🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹خالی نمیمونه هیچ سائلی دستش/تاسفره ی بی بی؛ام البنین هستش🌹
💢عرض سلام وتسلیت بمناسبت ایام وفات حضرت ام البنین(سلام الله علیها)
✔خواستم از طرف خانواده شهید نظرزاده ، خادمین هیئت محبان جوادالائمه(علیه السلام) و خدام کانال شهید نظرزاده
ازهمه شما خواهران وبرادران که مثل همیشه مارو در برگزاری مجلس کمک کردند(چه مالی چه یدی) تشکر کنم
اجرتون باساقی العطاشا
ابالفضل العباس(علیه السلام)
🤲الهی بحق علمدار کربلا
عجل لولیک الفرج🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍ #شهید_نوشت
حـجابت ارزشش
با خون #من برابری میکند👌
مواظبش باش خواهرم
خواهرم #سرم رفت
که روسریت نرود❌
جان شمـا و جان #حجاب_زهرایی♥️
دعای خیر #مادر پشتوانه ی زندگیات خواهرم🙏
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر شاهرخ هست🥰✋
*وقتے شاهرخ سیبیل، حُـر انقلابـــ شد*🌙
*شهید شاهرخ ضرغام*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۲۸
تاریخ شهادت: ۱۷ / ۹ / ۱۳۵۹
محل تولد: تهران
محل شهادت: آبادان
*🌹راوی ← کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا❌چاقوکشی🔪پدر نداشت از کسی هم حساب نمیبرد🥀مادر هم کاری نمیتوانست بکند، از دست شاهرخ خسته شده بود🥀مرتب از دعواها، دستگیریها، دسته گلها و خرابکاریهای پسر برایش خبر میبردند،🥀اشک میریخت و میگفت خدایا پسرم را ببخش🥀 عاقبت به خیرش کن🤲🏻 پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده🌙دیگران به دعای مادر میخندیدند🥀آنقدر دعا کرد تا اینکه دعاهای مادر پیرش گرفت📿علاقهای که شاهرخ به امام(ره) پیداکرد باعث شد روی سینهاش اسم امام را خالکوبی کند🌙میگفت میخواهم مثل حُر بشوم🏴 توبه کرد. دیگر نماز، دعای کمیل دعای توسل میخواند آن هم با گریه🥀و در آخر برا دفاع از سرزمینش به جنگ با دشمن رفت💥همرزم← شاهرخ خیلی از تانک های دشمن را منهدم کرد💥و سرانجام در عملیاتی برای زدن آرپیجی بالای خاکریز رفت اما گلوله به سینهاش خورد🥀 دشمنان بالای سرش هلهله میکردند🙌 همان شب تلوزیون پیکر بی سر شاهرخ را نشان داد🥀و دشمن میگفت ما شاهرخ را کشتیم🥀۲ روز بعد حمله کردیم و به خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکرش نبود🥀شاهرخ از خدا خواسته بود همه گذشتهاش را پاک کند🥀 میخواست چیزی از او نماند🥀 نه نام، نه نشان، نه قبر، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر🌙خدا هم او را به آرزویش رساند و پیکرش هرگز پیدا نشد*🕊️🕋
*جاویدالاثر*
*شهید ابوالفضل(شاهرخ) ضرغام*
*شادی روحش صلوات
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣ #قسمت_هشتم 📖وقتی مهمان
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣ #قسمت_نهم
📖صدای در امد. اقا جون بود. ایوب بلند شد و #سلام کرد. چشم های اقاجون گرد شد😳 امد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است⁉️ از دوازده هم گذشته بود.
📖مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت؛ اولا این بنده خدا #جانباز است، دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را، کجا نصف شب برود؟ مامان رخت خواب #اقاجون را پهن کرد، پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا #خوابید.
📖سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم، یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما🏘 و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم #عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری🛌 بود.
📖صدای زنگ در امد. همسایه بود. گفت: تلفن☎️ با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت. بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن #صفورا بود.
📖گفت: شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم: چییییییی⁉️😳
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
0⃣1⃣ #قسمت_دهم
📖 مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید که......من درست نمیدانم. دهانم باز مانده بود😦 در جلسه رسمی به هم #بله گفته بودیم. انوقت به همین راحتی منصرف شده بود؟مگر به هم چه گفته بودیم⁉️
📖خداحافظی کردم و امدم خانه
نشستم سر سجاده📿 ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم. امده بود خانه، شده بود #پسر گمشده مامان انوقت .... مامان پرسید کی بود پای تلفن ک ب هم ریختی؟؟
📖گفتم:صفورا بود گفت #اقای_بلندی منصرف شده است. قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم، همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم "چمیدانم انگار ب خاطر حرف هایمان بوده..."
📖یاد کار صبحم ک می افتم شرمنده میشوم. میدانستم از عملش گذشته و میتواند حرف بزند. با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی📞 شماره بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست #مهناز، و گوشم را چسباندم به آن. خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم
📖مهناز سلام کرد. پرستار بخش گفت: با کی کار دارید؟؟ مهناز گفت: با اقای بلندی #ایوب_بلندی صبح عمل داشتند. پرستار با طعنه پرسید شمااا؟؟ خشکمان زد😧مهناز توی چشم هایم نگاه کرد شانه ام را بالا انداختم
📖من و من کرد و گفت: از فامیل هایشان هستیم. پرستار رفت. صدای لخ لخ دمپایی امد. بعد ایوب گوشی را برداشت. بله؟؟! گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش😰 رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند💗 میزد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
• #شهید_قاسم_سلیمانی • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇 🌹🍃🌹
سلام همراهان عزیز♥️
خوش آمد میگم به دوستانی که تازه به جمع شهدایی ما پیوستن🌺
لطفا کمک کنین و نظر بدین☺️
به نظرتون فردا #تم کدوم شهید رو قرار بدیم توی کانال👇
#شهید_مهدی_باکری🌷
#شهید_آرمان_علی_وردی🌷
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#شهید_هادی_ذوالفقاری🌷
لطفا اسم شهید مد نظرتون رو به این آی دی بفرستین🌸🍃
@M_M226
YEKNET.IR - shoor 2 - vafat omolbanin 1401 - sibsorkhi.mp3
3.62M
⏯ #شور احساسی
●منم و این #بیقراری
دلخوشی یعنی #امام_حسین
تو زندگی داری♥️
🎤 #حسین_سیب_سرخی
👌بسیار دلنشین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#همسرانه❣
#دلتنگی که ثانیه
و ساعت نمی فهمد
نیمه شب🌘
شماره ات را میگیرم!!
پاسخی نمی دهی📴
#سالهاست که پاسخی نمی دهی!!
ولی باز من ... #نیمه_شب ...
شماره ات📱 را می گیرم
#دلواپسی که ساعت نمیفهمد😭
#شهید_محمد_بلباسی🌷
#شهید_قاسم_سلیمانی 🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
[🌺]
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
-إِنَّهُمیَرَوْنَهُبعِیداوَنَراهُقَرِیبا..
+ومنهـر روز
در #انتـظار آمدنت هستـم
هرلحضهبیشترحسمیڪنـمڪه #آمدنت
نزدیڪاست
ڪهبیقـراریدلها💗خـودگواهاینمدعاست..!
#سلامامیـددلها..
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌼🍃صبـ☀️ــح است
دوباره در #پناهت هستم
شیداے #سپیده و پگاهت هستم
🌼🍃گر نیم نگاهے👀 بکنے ما را بس
خواهانِ همین نیم #نگاهت هستم....
#شهید_مهدی_عسگری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh