eitaa logo
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
233 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✋السلام علی الحسین 🌹وعلی علی ابن الحسین 🌹وعلی اولاد الحسین 🌹وعلی اصحاب الحسین ❤️ ❤️ https://eitaa.com/shahidnekahi
✋السلام علی الحسین 🌹وعلی علی ابن الحسین 🌹وعلی اولاد الحسین 🌹وعلی اصحاب الحسین ❤️ ❤️
✋السلام علی الحسین 🌹وعلی علی ابن الحسین 🌹وعلی اولاد الحسین 🌹وعلی اصحاب الحسین ❤️ ❤️ اگه عاشق شهدایی گروه شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید (عج) ❤️ ❤️
🌷 يكم تير 1344، در شهرستان بندرعباس چشم به جهان گشود. پدرش يوسف، در سازمان شيلات كار مي‌كرد و مادرش شهربانو نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته فرهنگ و ادب درس خواند. به عنوان در جبهه حضور يافت. چهارم خرداد 1367، در شلمچه به شهادت رسيد. پيكر او مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و سال 1374، پس از در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.🌷 ❤️ ❤️ اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
؛ شهیدی که چند روز مانده به پایان جنگ شد شهید اکبر غریبی نیکچه در بیست و یکم تیر ماه سال ۶۷ در به شهادت رسید و شد. مادر از چشم انتظاری اش گفته است 🌷 «سال‌ها چشم انتظاری باعث شده تا دیگر به خودم فکر نکنم. نمی‌ دانم واقعاً چند سال دارم، 80 سال یا کمتر! فقط می‌دانم ۳۳ سال است که هر بار صدای زنگ در یا تلفن می‌ آید، فکر می‌ کنم خبری از اکبرم آورده‌اند. پسرم وقتی به می‌ رفت، سرباز بود، اما بعد از اتمام خدمتش باز هم در منطقه ماند و ‌گفت کمبود نیرو داریم باید کاستی‌ ها را جبران کنیم. ماند تا کمبودی در جبهه نباشد. ماند تا مبادا به کند. ماند تا به گفته خودش نگذارد دوباره خرمشهر به دست دشمن بیفتد. ماند تا مردانگی‌اش را با شهادت ثابت کند. اکبرم فقط چند روز مانده به پذیرش قطعنامه به شهادت رسید. بعدها به ما گفتند که روز 21 تیرماه 1367 در ایلام به شهادت رسیده است، اما ما تا سال‌ها نمی‌ دانستیم که شهید است. یک ماه به آمدنش گوسفند گرفتیم تا برایش کنیم، اما به جای اکبر آقایی آمد و گفت پسرتان دیگر نیست! شده است. ما آن موقع هنوز معنی مفقودی را نمی‌ دانستیم. یعنی چه که نه شهید شده است، نه اسیر! اما دیگر نیست! خیلی طاقت دوری‌اش را نیاورد. وقتی گفتند شهادت فرزندتان محرز شده است، بعد از دو سال همسرم فوت کرد. زمان شنیدن مفقودی اکبر، همسرم مغازه را تعطیل کرد تا دنبالش بگردد. آنقدر گشت که وقتی در مغازه را بعد از مدت‌ها باز کرد، دید همه اجناسش کرم خورده شده است. ضرر و زیان ناشی از این موضوع باعث شد تا مغازه را هم بفروشد و ناراحتی‌اش چند برابر شود. همسرم رفت، اما خدا می‌خواست که من سال‌ها بعد از او زنده بمانم و انتظار بکشم. حتی یک‌بار تصادف شدیدی کردم، خواست خدا بود که زنده بمانم و . به تازگی یکی دیگر از فرزندانم را از دست داده‌ ام و این موضوع باعث شده است دلتنگی‌ ام بیشتر شود. سال‌هاست که هر بار را می‌ شنوم امیدوار می‌ شوم نکند خبری از اکبرم آورده‌اند. دوست دارم حداقل یک بند انگشت او را برایم بیاورند تا بگذارم بلکه کمی قلبم آرام گیرد. روزی که پسرم به جبهه می‌ رفت، فکر نمی‌ کردم رفتنش اینقدر طولانی باشد.   شهید اکبر غریبی نیکچه در چهاردهم اسفند ۱۳۴۲ در تهران چشم به جهان گشود. پدرش غنی و مادرش، کلثوم نام داشت. تا سوم متوسطه در درس خواند. به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و یکم تیر ۱۳۶۷، در دهلران توسط نیروهای بعثی شهید شد. تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.🌷 ❤️ ❤️
🌷یکی از عملیاتهای مهم غرب کشور به پایان رسید. پس از هماهنگی، بیشتر رزمندگان به زیارت رفتند. با وجودی که ابراهیم در آن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد. رفتم و از او پرسیدم: چرا شما نرفتید!؟ گفت: نمیشه همه بچه ها را خالی کنند. باید چند نفری بمانند. گفتم: واقعا به این دلیل نرفتی؟ مکثی کرد و گفت: ما را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم. ما رهبر را می خواهیم برای کردن. من اگه نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد.🌷 ❤️ ❤️ اگه عاشق شهدایی گروه شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
🌷 مرا غسل ندهید؛ چون خون خودم مرا غسل خواهد داد و وسایل دنیایی را از همسرم بگیرید و در هنگام دفن من جوانان را به تشویق کنید و در دوستان و مهدی چمنی تا صبح در کنار قبرم باشند و دعا بخوانند، چون از شب اول قبر دارم، خیلی بودم.🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
: یوسف : تک تیرانداز : ۱۳۴۵/۰۶/۲۸ : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷حسین علاقۀ زیادی به داشت اما پدر به رفتن او رضایت نمی‌داد. بارها اثر انگشت پدر را در خواب زیر رضایت‌‌نامه زده و از دیوار و پشت‌‌بام به سوی محل اعزام فرار کرده بود. سال هزاروسیصدوشصت‌وچهار در ارومیه مجروح شد و برای خارج‌‌کردن ترکش از آرنجش او را به بیمارستان فیروزآبادی تهران بردند. بعد از سه ماه بهبود حاصل شد و به دامغان برگشت. شب‌‌ها می‌کرد و روزها به آموزش شنا می‌رفت. و را در چشمه‌علی یاد گرفت. بعد از مدتی به مادر گفت: «دلم برای لباس‌‌های جنگ تنگ شده؛ اجازه می‌‌دی برای یک بار هم شده لباس بپوشم و جلوی آینه خودم رو ببینم.» مادر که از مجروحیت حسین رنج می‌برد، دلش نمی‌‌خواست چیزی از آن ایام را به خاطر بیاورد. ولی اصرارهای حسین کار خودش را کرد و مادر اجازه داد یک بار دیگر بپوشد. حسین با اشتیاق لباس جبهه را آورد و به تن کرد و جلوی آینه ایستاد. در نگاهش حسرت موج می‌زد. پوشیدن لباس همان و هوایی شدن دوبارۀ حسین همان. دیگر کسی جلودارش نبود. او راهی جبهه‌ها شد در کنار دیگر رزمندگان به پرداخت.🌷 ✍ :خواهر شهید ❤️ ❤️
( ) 🌷با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده. به شوخی چندباری حرف از زده بود اما بار آخر می گفت کنید اینبار شهید شوم. بعد از شهادتش هم همه می‌گفتند که مصطفی خودش می‌خواست و دعا کرده بود که برود. می گفتند چرا حرف شهادت را میزنی؟ تو که خانواده خوبی داری. گفته بود به خاطر دل کندن از خانواده نیست، دلم با عشق دیگری است. از و مصطفی می‌گوید که اگر نبود او را به نمی‌کشاند: "با من از شهادت حرف نمی‌زد می دانست ناراحت می‌شوم. اگر عشق و اراده‌اش نبود بار اولی که برگشت دیگر به سوریه نمی‌رفت اما می‌خواست که برود. خودش می‌خواست که وارد شود.🌷 ❤️❤️
🌷 روز چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۲ میان خانواده‌ای متدین در روستای «ویسمراد» از توابع شهرستان بیجار به دنیا آمد. اسدالله تحت تربیت والدین و با دستورات و دوران کودکی را سپری کرد و با رسیدن به سن ۶ سالگی برای کسب علم و دانش راهی مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش پشت سر گذاشت. وی برای ادامه تحصیل به شهر بیجار رفت و پس از اخذ دیپلم، وارد دوره نظام وظیفه شد و بعد از طی آن، در سال ۱۳۵۵ به استخدام درآمد. اسدلله به منظور محرومیت زدای از منطقه روستا‌های دور افتاده را برای خدمت به جامعه انتخاب می‌کرد و در کسوت معلمی با سخت‌ترین شرایط به تعلیم و تربیت دانش آموزان می‌پرداخت. وی پس از مدتی به تصمیم بزرگان خانواده با دختری عفیف و همکار خود ازدواج کرد و حاصل پیوند وی با همسرش چهار فرزند (۲ دختر و ۲ پسر) است. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی اسدالله در سایه آگاهی‌های سیاسی ـ اجتماعی خود، مردم را از مفاسد و اهداف رژیم پهلوی آگاه می‌کرد و با آغاز حرکت انقلابی مردم در سال ۱۳۵۶ او نیز نقش خود را به عنوان یک معلم مبارز و انقلابی آشکارتر نمود. پخش اعلامیه‌ها و شرکت در تظاهرات ضد شاهنشاهی، جزیی از فعالیت‌های وی به شمار می‌رود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با رهبری حضرت امام (ره) اسدالله همچنان به خدمت دلسوزانه اش ادامه داد. وی در سال ۱۳۶۱ به عنوان معلم راهنما انتخاب شد و در طول خدمت صادقانه اش، دانش آموزان، اولیا و همکارانش را آنچنان شیفته خود کرده بود که همه او را از صمیم قلب دوست داشتند و از او به نیکی نام می‌برند. اسدالله با فراهم کردن لوازم و مایحتاج تحصیلی آنان را به ادامه تحصیل تشویق می‌کرد و برای پیشرفت آن‌ها از هیچ کوششی فرو گذار نبود. وی با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت درآمد و ضمن تشویق و ترغیب دیگران جهت و حضور در جبهه‌های حق علیه باطل، خود نیز در سال ۱۳۶۵ از طریق بسیج آموزش و پرورش به جبهه اعزام شد. اسدالله در تیپ ۲۹ بیت المقدس سپاه پاسداران، سقای رزمندگان اسلام در جنگ بود و با ماشین تانکری که در اختیار داشت، آب آشامیدنی را برای مصرف همرزمانش حمل می‌کرد. وی پس از در خط مقدم جبهه سرانجام، روز بیست و چهارم دی ماه سال ۱۳۶۶ در منطقه خسرو آباد (جبهه فاو) بر اثر اصابت ترکش نیرو‌های بعثی عراق به شهادت رسید و پیکر مطهرش در روز یازدهم بهمن ماه همان سال پس از تشییع در گلزار شهدای بیجار به خاک سپرده شده است."🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 اگه عاشق شهدایی گروه شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید