4_6001576077233752057.mp3
4.65M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۳۷
🎤 حجتالاسلام #پناهیان
🔸«رابطه با امام»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃خسته ی جاده انتظارم، ساعت شنی را در دست گرفته ام و التماسش می کنم که کمی تاخیر کند در تعجیل حرکتش تا شاید عمرم قد دهد به ظهور #مولایم و حسرت به دل چشم هایم را خاک پر نکند و بتوانم جمال زیبای یوسف زمان را ببینم.
🍃پاهایم ذق ذق می کند از التهاب راههای به #خطا رفته ام. در دل آرزو می کنم کاش میشد حال قدم بگذارم در صحن #جمکران تا التیام زخم های پایم باشد.
🍃دلم شکسته و ترک هایش آنقدر زیاد است که خودم را هزار بار غرق در #گناه می بینم و هزار بار خجالت می کشم از جمعه ای که شاید ندای #اللهم_عجل_لولیک_الفرج اهل دلی سبب ظهور شود و من سربار چگونه چشم در چشم امام غریبم از یار بودنم بگویم....
🍃نمازهایم با طلوع و غروب آفتاب دست به یکی کرده اند و #شیطان بساط پهن کرده و من در کمای غفلت فرو رفته و فقط نظاره گر روزهایی هستم که بدون ولی #مظلومم به زور می گذرد. خسته ام از روزگار بدون #ظهور، از خود گمشده ام، از دنیا و آدم هایش...
🍃آقاجان، اینجا یک خطاکار سراپا #تقصیر پشیمان منتظر شماست...می شود بیایی و از گرداب گناه نجاتم دهی؟😔
🍃آقا برای تو نه! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا💔
♡اللهم عجل لولیک الفرج♡
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
☆#جمعه_های_انتظار☆
📅تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بسم ربّ الزهرا(س)🍃
🍃شروع و #پایان دفتر زندگیاش در فصل برگ ریزان رقم خورد. در بحبوحه #جنگ به دنیا آمد و روحیه از خود گذشتگی را از جامعه آن روز به ارث برد.
🍃علاقهاش او را وارد دنیایی مملو از فداکاری و #ایثار کرد. نجابت و مهربانی و #ایمانش را چشمانش گواهی میدهند و این یعنی او لایق آنچه که بدان رسید را داشت. در استان محل زندگیاش، زندگیاش را در دست میگرفت و در بخش مبارزه با #مواد_مخدر خدمت میکرد.
🍃آرزوی #دفاع از حریم با عظمت #عمه_سادات را در دل میپروراند، اما او باید میماند برای دفاع از حریم امن شیعه و #ائمه_معصوم. آن روز متفاوت از همیشه از همسرش خداحافظی کرد و رفت. آن روز اصابت #گلوله قاچاقچیان مواد مخدر به سرش، او را به آرزویش رساند.
✍️نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_کلاته_نایبی
📅تاریخ تولد : ١ مهر ١٣۶٣
📅تاریخ شهادت : ٧ آبان ١٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۷ آبان ١۴٠٠
🕊محل شهادت : خوسف
🥀مزار شهید : بیرجند
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد کلاته نایبی🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همیشھ میگفت :
زیباترین شہادت را میخواهم!
یك بار پرسیدم :
شہادت خودش زیباست؛
زیباترین شہادت چگونھ است؟…🥀
در جواب گفت :
زیباترین شہادت این است کھ؛
جنازھاے هم از انسان باقے نماند…🌱
#شہادت
#شہید_ابراهیم_هادے 🕊
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش اسماعیل هست🥰✋
*پیڪری اِرباً اِربا..*🥀
*شهید اسماعیل غلامی یار احمدی*🌹
تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۰ / ۱۳۵۹
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۸ / ۱۳۹۸
محل تولد: خرم آباد
محل شهادت: سوریه
*🌹همرزم← تازه از شناسایی برگشته بودیم🌙 گفتم اسماعیل بخواب فردا باید بریم منطقه💫 گفت مگر میشود نماز شب نخوانیم؟📿 سر و وضع و ریشش را مرتب و لباسهایش را با لباس خاکیاش عوض کرد💫 گفتیم اسماعیل نوربالا میزنی! چه خبر شده؟💫 گریه اسماعیل را کسی ندیده بود🥀اما آن لحظه روضه حضرت رقیه (س) گوش میداد و گریه میکرد🥀از ماشین پیاده شدم و گفتم الان شهیدمان میکنی!‼️تمام فرشتهها را کشاندی توی ماشین!‼️اسماعیل گفت نماز را در مقر بخوانیم. 📿با لپتاپش منطقه را برای عملیات رصد میکرد💫 که یکهو زمین و آسمان آتش شد💥 موشک زدند💥همرزمی از ماشین پرت شد بیرون💥 وقتی بالای سر اسماعیل رسیدم دست و پایش قطع شده بود🥀اسماعیل هنوز ضربان قلب داشت🥀میخواستم به لبهای ترک خورده و خشکیدهاش آب بزنم💦 گفتم اسماعیل روزه است🥀 با زبان روزه خدمت حضرت زینب (س) برود.💫 رفتیم تا اطلاع بدهیم🥀وقتی برگشتیم داعش بالای سر اسماعیل رسیده بود🥀پیکرش را ارباً اربا کردند🥀چشمش را در آوردند و به قلبش چاقو زدند🥀و لباس و پلاکش را بردند🥀*🕊️🕋
*شهید اسماعیل غلامی یار احمدی*
*شادی روحش صلوات*🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#داستان روزگار من (۲۹)
به کوچمون رسیدیم
به مامانم گفتم من میرم خونه خستم ...
باشه دخترم منم برم ببینم چی کار داره زود بر میگردم ...
درو باز کردمو وارد خونه شدم کیفمو انداختم رو مبل و رفتم آشپزخونه ...یه لیوان اب خنک ریختم و اومدم نشستم رو مبل
روسریمو در آوردم و مشغول خوردن اب شدم ... که زنگ خونه به صدا در اومد
آیفون و برداشتم...کیه؟؟
منم سحر...
کاری داشتی؟.؟
اره درو باز کن ...اینجوری که نمیتونم از پشت ایفون بگم ...
بازکن درو دیگه...
باشه بیا تو...
دکمه بازو زدم... اومد بالا
سلام داد جوابشو دادم...
فرزانهـ خب کاری داشتی ؟.؟
سحرـ فرزاااانه... تو جدی جدی با من قهری؟؟!
میشه دلیلشو بدونم ...مگه من چی کارت کردم ؟؟؟؟
فرزانهـیادت نمیاد من بهت گفتم به مامانم قول دادم زود برگردم اما بخاطر اون پسرا عین خیالت نبود ...
هواا تاریک که شد هیچ ، از یه طرفم عموم خونمون بود منو با اون مانتو دید که تا اون وقت شب بیرون بودم بدش اومد
مامانمو بازخواست کرد که چرا فرزانه این کارو میکنه..ابرومونو میبره
بیچاره مامانمم کلی شرمنده شد
هیچ جوابیم نداشت از خودش دفاع کنه ...
با عصبانیت گفتم ابرو و تربیت مامانم زیر سوال رفت ... بعد میگی چیکار کردم ؟؟؟!!
سحرـ من نمیدونستم این اتفاق می یوفته تورو خدا ببخش منو تو خواهریم ...نباید زود از دست هم دلخور بشیم
فرزانه جون من دوست دارم من بدون تو تنهام 😢😢
انقدر سحر مظلوم نمایی کرد که باهاش اشتی کردم
حالا که اشتی کردی یه خبر دارم برات ...
چی؟؟
کادو رو از جیبش در اورد...
اینو نگاه کن
بیا بگیر تو بازش کن ...
فرزانهـ چرا من؟؟
حالا تو بازش کن ...بهت میگم
توش یه نیم ست گردنبد و گوشواره نقره با نگینای اناری رنگ بود
چقدر خوشگله😍😍😍😍
سحرـ اره خیلی خوشگله مبارکت باشه
فرزانهـ چی مبارکم باشه!!مگه ماله منههه!!!
