eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_پانزدهم " من هم برايش پيغام فرس
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 شهريور همان سالي كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسي من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختري نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولي احساس مي كردم اگر هم راه او نروم پشيمان مي شوم . شايد آن موقع براي ما طبيعي بود . اهواز براي من جايي جديد و قشنگي بود . اثاثمان را ريخته بوديم توي يك تويوتاي لندكروز . همه ي اثاثمان نصف جايي بار وانت را هم نمي گرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدي و خواهرش . خيلي خوب شد كه خواهرش هم راهمان آمد . من هنوز رويم نمي شد با آقا مهدي تنها بمانم . از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس مي كرد كه سكوت بين من و آقا مهدي ديگر زياد شده يك حرفي مي زد . مثلاً " شما خياطي هم بلدي ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه اي شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توي آن گرمايي كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولري هم براي خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از همسايه ي طبقه ي پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدي مي گفتيم مگر توي اين گرما مي شود زندگي كرد . ولي بايد مي شد . چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولي اين يكي ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدي در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، براي اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه اي درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگي مشتركمان را شروع كنيم . يك سري وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه هاي آن جا به خاطر گرماي هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز مي كردند . آمد و همه جاي شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزي ، نمايشگاه فرهنگي سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بي كار بودي و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايي . " آقا مهدي يك ماه اول تقريباً هر شب مي آمد خانه . اما من بي كار نبودم . ادامه دارد..... کانال 🍂 @shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_پانزدهم 💫 کربلای شلمچه اولین روز دیما
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 گردان مسلم در عمليات آزادي مهران، شهادت حمیدرضا مردانشاهی برای همه بسیار سخت بود. عشق و علاقه ی سید مجتبی به او باعث شد که شبانه به میان نیروهای دشمن برود! او با نفوذ به میان نیروهای دشمن پیکر استاد معنوی خود را به عقب منتقل كرد. بعد از اين عمليات و در اواسط سال 1365 سید مجتبی به گردان مسلم ابن عقیل پیوست. لشکر 25 کربلا حدود ده گردان داشت. در میان این گردان ها، برخی بودند که فرماندهان لشکر بیشتر از بقیه روی آنها حساب مي کردند. گردان یا رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم) ، به فرماندهی سردار شهید حاج حسین بصیر؛ و گردانهای امام حسین ( علیه السلام ) و مسلم ابن عقیل، به فرماندهي شهيد صمد اسودي؛ و مالک اشتر، به فرماندهی سردار شهید نوبخت؛ از محوری ترین گردان ها بودند. در مراحل حساس عملیات ها و نقاط مهم پدافندی از این گردان ها استفاده مي شد. سید بعد از ورود به گردان، وارد گروهان سلمان شد. سیدمجتبی بعد از شهادت مردانشاهی خیلی تنها شده بود. کمتر صحبت مي کرد. در خلوت تنهایی خودش بود تا اینکه خدا دوست صمیمی دیگری در مسیر زندگی او قرار داد. حسین طالبی نتاج، یکی از انسان های وارسته ای بود که با سید مجتبی آشنا شد. حسین مسئول دسته بود. یک فرمانده منظم و در عین حال خودساخته؛ شخصی که در پیشرفت معنوی سید بسیار تأثیرگزار بود. برنامه های گروهان سلمان بسیار منظم تر از بقیه ی گروهان بود. مقررات و نظم در این مجموعه بیشتر رعایت مي شد. ّجو بسیار صمیمی و خوبی بین نیروها برقرار شده بود. برنامه ها ی معنوی نیز بیشتر از بقیه ی واحدها بود. زیارت عاشورا و رفته رفته نماز شب نیروها ترک نمي شد. روحیه ی معنوی و اخلاص بچه ها هر روز بیشتر مي شد. بعد از مدتی حسین طالبی نتاج فرمانده گروهان و سید جانشین گروهان شد. مسابقات فوتبال، برنامه های فرهنگی، آموزش نظامی، رزم شبانه و ... باعث شد که نیروها آماده عملیات در منطقه ی شلمچه شوند. 🌱 راوی: جمعی از دوستان شهید ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve