eitaa logo
شهید صیاد شیرازی
131 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
👈به ڪانال#شهید_صیاد_شیرازی خوش آمدید @Shahidsayaad @esmaili422
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید صیاد شیرازی
در #حسرت_خان‌_طومان #همسر_آقاسلمان می‌گوید: جالب است بدانید که گروهی که #سلمان می‌خواست همراه با آن
از آنچه می‌خوانید، بخشی از دست نوشته برای بعد از است: و ملت قهرمان ایرانی اسلامی! درست است که در دنیای خاکی شما نیستم و در ظاهر با شما نفس نمی‌کشم، درست است که و دیگر طعم داشتن پدر را نمی‌چشند، درست است که سایه تکفیر از حرم حضرت زینب(س) دور شده، اما هنوز خیلی کار داریم، هنوز خیلی راه باقی مانده است؛ دفاع از حرم آغاز مسیری است که باید به اهتزاز در همه عالم ختم شود. ادامه راه با شماست... ❥↬ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
شهید صیاد شیرازی
‌ ‌═‌══‌ ‌ೋ❅﷽ ❅ೋ═‌═‌═‌‌‌‌ " #شهید_مدافع_حرم « #مجید_قربانخانی» متولد #۳۰_مرداد ماه #سال_۶۹ در #تهرا
‌═‌══‌ ‌ೋ❅﷽ ❅ೋ═‌═‌═‌‌‌‌‌ در آخرین دیدار، وقتی موقع اعزام با ما خداحافظی کرد، هنوز یادم هست وقتی داشت می‌رفت، انگار از همین کوچه پرواز کرد. در سوریه هم که بود، هر شب با ما تماس می‌گرفت و تلفنی صحبت می‌کرد. برای آرامش مادرش می‌گفت که ما در حرم حضرت زینب(س) هستیم و جایی نمی‌رویم؛ خیالتان راحت باشد! تا اینکه بار آخر که تماس گرفت، گفت که من چند روزی نمی‌توانم با شما صحبت کنم. چند روز بعد خبر را از طریق یکی از دوستانش شنیدیم. مرتضی و همراهانش عملیات سختی را در خان طومان اجرا کردند و مقابله جانانه‌ای با داعشی‌ها داشتند. آنها برای آزادسازی آن منطقه تا آخرین نفس ایستادند و در نهایت به آنچه آرزویش را داشت رسید؛ به فرموده خودش، شهادت نامه او با امضای (س) عمه بزرگوار (عج) تأیید شد. در شب عملیات، مرتضی شروع می‌کند به خواندن روضه حضرت رقیه؛ مجلس، حال و هوای خاصی پیدا می‌کند. بعد از آن مرتضی می‌رود و وقتی برمی گردد، چهره‌اش نورانی و زیباتر شده بود؛ همرزمانش می‌فهمند که کرده است. مرتضی در آن لحظات می‌گفت که می‌خواهم مثل (ع)، یا به برسم. دوستانش جواب می‌دهند که مگر می‌توان با یک مثل آن حضرات به رسید؟! اما وقتی به رسید، همه دیدند که بله اگر یک فرد بخواهد در هر شرایطی می‌تواند مثل آن به برسد. ❥↬ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
همیشه اول تا مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه هم و هم روز بود. در دی ماه کردیم و (زهرا) هم بدنیا آمد. ‌═‌══‌ ‌ೋ❅ೋ═‌═‌═‌‌‌‌ … یکی دوبار که درباره حرف می‌زد می‌گفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نیم با شما هستم و بعد میروم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می‌خواهد برود. میگفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم میرویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . میخواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می‌برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. میخواهم بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة می‌گفتند: که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و را گفت و گفت: و شد …" ❥↬ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
شهید صیاد شیرازی
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان به نیابت از شهیدان؛ #جواد_الله_کرم #سجاد_زبرجدی @shahidsayaad
می گفت: «مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم.» ‌═‌══‌ ‌ೋ❅❅ೋ═‌═‌═‌‌‌‌‌ بعد از گذشت ۴ سال، خبر پیدا شدن یکی از در منتشر شده است. که سال ۹۵ خبر در عین ناباوری حماسه عظیم او را تا ابد ماندگار کرد. این در در جریان تفحص پیکر شهدا کشف شده و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. ❥↬ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
به : روزی که خبر /فرزندم را شنیدم از صبح آیه شریف "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا  بل احیا عند ربهم یرزقون" ورد زبانم بود و خاطرم هست بودم. نزدیک ظهر بود که دیدم یکی از دخترانم به خانه آمد اما چهره اش آرام نبود. چندبار پرسیدم: «چیزی شده که آنقدر بهم ریخته ای؟» گفت: «نه؛  فقط مجروح  شده است.» دیدم چشمان دخترم اشک داشت. گفتم: «مادر! می دانم شده است. به من بگو چون از  صبح  انگار بمن تلقین شده است که امروز خبر را می شنوم.» همین موقع بود که دیدم جمعی از فامیل و همسایه ها وارد منزل شدند برای تسلی دادن. در فرموده وعده من حق است و عملی می شود. اگر بپذیریم وعده و هر انسانی آنطور رقم می خورد که تقدیر خداوند است، دیگر دلیلی ندارد برای رفتن فرزندمان به جبهه دفاع از حرم اهل بیت(ع) ممانعت کنیم. ❥↬ @shahidsayaad   ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
یک و یکی دیگر از دوستان است که رفیق خوابگاه و دانشگاه او بوده است، از آشنایی‌اش با می‌گوید: «سال ۹۱ بود که من برق قبول شدم و مکانیک می‌خواند. اما دو سه ماه بعد من تغییر رشته دادم و رشته مکانیک را انتخاب کردم. من درسم خوب بود و برای بچه‌ها رفع اشکال می‌کردم. یک روز دوست مشترک‌مان با احسان به اتاق ما آمد تا رفع اشکال کند و از همان زمان من وارد اکیپ ۶ نفره بچه‌های مکانیک شدم.» از همان زمان دوستی‌هایمان شروع شد. سال ۹۴ با هم‌اتاقی شدیم و تا پایان دانشگاه با هم بودم. بعد از درس هم من درس می‌خواندم و در تهران سربازی می‌رفت، برای همین با هم همخانه شدیم و خانه‌ای در خیابان جیحون رهن کردیم تا بتوانیم به کارهایمان برسیم.» او ادامه می‌دهد: « در کنار سربازی کار هم می‌کرد. بیشتر در رشته‌های طراحی مکانیکی دستگاه کار می‌کرد و  جزو معدود کسانی بود که شغلی که انتخاب می‌کرد  با تحصیلاتش همخوانی داشت.» جهانگیری می‌گوید: «او توانمند بود، برای همین وقتی در قم شرکتم به راه افتاد، از او خواستم به قم بیاید و با ما همراه شود. دو سال در وقت‌های آزادش به قم می‌آمد و آموزش آنلاین داشت و یک سال هم در قم ساکن شد و وقتی در وزارت دفاع در مصاحبه شرکت کرد و قبول شد به تهران برگشت. درست سه روز قبل از به من پیام داد که برای بعد از تعطیلات یک قرار بگذاریم و همدیگر را ببینیم، اما اجل مهلت نداد و دیدار ما به قیامت افتاد.» او از خاطرات می‌گوید: « مثل پدر و مادر بچه‌های خوابگاه بود. دلسوز همه و به‌شدت اهل نظم و انضباط بود. غذا درست‌کردنش حرف نداشت و وقتی قرار بود  برای بچه‌ها غذا درست کند، حتما آن شب چند نفری خودشان را در اتاق ما میهمان ناخوانده می‌کردند تا از غذایی که او درست‌کرده بخورند. مسئول شستن ظرف‌ها بود، چون می‌دانست ما تنبلیم و ظرف‌ها برای صبح می‌ماند. همیشه ظرف‌ها را شب می‌شست که برای فردا نماند.» او از ماجرای دعوای خودش با احسان می‌گوید: «یک‌بار قرار بود خوابگاه سم‌پاشی شود. می‌گفت باید همه وسایل را به هشت انباری ببریم و بعد از سم‌پاشی آنها را به اتاق برگردانیم. اما من که تنبل‌تر از این حرف‌ها بودم، می‌گفتم نیازی نیست، کافی است وسایل را وسط اتاق بگذاریم و روی آن را با پارچه بپوشانیم. این کافی بود که با هم کلی جروبحث کنیم. او بسیار منظم بود و یادم نمی‌رود که در دوران سربازی‌اش حتی یک روز هم تاخیر نداشت و سر ساعت در محل خدمتش حاضر می‌شد.» این همکار و همکلاسی با تاسف از اینکه کمتر از یک سال بود که کرده بود، تعریف می‌کند که او ستون خانه‌شان بود و رفتش غم بسیار زیادی روی دوش خانواده‌اش گذاشته و امیدوارم که خدا توان و تحمل این مصیبت را به آنها بدهد." ❥↬ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
“کلنا عباسک یا زینب” ، اولین استان در در روستای دیده به جهان گشود. وی فرزند سوم خانواده است و یک خواهر و برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خود دارد. این از هشت سال دفاع مقدس و هم می باشند. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان برد. از همان دوران به علاقه خاصی داشت و پس از قبولی در مدرسه نمونه دوران راهنماییش آغاز شد. وی از همان سال از خانواده جدا شد و در خوابگاه زندگی می کرد و فقط هفته ای یک روز پیش خانواده بود. در همان جا با روحانیونی که در مدرسه امام جماعت بودند آشنا می شود و به حوزه علاقه پیدا می کند. پس از اتمام دوران راهنمایی در حوزه فاطمیه قبول می شود و به قم می رود. سطح یک حوزه را به جای ۶ سال در ۵ سال به اتمام رساند و سپس سطح دوم را در مدرسه خوانساری خواند و علی رغم سن کمش به درجه رسید. وی حتی چند جلسه در کلاس درس خارج فقه هم شرکت کرده بود. نمرات ایشان نظر بسیاری از اساتید را جلب کرده بود و او جزو نفرات برتر بود. حتی به علت استعداد کم نظیری که در زمینه مباحثه داشت کلاس های درسی را به عهده گرفته بود. علی رغم سن کمی که داشت چندین مرتبه در مناطق عملیاتی جنوب برای دانشجویان روایتگری کرده بود و چندین مرتبه نیز در اردوهای جهادی شرکت کردند. سال ۹۱ به عضویت در آمد و در سال ۹۳ راهی جبهه های عراق شد. اولین بار در ماه رمضان سال ۹۵ به رفت و به جای یک دوره، دو دوره در آن مناطق ماند. پس از بازگشت ایشان خبر رسید که دوست صمیمیش شهید شده است. پس از بازگشت، خانواده و دوستان اصرار داشتند که مدتی صبر کند و دوباره برود اما ایشان دیگر دل ماندن نداشت و برای بار آخر به عنوان روحانی تبلیغی تیپ فاطمیون راهی سوریه شد و در منطقه صبوره به علت شناسایی شدن توسط دشمن در حالی که از خط مقدم باز می گشتند به اصابت کرد و به پیوست. دشمن حتی ماشین آنها را با لدر واژگون کرد تا از مطمئن شوند. لازم به ذکر است که دو رزمنده همراه ایشان هم اکنون زنده می باشند. این پس از برگزاری مراسم تشییع با شکوهی در به خاک سپرده شد. •❥ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
به باعث شد در خلق و خوی شبیه اونا؛اورا در زندگی خود قرار داد. ازعادات بارز کمکی پنهانی به (چه در و چه در )بوده است که این خصوصیات نیازمندان بعد از روشن شد. این همیشه بودند و به مسائل مذهبی اهمیت می دادند. ایشان می کردند و اغلب اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت؛ انرژی‌اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. اخلاص زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. زمانی که شخصی از زحمات او تشکر کرد، گفت: ، یعنی ما کاری نکردیم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. او جوان فعال، کاری، پرتلاش اما بدون ادعایی بود. بسیار و و در عین حال و بود. •❥ @shahidsayaad ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌
‌ کدام تو را به رسانید؟ وی اظهار کرد: عید نوروز با رفتیم خدمت . رو به و گفت من نگران شما هستم که بشوید. وی گفت: یکی از که نمی شناختمش با خنده رو به من گفت این بنده خدا را نمی شناسم ولی نمیشه، این رو گفته. گفت، نه؛ اگه اون کسی که باید برایش کند، کند، می شود. به محض این که این جمله را گفت، خشکش زد رو به من گفت، حاجی چی گفت؟ جمله را تکرار کردم و گفتم گفت اگه اون کسی که باید برایش کند، ، می شود. آن شب زمانی که به خانه برگشتیم دوباره از من پرسید چی گفت؟ دوباره را تکرار کردم. بعد از آن حدود چهار یا پنج بار این را از من پرسید. بعد از مدتی رو به من گفت ؛ از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ گفت، آخه من یه دیده بودم که این خواب را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ گفت چندی قبل خواب را که پیغام را برایم آورد و گفت تو نمی شوی دیدم. در خواب به گفتم یه کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی دعا نکرد. گفتم باشه من تو بگو و گفتم منو به برسون باز هم آمین نگفت و فقط به صورتم نگاه کرد و خندید. رو به من ادامه داد: ابراهیم از کجا که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، می شوی؟ بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از به می رود و آنجا با و این دیدار می کند. آنجا از می خواهد برای شدنش دعا کند و در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری را می خواهد و می کند. و این گونه اثر می کند از در حق و ماجرای شیرینی که آغازش از ، و آغاز شد. ❥↬ @shahidsayaad   ═‌‌‌═‌══‌═‌‌‌‌ೋ❅🦋❅ೋ═‌═‌═‌═‌‌‌═‌‌‌