اره جوونم ماله خودته...😉😉
دستت درد نکنه به زحمت افتادی 😅😅😅
دست صاحبش درد نکنه...😏😏
متوجه نشدم
نویسنده انار گل
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهور نزدیکه 😍
بیا ای منتقم زهرا (س)
🎙 از حسن عطایی
اللهم عجل لولیک فرج
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم 💚
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان
طلوع کن و رخ بنما
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شـــــهادت
پرواز رویاهاست
چه خیال خامی !
برای من که پر پرواز ندارم ...💔
رسیدن به تــــ♡ـــو ❣
که ان همه بالایی...
ࢪویاست...
ڪمڪم ڪن دلاوࢪ...🌿♥️
#شھیدمجیدشهریاری🌱
#صبحتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تازهداماد_سه_روزه....
🌷ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک میکردم. مادر آمد. گریه میکرد. _مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.
🌷علی آقا گوشهی حیاط گریه میکرد. خودش هم گریهش گرفته بود. دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پایین و گفت: «دلم میخواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»
🌷....دستم را کشید، برد گوشهی حیاط، گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشتهم برسون. وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میافته گردن تو.» پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود. هر پاکت برای یک خانوادهی شهید....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهيد حجت الاسلام مصطفی ردانیپور
راوی: همسر شهید معزز
📚 کتاب "ردانی پور" انتشارات روایت فتح
❌ چه جوونهایی رفتن....
❌ چه مسئولانی هستن!
❌ درست انتخاب کنیم!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ/صوت فرزند شهید مدافع حرم محمد حسن دهقانی
سلام بابای خوبم 😢
خوبی؟ امروز روزیه که شما شهید شدی 😢
و من خیلی دلتنگتم
دوست داشتم همیشه پیشم باشی 😭😭😭
برای ما خیلی دعا کن
خیلی دوست دارم 😭😭
ارتباط با امام زمان.mp3
7.65M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۳۸
🎤 استاد #شجاعی
🔸«ارتباط با امام زمان عج»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید مظاهر رضائیان🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃از #کودکی خیالِ پریدن داشت، همان موقع ها هم دلش میخواست بر فراز آسمان دست هایش را باز کند و #خدا را همان جا میان ستاره های کوچک و بزرگ در #آغوش بگیرد.
🍃کم کم قد کشید... برای خودش بچه بسیجی شده بود؛ هر چه میگذشت بیشتر برای اطرافیانش الگو میشد و قدم قدم به خدای قلبش میرسید. #قلبِ ناآرامش خدمت را طلب میکرد و دلش پر میکشید تا دمی در هوای #جبهه نفس تازه کند. خدا هم که منتظر اراده ی بندگان است. آرزوی پرواز میان آسمان ها همراه با روحیه ی شهادت طلبی اش همراه شد؛ دست اورا گرفت و با چند دست لباس و پوتین به #خلبانی در جبهه ها سپرد.
🍃#رفقایش هم بی تاثیر نبودند. هم رزمِ مالک ولی زاده، داریوش بسطامی و کیومرث سرمدی بودن راه به خدا رسیدن را برایش هموار تر کرده بود؛ رفقایی که هرکدامشان به نحوی از شهادت استقبال کردند و در زمره ی عشاقان جای گرفتند.
🍃حال، هفت آبان سالروز شهادت مردی است که #آسمان هارا فتح کرد؛ کلید درهای #بهشت را از دست خانوم فاطمه ی زهرا(س) گرفت و با رو سفیدی مقابل امام زمانش، قدم به #جنت خدا گذاشت.
✍نویسنده: #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مظاهر_رضائیان
📅تاریخ تولد : ۱٣۴۵
📅تاریخ شهادت : ٧ آبان ۱٣۶٢
📅تاریخ انتشار : ۸ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : زنجان
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اسد اباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📋 #اطلاع_نگاشت
🕊امروز هشتم آبان ماه سالروز شهادت
🌷شهید مدافع حرم #محمدحسن_دهقانی
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین فهمیده❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃این بار قلمِ دل عزم وصف نوجوان رهبری کرده که چه زیبا #اسماعیل وار، بند بند وجودیش را در مسلخگاه #عشق قربانی نمود. حسین فهمیده، #نوجوانی که از تمام بندرگاهای دنیایی دست کشید و #شجاعانه جان خود را فدای جانانش کرد🌹
🍃درست است، بزرگی قصه فهمیده را همه شنیده ایم، شاید بارها و بارها، اما باید زبان به اعتراف بگشایم که قاموس لغات و واژه ها یارای آن را ندارد تا بزرگی او را #وصف کند.
🍃دقیق که مینگری، میبینی که نوجوان قصه ی ما چه زیبا توانست در آغازین ثانیه های نوجوانیش اسوه انسان کاملی را برای #عالمیان به تصویر بکشاند😌
🍃بدرستی، او چه زیبا توانست #دلبری این عالم فانی را به چَشمِ روح، بشناسد و بر تمام آمال دنیویش پشت پا بزند.
🍃آری فهمیده چه زیرکانه دام های #دنیایی را شناخت و آنها را به زانو دراورد.
✍نویسنده : #زهرا_حسینی
🎊به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمدحسین_فهمیده
📅تاریخ تولد : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۶
📅تاریخ شهادت : ۸ آبان ۱۳۵۹
📅تاریخ انتشار : ۸ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : شهدای بهشت زهرا(س)
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مصطفی هست🥰✋
*مدالِ شهادت*🕊️
*شهید مصطفی شیخ الاسلامی*🌹
تاریخ تولد: ۲۲ / ۱۰ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: چالوس
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← شب ۱۶ آذر بود، حدود ساعت ۱۰ شب وسطای فیلم کیمیا🌙 داشتم شام میخوردم که زنگ تلفنم به صدا در آمد📞میدانستم مصطفیست، با چنان ذوقی پریدم سمت گوشیم و برداشتم📞 احوال پرسی کردیم صداش خسته بود،🥀حال پسرشو که قرار بود بهمن ماه چشمش رو به دنیا باز کنه رو پرسید🍃 ـ امیرحافظ چطوره؟ فرزانه خیلی مراقب خودت باش🍃 به موقع غذاتو بخور، نکنه گرسنه بمونی.📞چشم مصطفی جان، حواسم هست.📞 ـ بعدشم ازم خواست به خانوادهاش خبر سلامتیشو بدم و خداحافظی کرد🥀دلهره عجیبی داشتم🥀این آخرین تماس مصطفی بود🥀هیچکس نمیدانست او سوریه است جز پدر شوهرم🍂 حتی به من گفته بود برای امنیت مسافرای اربعین میرم کربلا..🍃ايمان و صبوری مصطفی مثال زدنی بود🍃مصطفی همسر،دوست، مودب، بیادعا بود توجه زيادی به نماز اول وقت داشت.💫 قهرمان جودو بود🎗️ ولي جز خانواده به كسی در اين رابطه چيزی نگفته بود💫مصطفی حقش بود مدال شهادت رو به گردنش بگذارد🎗️او به دست تکفیری ها با گلوله قناسه به پهلویش🥀به شهادت رسید🕊️ فرزندش دو ماه بعد از شهادتش به دنیا آمد🥀و طعم بودنِ پدرش را نچشید*🕊️🕋
*شهید مصطفی شیخ الاسلامی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
#داستان روزگار من(۳۰)
فرزانهـ متوجه نشدم...
مگه تو نخریدی؟؟!!
سحرـنه اینو بهنام خریده برای معذرت خواهی...
فرزانه دیروز رفته بودم سر قرار
بیچاره بهنام خیلی ناراحت بود خیلی دوست داره حتی از شاهینم بیشتر تازه دلش برات تنگ شده ...میگه کی میشه دوباره ببینمش...
فرزانهـ جدی؟؟
سحرـ اره والا دروغم کجا بود
😍😍😍😍😍
دستش درد نکنه ...خیلی خوشم اومده ... راستی به مامانم چی بگم 😱😱
هیچی بهش بگووو 🤔🤔
سحر برام خریده اینجوری بهتره
فرزانه ـ باشه 😊
من برم دیگه کاری نداری فرزانه نه به سلامت
سحر که رفت من شروع کردم به ذوق کردن ...زود گردنبند و گوشواره هارو انداختم
جلو اینه خودمو برنداز میکردم از حالتهای مختلف به خودم نگاه میکردم... چقدر خوشگله خدا 😍😍 حتی از کادویی که شاهین به سحر داده بودم قشنگ تره
سحر که داشت میرفت مامانم اومد درو باز گذاشته بود
مامان وارد که شد یهو جا خوردمو ترسیدم یه داده کوچولو زدم
چته بچه خل شدی مگه ...
واای مامان یه دفعه اومدی ترسیدم مگه در باز بود ؟؟
مامان ـ اره احتمالا سحر باز گذاشته بود
اون چیه فرزانه گردنت از کجا اوردیش؟؟؟
اینارو ...اینارو سحر برام خریده
موهامو زدم کنارو گفتم مامان نگاه کن تازه گوشواره هم داره 😍😍😍
میبینی چه دختر خوبیه مامان
اره دستش درد نکنه خیلی خوش سلیقه ست ... بهتم خیلی میاد
بزار یه بار دیگه تو اینه نگاه کنم از دیدنشون سیر نمیشم
امان از دست تو فرزاانه😄😄
مامان راستی نگفتی خاله اعظم چیکارت داشت مردم از کنجکاوی
😁😁😁😁
هیچی یکی از دوستاش اومده بود خونشون میخواست منم باهاش اشنا کنه خانمه مغازه لباس فروشی داره
نشستیم یه خورده حرف زدیم همین
ازم خواست یه روز برم مغازه اش از جنساش دیدن کنم
فرزانهـ اهااان من فکر کردم چیکار داره که اونجوری عجله داشت 😒
منو سحر دوباره باهم صمیمی شدیم حتی بیشتر از قبل
دیگه زیاد طرف زینب نمیرفتم چون نمی خواستم سحرو ناراحت کنم ...
ولی زینبم دست بردار نبود همش بهم پیله میکرد که قبلنا خوشگل تر بودی با حجاب یا اینکه موعظه های الکی در مورد حجاب و سنگینی دختر که واقعا مغزم سوت میکشید از حرفاش راستشو بخواین دیگه جایی برای شنیدن حرفاش نداشتم چون سحر با رویا پردازی هاش در مورد شاهین و بهنام تمام ذهنمو پر کرده بود
هرچی که روزها می گذشت من بیشتر فریب میخوردمو بیشتر شبیه سحر میشدم ظاهرو اخلاقمون دقیقا مثل هم شده بود
زینبم با دیدن من خیلی اشفته میشد
اما یه روز زنگ اخر که میخواستیم از مدرسه خارج بشیم
زینب اومدو دستمو گرفت و کشید کنار
ببین فرزانه باهات کار دارم
سحرم بیکار نموند اومدو گفت باز چیکار داری باهاش دختریه دیوونه
فرزانه ـگفتم کارت دارم میشه یه دقیقه تنها حرف بزنیم یه نگاه به سحر انداختمو گفتم نه همین جا بگووو سحر غریبه نیست 😒😒😒
زینب بعده یه مکث گفت : فرزانه به نظرت این راهی که توش قدم برداشتی درسته؟؟!!
فرزانهـ خواهشن واضح تر بگوو و سریع تر چون دیرمون شده...
ببین ابجی گلم یه نگاه به ظاهرت بنداز خیلی عوض شدی دیگه فرزانه سابق نیستی از این رو به اون رو شدی کارایی میکنی که اصلا درست نیست فرزانه من نگرانتم داری خودتو میندازی تو چاه هر چه زودتر برگرد خواهش میکنم ... نزار شیطون گولت بزنه ...
سحر ـ چی شد نفهمیدم منظورت با کی بود ؟؟ تو با من بودی شیطون
زینب ـ از نظر من هرکس که مسلمونی رو گمراه کنه فرقی با شیطان نداره
سحر عصبانی شد
من به زینب گفتم میشه بس کنی خسته شدم از این حرفای تکراری و خسته کنندت دیوونمون کردی
دیگه نمیخوام طرفمون بیای فهمیدی
من خودم عقل دارم نیازی به تو نیست
بریم سحر...
زینب ـ اما بدون یه روز پشیمون میشی که دیگه دیره...
با بی اعتنایی از کنارش رد شدم
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh