eitaa logo
شهید صیاد شیرازی
131 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
👈به ڪانال#شهید_صیاد_شیرازی خوش آمدید @Shahidsayaad @esmaili422
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه اول تا مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه هم و هم روز بود. در دی ماه کردیم و (زهرا) هم بدنیا آمد. ‌═‌══‌ ‌ೋ❅ೋ═‌═‌═‌‌‌‌ … یکی دوبار که درباره حرف می‌زد می‌گفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نیم با شما هستم و بعد میروم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می‌خواهد برود. میگفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم میرویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . میخواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می‌برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. میخواهم بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة می‌گفتند: که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و را گفت و گفت: و شد …" ❥↬ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
‌ * سهم از گفت: بارها اتفاق می افتاد خمپاره ای کنار به زمین اصابت و جمعی از را می کرد اما در کمال ناباوری سالم می ماند و فقط می شد. یادم می آید زمان یا ، زانو به زانوی نشسته بود و دقیق کنار به زمین خورد، به طور معمول یا باید با همان کاری را می کرد که با کرد اما آن سر و دست را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شدند اما عجیب این بود که برای هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط شد. وی ادامه داد: یک بار دیگر با یکی از دوستان به نام که روحانی بود از داخل سنگر به سمت دشمن تیراندازی می کردند، دشمن سنگر را با موشک هدف قرار داد، آن روز را فراموش نمی کنم، باور داشتم که با این هجمه، ، به سرعت خودم را به بالای سنگر رساندم با کمال تعجب دیدم که غرق اما سالم نشسته است. در یکی از عملیات ها به زیر اصابت کرد آن روز خون، بدن را فرا گرفته بود بچه ها تصور کردند که در حال است و او را می گفتند، ناگهان چشم هایش را باز کرد و گفت برای چه می گویید من هنوز زنده ام! با نیم تنه در یکی از مکان هایی که در تیرس دشمن بود بالا می آمد و تیراندازی می کرد و عجیب این بود که هیچ اتفاقی برایش نمی افتاد، همه این اتفاقات موجب شده بود به پیدا کنم. @shahidsayaad   •❥ ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