#ایام_عجیب
همیشه اول تا #یازدهم_دی_ماه مریض بود.
خیلی عجیب بود.
می گفت وقتی که #شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه #11_دی_ماه هم #روز_تولد و هم روز #شهادتش بود.
در دی ماه #ازدواج کردیم و #دخترمان (زهرا) هم #8_دی_ماه بدنیا آمد.
═══ ೋ❅ೋ═══
#لحظات_آخر
… یکی دوبار که درباره #شهادت حرف میزد میگفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نیم با شما هستم و بعد میروم.
که اتفاقاً همینطور هم شد.
دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود.
دیدم حال عجیبی دارد.
او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود.
تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟!
چه خبر است؟
گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم.
حرفهایی می زد که انگار می دانست میخواهد برود.
میگفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد.
داریم میرویم.
نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد .
میخواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد.
گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر میبرد.
به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام.
میخواهم #غسل_شهادت بکنم.
آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد.
گفت: تو باید بیایی.
دیگر بس است توی این دنیا ماندن.
من دیگر رفتنی هستم. »
#غسل_شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان.
هم اتاقیهایش دربارة نحوة #شهادتش میگفتند: #لحظه_اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و #شهادتین را گفت و گفت: #خداحافظ و #شهید شد …"
❥↬ @shahidsayaad
═════ೋ❅🦋❅ೋ═════