eitaa logo
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
247 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
داشت‌از‌قــــم‌برمیگشت‌جبههــ وسط‌راه‌یادش‌افتاد‌خمس‌مالش‌رو‌ندادهـ بلافاصلهـ‌ازهمون‌جا‌برگشت‌قــم خمس‌مالش‌رو‌پرداخت‌کرد‌و‌راه‌افتاد‌سمت‌ جبههـ🕊🌱
🌷 🌷 ❌️❌️ بانوان گرامی بخوانید، که برای حفظ ناموس وطن، فرزندانمان چه‌ها کشیدند! !! 🌷در اردوگاه عنبر یکی از آسایشگاه‌ها را به عنوان بهداری در نظر گرفته بودند اما زمان عملیات والفجر مقدماتی به دلیل کثرت مجروحین چند آسایشگاه را برای درمانگاه اختصاص دادند؛ با این وجود مجروحین زیاد و جا کم بود. برای همین مجروحین را چند روزی در درمانگاه نگه می‌داشتند و بعد به آسایشگاه منتقل می‌کردند مگر افرادی که مجروحیت‌شان عمیق باشد. با توجه به مجروحیتی که داشتم مدت زیادتری در درمانگاه ماندم یک روز غروب مجروحی آوردند که پایش قطع شده بود. من وقتی او را دیدم فکر کردم قسمت قطع شده‌ی پایش کره مالیده‌اند! خوب توجه کردم دیدم کره نیست اما چیزی مانند کاموای بافتنی کرم رنگ است. جلوتر رفتم متوجه شدم این‌ها کِرم بودند. 🌷دکتر مجید جلال‌وند آمد و طبق معمول کمی با او خوش و بش کرد و دلگرمی به او داد. بعد پرسید: اسمت چیست؟ ایشان جواب داد:  حیدر بساوند، اهل مهران. دکتر فوراً به بچه‌هایی که در بهداری کار می‌کردند گفت: ظرف بیاورید. اونا رفتند یک غصعه (ظرف غذا) آوردند کرم‌ها راه افتاده بودند، دکتر کرم‌ها را با دست توی غصعه می‌ریخت و آن‌قدر این کار را کرد تا قسمت قطع شده پا کم‌کم پیدا شد؛ ظرف غصعه پر شده بود از کرم. با نوک قاشقی پایش را تراشیدند تا به خون رسیدند، یکی از آن بچه‌ها بعد از دقایقی حالش به‌هم خورد. حیدر از هوش می‌رفت و دوباره بهوش می‌آمد وقتی بهوش می‌آمد صداش از شدت درد  بلند می‌شد و داد می‌زد. بچه‌ها.... 🌷بچه‌ها یک حوله توی دهنش گذاشته بودند که فریادش بالاتر نرود که مبادا بعثی‌ها بشنوند. بالأخره وقتی خون‌ها رو پاک کردند استخوان‌های نوک پاش پیدا شد. دکتر گفت: بچه‌ها دعا کنید می‌خوام حیدر را عمل کنم.  بچه‌ها دست به دعا شدند چه دعایی بود آن شب چه عظم‌البلایی می‌خواندند همه از خلوص دل دعا می‌کردند. دکتر جلو آمد یک تیغ ژیلت و یک انبردست در دست داشت تنها ابزار عمل دکتر اینا بودند نه داروی بیهوشی نه مواد ضد عفونی. دکتر دوباره رو به بچه‌ها کرد و یواش گفت: بچه‌ها دعا کنید حیدر شهید نشه. ما تازه متوجه شدیم دکتر مجید انبردست داره گویا وقتی یک‌بار او را بیرون می‌برند از یک آیفا ۱، یک انبردست روغنی برمی‌دارد. 🌷با انبر دست تکه تکه از استخوان‌ها را می‌چید صدای شکستن استخوان‌ها می‌آمد حیدر از شدت درد بی‌هوش شده بود. آن‌قدر از استخوان‌ها چید تا استخوان‌های عفونت‌دار و سیاه شده به انتها رسیدند. بعد با تیغ، تیزی‌های سر استخوان‌ها را تراشید. وقتی تمام شد دو طرف  پوست پا را گرفت و کشید تا به هم رسیدند سپس با سوزن معمولی و نخ قرقره پوست را دوخت بعد دستش رو بلند کرد و گفت: خدایا ما این‌قدر تونستیم. واقعاً بچه‌ها اون شب عنایت خدا را به چشم دیدند حیدر بزودی خوب شد و حتی از ما زودتر به آسایشگاه رفت.  : آزاده سرافراز علی بخشی‌زاده ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ اگر‌امام‌زمان‌غیبت‌ڪردهِ این‌غیبت‌ماست‌نہ‌غیبت‌‌آقــا این‌مــا‌هستیم‌ڪہ‌چشم‌هامونو‌بستیم این‌ما‌هستیم‌کہ‌آمادگۍ‌نداریم . .!:) ❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
*از بازگشت به سوی خدا دریغ مکن،هر چند گناهانت زیاد شود، زیرا آن کس کہ تو را در حالی کہ زیرِ سقف گناه بودی رها نکرد، در حالی کہ زیر بال توبہ هستی ناامیدت نمی کند. . .!❤️
ــ می‌گفت: هر جور فکر می کنم میبینم خیلی شرمنده میشم که اون دنیا بهم بگن↶ ≼برای گوشیت خیلی بیشتر وقت گذاشتی تا براۍ خدا و امام زمانت💔≽ 🤲🏼🩷
همیشه لحضه خداحافظی صاحبخانه کنار در می‌ایسته به مهمانش لبخند میزنه(: -لبخند خدا بدرقه زندگیتان🌙♥
دو سه شب، نیمه‌های شب را بیدار بمان و نماز شب بخوان بعد از آن اگر توانستی دیگر نماز شب نخوان ... -حاج‌اسماعیل‌دولابی-❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد باسعادت ابو الرضا 🌹💐🌹💐 امام موسی ابن جعفر علیه السلام 🌹💐🌹 مبارک💐🌹💐🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗پنجشنبه تون زیبا 🌸زندگى را آنگونه بچینيد ڪه نه یک روز، بلڪه كل عمرتان زیبا باشد. 🌸سلامتی را در بالاترین نقطه دلتان بگذاريد ڪه هیچ چیز برتر از آن نیست 🌸سعادت را از خدا بخواهيد ڪه او با لطف و ڪرمش به شما خواهد بخشید 🌸ساده لبخند بزنيد و ساده زندگی ڪنيـد ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملی اگر کاشتید، عادتی درو خواهید کرد. عادتی اگر کاشتید، اخلاقی درو خواهید کرد. اخلاقی اگر کاشتید، سرنوشتی درو خواهید کرد. هرآنچه راکه بدهیم همان را دریافت میکنیم این یک قانون جهانی است دربرابرهدیه کردنِ خار نمیتوان انتظاردریافت گل داشته باشید پس خالق عشق باش همانند او❤️‌ ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خــــــدا ﻋـﺸـﻖ ﺭﺍ ﺁﻓــﺮﯾــــﺪ 💚ﺗـــــﺎ ﯾــــﺎﺩﻣـــﺎﻥ ﺑــــﺎﺷـﺪ 🌸ﮐـﺴﯽ ﻫـــﺴـــﺖ ﺑــــــﺮﺍی 💛ﻋــــــﺎﺷـــــﻖ ﺑــــــﻮﺩﻥ... 🌸ﺍﯾـمـﺎﻥ ﺑـــﯿــﺎﻭﺭﯾـــﻢ ... ❤️ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﯾﮏ ﭘـﺮﻧﺪﻩ … 🌸ﺑﻪ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓـﺘــــﺎﺏ … 💙ﺑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﯾﮏ ﻓﺼﻞ … 🌸ﺑﻪ ﺁﻭﺍﺯ ﯾﮏ ﭘـﺮﻧﺪﻩ … ❤️ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﯾﮏ ﺭﻫﮕﺬﺭ … 🌸ﺑﻪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﯾــﮏ ﺩﺳﺖ … 💛ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﯾـــﮏ ﺩﻭﺳﺖ … 🌸ﻭﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ … 💚ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ 🌸لحظه‌هاﯾﺘﺎﻥ پراز ﻋﺸﻖ خــــدا ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ ۩ بــِہ نـیّـت‌        آقامون موسی ابن جعفر علیه السلام 📚                   
🌷 🌷 !! 🌷درگیری تو محور عملیات عین‌خوش شدید شد. نشسته بودیم پشت خاکریز، آماده. بهمان مأموریت داده بودند پاتک زرهی دشمن را دفع کنیم. بی‌ترمزها چند قدم آن طرف‌تر روی کپه خاکی ایستاده بودند. نگاه می‌کردند به استحکامات دشمن. یکی‌شان با دست جایی را نشان داد و تو گوش دیگری چیزی گفت. ملاقلی آمد طرفمان: «شما بی‌ترمزها! آن بالا چه کار می‌کنید؟» قبل از تمام شدن حرف فرمانده، پریدند پایین. تو تمام منطقه این دو تا معروف شده بودند به «بی‌ترمز». چهارده، پانزده سالی بیشتر نداشتند. 🌷عراقی‌ها پاتک نمی‌زدند. منتظر بودیم. نگاه کردم به بی‌ترمزها. آر.پی.جی را گذاشته بودند زمین و حرف می‌زدند. لبخند زدم. از وقتی آمدم گردان مالک اشتر (یا به قول بچه‌ها، گردان ضربت) با این دو بسیجی آشنا شدم. فرمانده بهشان سخت می‌گفت. همیشه می‌گفت: «اگر جلوی این دو تا را نگیرم، کار دست خودشان می‌دهند.» از شدت درگیری کاسته شده بود. از طرف سنگرهای عراقی گرد و خاک بلند شد. ماشینی می‌آمد طرفمان. یک بیل مکانیکی بود. داد زدم: «بچه‌ها. آر.پی.جی!» بی‌ترمزها نبودند. 🌷آر.پی.جی‌شان مانده بود روی زمین. فرمانده ایستاده بود پشت سرم: «کجا؟ بچه‌ها کجا رفته‌اند؟!» ناراحت بود. ماشین داشت نزدیک می‌شد. وقتی آمد جلوتر، یکی داد زد: «نزنید... نزنید، بی‌ترمزهان.» یکی‌شان پشت فرمان بود، آن یکی هم بالای ماشین، روی سقف. «بروید کنار! ما تصدیق پایه یک نداریم.» نگاه کردم به فرمانده خوشحالی تو چشم‌هاش موج می‌زد. یواش یواش اخم‌هاش رفت تو هم. از غیظ صورتش سرخ شد. مرا کنار زد، عصبانی رفت طرف بی‌ترمزها.... منبع: کتاب "آشیان" ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 🥀پنجشنبه ها به یاد اونهایی هستیم که بین ما نیستند 🍂و هیچکس نمی تونه جای خالیشون ‌رو تو قلبمون پر کنه؛ 🥀گذشتگانمان دلخوشند 🍂به یک صلوات و دعای رحمت و آمرزش🙏 ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
استوری های به نیابت شهید🇮🇷 ✌️ نشرش دهید تا افراد بیشتری به نیت شهدا رای بدهند❤️