کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_یازدهم جلسه ي اول توانستم دزدكي
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_دوازدهم
مردها معمولاً در اين كارها آسان گير تر هستند . ايرادهاي مادرم را هم خوش رويي و تواضع آقا مهدي جبران مي كرد . مادرم مي گفت :
" چه طور مي شود دو هفته منير را بگذاريد و برويد جبهه ؟"
او مي گفت :" حاج خانم ما سرباز امام زمانيم ، صلوات بفرستيد ."
و همه چيز حل مي شد .
مادرم مي خنديد و صلوات مي فرستاد . داماد به دلش نشسته بود . كارها سريع و آسان پيش مي رفت .
من و آقا مهدي و خواهرشان با هم رفتيم براي من يك حلقه ي طلا خريديم ، نُه صد تومان ! تنها خريد ازدواجمان ، حلقه ي او هم انگشتر عقيقي بود كه پدرم خريده بود .
رفتيم به منزل آيت الله راستي و با مهريه يك جلد قرآن و چهارده سكه ي طلا عقد كرديم . مراسمي در كار نبود . لباس عقدم را هم خواهرم آورد . بعد از عقد رفتيم حرم . زيارت كرديم و رفتيم گل زار شهدا ، سر مزار دوستان شهيدش.
ادامه دارد....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_یازدهم 💫 شوخ طبعی سید مجتبی در موقع
💔
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
☘ #قسمت_دوازدهم
در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمه ی زلالی در آنجا قرار داشت. بچه ها با کمک یک لوله، آب را به قسمت های پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه ی نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما مي آمدند. دبه ی آب را پر مي کردند و مي رفتند.
یک روز سید نشسته بود کنار سنگر. یک بسیجی با دبه ی آب جلو آمد و مشغول پر کردن دبه شد. در حال برگشتن بود که سید گفت:
« برادر، نشنیدی اسراف حرام است! چرا شیر آب را نبستی!؟ »
بنده ی خدا معذرت خواهی کرد. سریع برگشت و گفت:
« ببخشید، حواسم نبود »
بعد دنبال شیر آب گشت. هر چه به اطراف نگاه كرد شير آب نبود! وقتی به مسير لوله نگاه کرد خندید و برگشت!
٭٭٭
زمانی که در منطقه ی فاو، دوره آموزش غواصی را مي گذراندیم، یکی از کارهای ما این بود که بعد از مدتی شنا کردن، با لباس غواصی به درون یک کشتی، که در دوران جنگ صدمه دیده بود، مي رفتیم وآنجا مستقر مي شدیم.
سید به دلیل آمادگی جسمانی بالایی که داشت، معمولًا جزء اولین نفرات بود. او زودتر از بقیه وارد کشتی مي شد. به محض ورود طناب کشتی را باز مي کرد! هر کسی که به طناب آویزان بود به حالت بامزهای به درون آب پرتاب مي شد. این کار سید موجب شور و نشاط بچه ها مي شد.
شوخ طبعی هاي سید باعث مي شد که دوره آموزشی با همه سختی هایش برای ما شیرین شود.
🌱 راوی: مادر و دوستان سید
ادامه دارد....
ڪانال #شهید_امید_اڪبری🍂
@shahidomidakbari
@shahedaneosve
#کپےممنوع