🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #محمدحسین_عزیزآبادی
💠مسابقهی شنا
🎙راوے: همرزم شهید
محمدحسین عزیزآبادی
با اینکه هیکل درشتی نداشت
ولی قدرتبدنی🥋
و آمادگیجسمانی خوبی داشت🔥
و در خیلی از تستهای ورزشی،
از خیلی از جوونا هم جلوتر بود💨🚴♂
در اولین روزایی که رفته بودیم برا
دفاع از حرم حضرت زینب علیهاالسلام،
یکی از اعراب که هیکل خوبی هم داشت،
برا اینکه ببینه👀
آمادگیجسمانی ما چطوریه
و ما رو یه محکی بزنه😼
اومد پیش ما و گفت:
کدوم یکیتون حاضره که با من،
مسابقه نرمش شنا بدین🤚🤨
(منظورمشنایتویآبنیست،نرمششنا)
(ضمنابهشهیدعزیزآبادیمیگفتن"عزیز")
عزیز گفت:
بذارین من برم روی همینو کم کنم😎
گفتیم ولش کن بابا!
گفت نه! بذارین برَم🙋♂
بالاخره رفتن برا مسابقه🥊
و شروع کردند با هم به شنارفتن🧗♀
این عربه تعدادی شنا که رفت،
خسته شد و افتاد🥴
ولی عزیز،
همچنان شنا میرفت و ادامه میداد😍
عربه چشماش گرد شده بود🤯
و دهنش باز مونده بود از این همه
قدرتبدنی و آمادگی جسمانی عزیز😱
بالاخره ما رفتیم
و به عزیز گفتیم بسه دیگه عزیز!
و دیگه نذاشتیم ادامه بده😶
عربه باتعجّب سوال کرد:
شما همهتون اینجوری هستین؟
منم با خنده گفتم:
این هنوز پیرمرد ماست✌️🇮🇷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #سیره_شهدا | #فرماندهی
🌟اصغر وصالی شرایط را میسنجید که الان با این وضعیت باید چطور رفتار کند. مشخصه دوم اصغر با توجه به جدیتی که داشت، انعطاف پذیری بود. او خود محور نبود. هر شب با نیروهایش جلسه داشت و کارهای روزانهیشان را بررسی میکردند. هر کس هم انتقادی داشت میگفت. موفقیتهایشان را در جلسه مطرح میکردند تا از آن برای عملیاتهای بعدی استفاده کنند. نظرات نیروها برای اصغر وصالی بسیار اهمیت داشت. به همین خاطر همیشه نظرخواهی میکرد. در سیستم نظامی خیلی کمتر دیده شده است که فرمانده از نیروهایش نظر بخواهد، اما اصغر این خصوصیت را داشت.
🌷شهید اصغر وصالی🌷
#فاتحان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #هفتم
در سڪوتی ساختگی،
سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود ڪه عمو با مهربانی شروع ڪرد
_نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت ڪنیم، ولی حیدر قبول نمیڪنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیڪ میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!
حرف های عمو سرم را بالا آورد،
نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است.
پیوند نگاهمان،
چند لحظه بیشتر طول نڪشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود،
اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده های امشبش را یڪجا فهمیدم ڪه دلم لرزید.
دیگر صحبت های عمو،
و شیرین زبانی های زن عمو را در هاله ای از هیجان میشنیدم ڪه تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه ای از برابر چشمانم کنار نمیرفت.
حالا میفهمیدم،
آن نگاهی ڪه نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه ای بود ڪه برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
خواستگاری عمو،
چند دقیقه بیشتر طول نڪشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت ڪنیم.
در خلوتی ڪه پیش آمده بود،
سرم را بالا آوردم و دیدم حیدرخجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است. انگار با برملا شدن احساسش، بیشتر از نگاهم خجالت میڪشید و دستان مردانه اش به نرمی میلرزید.
موهای مشڪی و ڪوتاهش،
هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس وسپیدش به شانه اش چسبیده بود ڪه بیاختیار خنده ام گرفت.
خنده ام را هرچند زیرلب بود،
اما شنید ڪه سرش را بلند ڪرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم ڪه تا نگاهم ڪرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش،
او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم، در برابر خواهر ڪوچڪترش دست و پایش را گم ڪرده و عاشق شده است.
اصلا نمیدانستم،
این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر ڪنم ڪه با لحن گرم و گیرایش صدایم زد
_دخترعمو!
سرم را بالا آوردم،
و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بیهیچ مقدمهای آغاز ڪرد
_چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میڪشی.
از اینکه احساسم را میفهمید،
لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد
_قبلا از یڪی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تڪریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تڪریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.
مستقیم نگاهش میڪردم،
ڪه بعثی بودن عدنان برایم باورڪردنی نبود و او صادقانه گواهی داد
_من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون روز ،اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود ڪه دیگه باهاش ڪار نڪنیم!
پس آن پست فطرتی ڪه چند روز پیش...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #هشتم
پس آن پست فطرتی ڪه،
چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض ڪرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود!
غبار غم بر قلبم نشست،
و نگاهم غمگین به زیر افتاد ڪه صدای آرامش بخش حیدر دوباره در گوشم نشست
_دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور ڪردم، من به تو شڪ نڪردم. فقط غیرتم قبول نمیڪرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.
ڪلمات آخرش،
به قدری خوش آهنگ بود ڪه دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛
سرم را بالا آوردم،
و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد. سپس نگاه مردانهاش،
پیش چشمانم شڪست و با لحنی نرم و مهربان نجوا ڪرد
_منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم ڪه نفهمیدم دارم چیڪار میڪنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی ڪردم! دیگه از اون روز روم نمیشد تو چشمات نگاه ڪنم، خیلی سخته دل ڪسی رو بشڪنی که از همه دنیا برات عزیزتره!
احساس ڪردم جمله آخر،
از دهان دلش پرید ڪه بلافاصله ساڪت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت ڪشید!
میان دریایی از احساس،
شفاف و شیرینش،شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت برادرانه اش بود؛
به این سادگی نمیشد،
نگاه خواهرانه ام را در همه این سال ها تغییر دهم ڪه خودش فهمید و دست دلم را گرفت
_ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت ڪنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! اما تازگی ها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت ڪنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اون روز ڪه دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل ڪنم ڪسی دیگه ای...
و حرارت احساسش،
به قدری بالا رفته بود ڪه دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای عاشقی برد
_همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال ڪرد ڪه میخواست بھت بگه. اما من میدونستم چیڪار ڪردم و تو چقدر ازم ناراحتی ڪه گفتم فعلا حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد
_اما امشب ڪه شربت ریخت، بابا شروع کرد!
و چشمانش طوری درخشید،
ڪه خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. دوباره دستی به موهایش ڪشید، سرانگشتش را ڪه شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه ڪرد
_چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!
سپس زیر چشمی نگاهم ڪرد،
و با خنده ای ڪه لب هایش را ربوده بود، پرسید
_دخترعمو! تو درست ڪردی ڪه انقدر خوشمزهاس؟
من هم خنده ام گرفته بود،
و او منتظر جوابم نشد ڪه خودش با شیطنت پاسخ داد
_فڪر ڪنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!
با دست مقابل دهانم.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🤚#سلام_امام_زمانم🌸
🤚#سلام_آقای_من❤️
🤚#سلام_پدر_مهربانم💐
با چه رویی بنویسم که بیا آقا جان
شرم دارم خجلم من زِ شما آقا جان
چه کریمانه به یاد همهی ما هستی
آه از غفلت روز و شب ما آقا جان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
#صبحتون_منوربه_نورخدا💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"به آسمان که رسیدند، رو به ما گفتند:
زمین چقدر حقیر است، آی خاکی ها..."
🌷شهید حسن باقری
🔸سایز استوری
#استوری
#شهید_حسن_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند ⚘
🎉به مناسبت سالروز تولد
⚘شهید_عباس_دانشگر
🎉تاریخ تولد : ۱۸ /۲/ ۱۳۷۲. سمنان
⚘تاریخ شهادت : ۲۰ /۳/ ۱۳۹۵ حلب
⚘تاریخ انتشار: ۱۷ /۲/ ۱۴۰۰
⚘مزار شهید : امامزاده علی اشرف سمنان
~~🌸~~
عشق حسین، تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد...
عشق حسین⚘عاشق پرور است...
عشق حسین، ⚘شهید پرور است
~~🌸~~
عشق به حسین، تازه داماد نصرانی را پایبند کربلا کرد و #وهب به هوای عشق حسین، تازه عروسش را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد.
~~🌸~~
بعد از هزار و اندی سال، باز هم عشق حسین، عشقِ زمینی را #شکست میدهد. اینبار تازه دامادی به نامِ #عباس. متولد ماهِ اردیبهشت، ماهِ عاشقان. نور چشم پدر و قوتِ قلبِ #مادر...
~~🌸~~
درمهرماه نود، لباسِ مقدسِ پاسداری به تن کرد و ورد زبانش شد : خدمت و خدمت و خدمت. در اردیبهشت نود و پنج، تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ حضرت_عقیله شد.
~~🌸~~
میدانِ جنگِ حلب، قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای جوانِ_کربلا بارانی کرد
~~🌸~~
قبل از شهادت #نماز خوانده بود. در تیررس دشمن؛ مثل مولایش #حسین (ع). نُقل مراسم عروسی، نثارِ #پیکر سوخته اش شد.
~~🌸~~
مادر میگوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید میشد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده.
~~🌸~~
پدر میگوید: "از همان دوران کودکی، مسیر بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که اعتکاف های رجبی اش را آغاز کردحالا چندسالی هست که جایِ عباس، در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون معتکف آسمانها است
~~🌸~~
جایش خالیست اما...گرمی حضورش، همه شهر را گرم میکند💥
أللَّھُمَّ؏َـجِّلْلِوَلیِّڪَألْفَـ♡ـرَجبحِّقالزینب؏
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات ⚘
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا💚
~⚘~
⚘به مناسبت سالروز شهادت
⚘ش⚘ید _محمد _بلباسی
⚘تولد :1358/1/1
⚘شهادت 1395/2/17
🌴⚘🌴
و......
🔸13 رزمنده سپاه کربلای مازندران در خانطومان سوریه به شهادت رسیدند،
👇👇👇👇👇
🔸حبیبالله قنبری، 🔸رحیم کابلی، 🔸رضا حاجیزاده، 🔸حسن رجاییفر،🔸 سیدرضا طاهر، 🔸سیدجواد اسدی، 🔸سعید کمالی، 🔸محمود رادمهر، 🔸علیرضا بریری، 🔸علی عابدینی، 🔸حسین مشتاقی، 🔸علی جمشیدی و 🔸محمد بلباسی نام 13 پرستوی عاشقی است که در کشور سوریه به شهادت رسیدند.
🌴⚘🌴
🔸شهدایی که با سوءاستفاده تکفیریها از فرصت ایجاد شده از آتشبس کوتاه در غربت آسمانی شدند و به گفته رهبر انقلاب این شهادت در غربت امتیاز بزرگی است که در پیشگاه خدای متعال فراموش نمی شود.
🌴⚘🌴
🔸بهشهر، آمل، بابل، ساری میاندورود، بابلسر، فریدونکنار، نکا، نور و قائمشهر دیار این شهداست، دیاری که مجنون وار از آن هجرت کردند تا به یار برسند و رسیدند، آن هم چه رسیدنی.
🌴⚘🌴
🔸کسانی میتوانند از سیم خاردارهای دشمن گذر کنند که در سیم خاردارهای نفس خویش گیر نکرده باشند و مردان غیور مازندرانی این جمله را عینیت بخشیدند.
🌴⚘🌴
🔸شهید حاج _ق_ا_س_م 🔸_س_ل_ی_م_ا_نی_ هم به اهمیت کار نیروهای مازندرانی در آن نبرد نابرابر تاکید میکردند و میگفتند: اگر مقاومت بچههای مازندران نبود، حلب را از دست میدادیم.
🌴⚘🌴
🔸سلام پروردگار و بندگان صالح و ملائکهاش بر ارواح طیّبه این شهدا که عارفانه در دیار غربت از حریم اهل بیت (ع) پاسداری و در این راه جان خود را فدا کردند، در برابر این پیکرهای پاک و ارواح بلند و تابناک سر تعظیم فرود میآوریم.
🌴⚘🌴
برای سلامتی وتعجیل درامرفرج مولایمان
سلامتی رهبر،وخانواده های شهدا
ارواح مطهرشهیدان یادشده
⚘صلــــــــــــــوات⚘
🌴⚘🌴
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین مصاحبه با
🌷شهید مدافع #محمد_بلباسی🌷
📎وحضوردرراهیان نور 95
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش داوود هست🥰✋
*پرواز ۲۷ پاسدار...*🕊️
*شهید داوود میرزایی*🌹
تاریخ تولد: ۸ / ۷ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱۱ / ۱۳۹۷
محل تولد: علیعرب،چادگان،اصفهان
محل شهادت: مسیر خاش-زاهدان
*🌹برادرش← سال ۹۴ در اوج درگیریهای سوریه، داوود خیلی تلاش کرد مدافع حرم شود،🌙اما خانواده و بخصوص مادرمان مخالفت میکردند.🥀خیلی هم تلاش کرد تا رضایت خانواده را بگیرد که موفق نشد.🥀از همان زمان حسرت مدافع حرم شدن در وجودش بیشتر شد.🍂یادم است نوحه معروف «منم باید برم آره برم سرم بره...» که در خصوص مدافعان حرم بود را زیاد زمزمه میکرد.🍃صدای دلنشینی داشت و محرمها مداحی میکرد.🎤نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نمیشد و اَکثراً به جماعت میخواند.📿 از نوجوانی هایش یادم نمیآید حتی یکبار هم روزههایش را خورده باشد.💫 در هر شرایط و سختی که بود روزه هایش را تمام و کمال میگرفت.🌙 قرآن و زیارت عاشورا را هم زیاد میخواند،🍃در کارها و رفتارهایش اول رضای خدا را در نظر میگرفت.🌙میگفت خدمت به مخلوق، خدا را خشنود میکند💫 همین اخلاص در عمل و کار برای رضای خدا بود که باعث شد داوود به مقام شهادت برسد.🕊️به نظر من داوود خادمالشهدایی بود که اخلاصش او را شهید کرد.🌙سال ۹۷ شهادت ۲۷ پاسدار🥀در شرایطی که ظاهراً کشورمان درگیر جنگی نبود، خبری بود که کل کشور بازتاب زیادی داشت.🥀 اتوبوس پاسداران مورد حمله تروریستی قرار گرفت و منفجر شد💥و تمامی آنها و داوود به شهادت رسیدند*🕊️🕋
*پاسدار شهید داوود میرزایی*
*شادے روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
┄┅══✼ *✨﷽✨*✼══┅┄
دست ادب بر روی سینه می گذاریم
السَّلامُ عَلَى الْقآئِمِ الْمُنتَظَرِ و الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ
سلام بر قیام کنندهاى که انتظارش کشیده مىشود و (سلام بر) عدل آشکار
سلامی می دهیم از روی اخلاص
سلامی را که دلتنگی در آن باشد نمایان
ز لب های عزیرت گر جوابی بشنویم ما ؛
چه حسی می نشیند در میان سینه هامان
پس :
🌸السَّلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ الزَّمان✋🏻
أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تمام صبح هایم ⛅️
با تو بخیر میشود ..♡..
تو آنی که با هر تبسمت 😍
خورشید طلوع میکند..☀️..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌 #در_محضر_شهدا
🌹شهـــید بهشتی:
در زندگی به دنبال کسانی حرکت کنید
که هرچه به جنبههای خصوصیتر زندگی ایشان نزدیک میشوید تجلی ایمان را بیشتر ببینید ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃میگویند برات #کربلا اگر میخواهی، دخیل به #پنجره_فولاد امام رضا(ع) ببند. عجیب تمامِ کربلاییها نمک گیرِ معرفتِ حضرت سلطان هستند
نمونه اش حسن!
🍃متولد یک روزِ گرم شهریور در #مشهد، در همسایگی امامِ رئوف...دومین پسر خانواده شش نفره قاسمی دانا و عجیب برای مادر، این پسر با بقیه فرق داشت♡
🍃معرفتش، اولین جرقه تمام رفاقت هایش بود...اصلا هرکه به او جذب میشد، مریدِ خون گرمی و معرفتِ بی حسابش بود. مریدِ علی (ع) و آلِ علی بود...سَنَدَش؟ پیرهن سیاهی که به نشانه عزا، تمام #محرم و صفر، همسفرِ روضه ها و هیئت هایش بود.
🍃اینبار به جای کربلا؛ براتِ #سوریه را از حضرت سلطان گرفت. عازمِ شهرِ عشق شد...ارادتش به خاندانِ عصمت، گلوگیرِ آسایش و آرامشِ دنیایی اش بود و اصلا حسن مردِ ماندن نبود...
همیشه از خدا میخواست مرگِ با عزتی داشته باشد و چه عزتی بالاتر از شهادت؟؟❤️
🍃شوق به #شهادت در چشمانش شعله میکشید و کیست که بتواند پرستویِ عاشقِ پرواز را از بال و پر بیندازد جُز معشوقی که سرش را به دامن گیرد؟!
🍃صبح ولادتِ مولایش #علی (ع) غسل شهادت کرد. مدح مولایش را خواند و بال و پر گشود. چون شیر به میدان زد. پرواز نزدیک بود و حسن هر لحظه بیشتر از زمین کنده میشد...😞
🍃در ۱۹ اردیبهشت، در سرزمینِ #حلب، با گروهی هشت نفره در عملیاتی که نامِ امام رضا(ع) بر رویش میدرخشید به آسمان پرواز کرد.
🍃حسن با معرفت بود. هنوز هم هست. #مادر دلتنگش میشود و او مرهَم به این دلتنگی. مادر حسن را در گوشه و کنار خانه حس میکند، مادر است و عطر حضورش را لمس میکند، مادر است و دلخوش که عاقبتِ دردانه اش، ختم به خیر و عزت شده است🌺
🍃حال حسن آسمان نشین است. به همان اندازه با معرفت. و همچون آقایش حسن(ع) با کرامت، گره ها باز میکند...
با حسن ها کارها دشوار نیست💚
#یا_حسن
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🍂به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حسن_قاسمی_دانا
📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۶۳
📅تاریخ شهادت : ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳.حلب
🥀مزار شهید : خواجه ربیع مشهد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh