#قاب_خاطرات
#برگی_از_زندگی
#قصه_ی_تاهل
💠وقتی از احمد آقا خواستم از دوستانش بخواهد دختری به ایشان معرفی کنند و ایشان شماره ی پدر دختر خانم (همسر شهید) را دادند و احمد آقا گفت الان زنگ نزنید چون مادر بزرگ مادری خانواده مرحوم شده و آنان عزا دارند و من دو هفته ای صبر کردم و بعد زنگ زدم و قرار گذاشتم در مقابل احمد آقا که فرمودند عجله نکنم تا چهلم صبر کنم گفتم فقط برای دیدن می رویم کار خاصی صورت نمی گیرد و قرار اولین دیدار گذاشته شد و ما راس ساعت به اتفاق احمد آقا راهی منزل پدری عروسم شدیم و با استقبال گرم آنان احساس غریبی نداشتم و خوشحال بودم که با خانواده ای از جنس خودمان مواجه هستم. پس از مدتی حضور اجازه خواستم دختر و پسر یک صحبت اولیه داشته باشند که اگر توافق داشتند بقیه مراحل ؛ که خوشبختانه توافق کامل داشتند و قرارهای بعدی و صحبتهای دختر و پسر در چند جلسه تا شناخت کامل از هم پیدا کنند و با انتظارات و خواسته های هم آشنا شوند وقتی نظر دختر و پسر مثبت بود به اتفاق همسر و پسر و دخترم برای آشنایی کامل رفتیم و قرار گروه خون تا اگر مشکلی نبود جلسه ی رسمی خواستگاری به اتفاق بزرگترها برگزار شود چون ایام بیماری کرونا بود با توافق دو خانواده مهمانها را محدود کردیم تا خدای نکرده مشکلی پیش نیاید
#ادامه دارد
#خاطرات_مادر_شهید
@shahidsalehi72