاس بیرون رفتم،بهار هم پشت سرم اومد!
_مامان چے شدہ؟براے بابا یا شهریار اتفاقے افتادہ؟😨
_نہ عزیزم نہ!
با حرص گفتم:
_پس چے؟!قلبم اومد تو دهنم!😨
خندہ اے ڪرد و گفت:
_نہ دختر!😄 فاطمہ و مریم اینجا بودن،مریم دردش گرفت بردنش بیمارستان🏥💨🚙 منم دارم میرم!
قلبم یخ زد،
احساس ڪردم یہ نفر با پتڪ بہ سرم ڪوبید اما... من فراموشش ڪردم؟نہ؟باید ڪامل فراموش میڪردم باید میگذشتم از احساسم... با سردے تمام ڪہ خودم یخ زدم گفتم:
_آهان!خداحافظ!😕
مادرم متوجہ حال بدم شد با ملایمت گفت:
_هانیہ!😟
+مامان جان ڪلاسم دارہ شروع میشہ، خداحافظ!😐
سریع علامت قرمز رنگ رو لمس ڪردم!
بهار با نگرانے گفت:
_چے شدہ؟!😟
برگشتم سمتش،شونہ هام رو دادم بالا و گفتم:
_هیچے بابا،دختر امین دارہ بدنیا میاد!😐
_ناراحت شدے؟😕
سرم رو بہ نشونہ منفے تڪون دادم و گفتم:
_خوشحالم نشدم!
بے اختیار قطرہ اشڪے😢 مزاحم از گوشہ چشمم بہ زمین سرد افتاد، سقوطش صداے مرگبار سقوط احساسم💔 رو میداد!
بهار بغلم ڪرد و گفت:
_گریہ ندارہ ڪہ خل!مگہ مهمہ؟!
با صداے لرزون گفتم:😢
_نہ!خداڪنہ دل دخترشو پسر همسایہ نبرہ!
_خانم هدایتے!
صداے سهیلے بود!سریع از بهار جدا شدم و دستے بہ صورتم ڪشیدم.
همونطور ڪہ زمین رو نگاہ مے ڪرد گفت:
_مشڪلے پیش اومدہ؟
+نہ!
بازوے بهار رو گرفتم تا بریم سر ڪلاس ڪہ سهیلے گفت:
_خانم هدایتے چند لحظہ!✋
بهار نگاهے بهمون انداخت و وارد ڪلاس شد، سهیلے چند قدم بهم نزدیڪ شد،دست بہ سینہ رو بہ روم ایستاد.
_عظیمے مشڪلے پیش آوردہ؟😠
منظورش بنیامین بود،سریع گفتم:
_نہ!نہ!اصلا ربطے بہ دانشگاہ ندارہ!
همونطور ڪہ دیوار پشت سرم رو نگاہ مے ڪرد گفت:
_میخواید امروز ڪلاس نیاید؟😐
مطمئناً نمیتونستم سر ڪلاس بشینم،
قلبم بہ ڪمے آرامش احتیاج داشت،جاے زخم هاے قدیمے تیر مے ڪشید!😔💔آروم گفتم:
_میشہ؟😒
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد و گفت:
_یاعلے!✋
رفت بہ سمت ڪلاس،زیر لب گفتم:خدا خیرت بدہ! راہ افتادم بہ سمت نمازخونہ!
بہ آغوشش احتیاج داشتم!✨
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
7⃣2⃣ #قسمت_بیست_وهفتم
بهار پاڪت آبمیوہ رو بہ سمتم گرفت و گفت:
_دیروز ڪلاس نیومدے نگرانت شدما!😊
آبمیوہ رو از دستش گرفتم،همونطور ڪہ نے رو وارد پاڪت مے ڪردم گفتم:
_حالم زیاد بد نبود اما طورے هم نبود ڪہ بتونم سرڪلاس بشینم خدا سهیلے رو خیر....😊😟
حرفم نصفہ موند،با دیدن صحنہ رو بہ روم دهنم باز موند،😳😥بهار از من بدتر!😨
سہ تا طلبہ 👳♂👳♂👳♂ڪنار سهیلے ایستادہ بودن و باهاش دعوا مے ڪردن!
یڪے شون انگشت اشارہ ش 👈رو بہ سمت سهیلے گرفت خواست چیزے بگہ ڪہ چشمش افتاد بہ من!👀
با دیدن من پوزخند زد و گفت:😏
_یار تشریف آوردن!
سهیلے سرش رو بہ سمت من برگردوند، برگشت سمت طلبہ! با ڪلافگے گفت:
_بر فرض بگیم درستہ بہ چہ حقے تو جمع آبرو میبرے؟حدیث بیارم؟ 😐✋
طلبہ با عصبانیت😠 یقہ پیرهن سهیلے رو گرفت و گفت:
_دارے آبروے این لباس رو میبرے!
با گفتن این حرف یقہ سهیلے رو ڪشید بہ سمت خودش! یقہ پیرهنش پارہ شد!
باید بہ سهیلے ڪمڪ مے ڪردم! محڪم و با اخم گفتم:
_آقاے سهیلے مشڪلے پیش اومدہ؟😠
بہ سمت دانشگاہ اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:
_خبرشون ڪنم؟
دست چپش رو بہ سمتم گرفت،یعنے صبر ڪن!✋ یقہ پیرهنش رو گرفت، صورتش سرخ شدہ بود،😤نفس عمیقے ڪشید و زل زد تو چشم هاے طلبہ،بہ من اشارہ ڪرد و گفت:
_زنمہ!😠
چشم هام😳 داشت از حدقہ مے زد بیرون!بهار با دهن باز نگاهم 😧ڪرد!
طلبہ با تعجب نگاهش ڪرد،چندبار دهنش رو باز ڪرد ڪہ چیزے بگہ اما نتونست، سرش رو انداخت پایین!
سهیلے ادامہ داد:
_یہ لحظہ بہ این فڪر ڪردے؟!😠
با پشت دستش ضربہ آرومے بہ شونہ پسر زد و گفت:
_من این لباسو پوشیدم بدتر از این نشونش ندن! اینے ڪہ تن منہ عبا و عمامہ نیست چشمات چے
مے بینن؟!👳♂😠
😬با حرص نفسش رو داد بیرون، سرش رو بہ سمت من برگردوند، چشم هاش زمین رو نگاہ مے ڪرد!
_عظیمے دارہ مشڪل ساز میشہ!
با دست بہ سہ تا طلبہ رو بہ روش اشارہ ڪرد و گفت:
_مے بینید ڪہ!😠
بند ڪیفش رو محڪم روے شونہ ش گرفت و فشار داد! 👀نگاهے بہ دوست هاش انداخت و راہ افتاد بہ سمت خیابون!
چیزهایے ڪہ مے دیدم برام گنگ بود اما با اومدن اسم بنیامین همہ چیز رو حدس زدم، بہ خودم اومدم و دوییدم سمت سهیلے! نفس نفس زنون صداش زدم:
_آقاے سهیلے!😒
ایستاد،اما برنگشت سمتم،با قدم هاے بلند خودم رو،رسوندم بهش!
_نمیدونم چہ اتفاقے افتادہ ولے مطمئنم بنیامین عظیمے ڪارے ڪردہ،من واقعا عذر میخوام نمیدونم چے بگم!😔
زل زد بہ ڪفش هام،👀👟 چهرہ ش گرفتہ و عصبانے بود!😠
_مهم نیست!میدونم باهاش چے ڪار ڪنم تا یاد بگیرہ با آبروے دونفر بازے نڪنہ!
با شرم ادامہ داد:😓
_اون حرفم زدم بہ دوست هام یہ درسے دادہ باشم!
دستے بہ ریشش ڪشید.
_همون ڪہ گفتم زنمہ!
با گفتن این حرف رفت،شونہ م رو انداختم بالا،مهم نبود!😕
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_5793920189498131037.mp3
10.12M
🎵 #صوت_شهدایی
✨توی شلوغی های این عالم
✨واسه شهیدان دلمون تنگه
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💛🥀💛🥀💛
❤️قصه دستهای #بسته را شنیدهای ..
بگذار تصویر 🖼
❤️پاهای بسته در #عملیات خیبر را
✨برایت روایت کند ...
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
خدایا!🤲
"نیامدنش"
از "نبودنش"
#دردناک تر است
#نبودنش تقدیر است
نیامدنش #تقصیر😭
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🔸به جان❣داده های
🔹مسیر #ظهورش...
🔸به شــــهد شهــود
🔹 #شهیدان_مهـدی...
#شهید_محسن_فخری_زاده
#پنج_تن_آل_شهادت
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
رزق اگر باشد #شهادت
شام با تهران یکی است☝️
بی تفاوت ها
فقط #شرمنده تر خواهند شد ...
#شهید_محسن_فخری_زاده
#شهادتت_مبارک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رزق اگر باشد #شهادت شام با تهران یکی است☝️ بی تفاوت ها فقط #شرمنده تر خواهند شد ... #شهید_محسن_
🍂خبر شهادتت، #عقده شد بر دل، #بغض شد بر گلو و چشم هایمان به حرمت سال ها خدمتت به این مرز و بوم ، #اشک ِقدر دانی بارید😭
🍂داغ شهیدان #شهریاری و #احمدی_روشن تازه شد و دلمان باز هم پرکشید به کهنه جمعه ای که ترور حاج قاسم تنمان را لرزاند. دست قلم شده و انگشتر سردار #روضه_انگشت و انگشتر را برایمان زنده کرد😓
🍂کاش پای میز #مذاکره شکسته بود.کاش، اصلا مذاکره ای نبود که قاتلانِ شیک پوشِ پشت میز،امضا بزنند پای مجوز ترور سربازان این خاک😡
🍂لعنت به مذاکره و مذاکره طلبانی که بخواهند خون شما را پایمال کنند😔
🍂درود بر #دانشمندان_هسته ای که وجودشان ، نفس های دشمن را به شماره می اندازد❤️
#شهادتت_مبارک_پدر_هستهای
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🕊به مناسبت شهادت #شهید_محسن_فخری_زاده
#شهید_هسته_ای
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
ما ملت شهادتیم🥀
ما ملت امام حسینیم
دانشمند شهید هسته ای
#شهید_محسن_فخری_زاده🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh