eitaa logo
🌷 شهیدسیدمیلادمصطفوی🌷
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
3هزار ویدیو
86 فایل
شما با دعوت #شهید به این کانال اومدید #اولین_کانال_رسمی #خادم_الشهدا #مهندس_عمران #پهلوان #مربی_اخلاق #شهیدسیدمیلادمصطفوی نشر و کپی مطالب کانال فقط با ذکر #صلوات مجاز میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✨ خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی ✨ تو اردوگاه شهيد درويشی يه روز صبح از خواب بيدار شديم. اومد سراغ من وگفت:《 علی جان بيا محوطه رو آب و جارو کنيم ،مهمون قراره برامون بياد.》 گفتم: سيد جان، ما که بعد از نماز صبح تمام زائرها رو بدرقه کرديم ورفتند. تا شب هم که خبری نيست .مهمون کجابود؟! اما ديدم سيد اصرار دارد گفتم: چشم . جارو برداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه، عرق از سرو صورتم پايين ميريخت و زيرلب غر ميزدم وميگفتم: سيد جان عجب کاری دست مون دادی؟! تو افکار مسموم خودم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد و گفت: بچه ها آماده باشيد خانواده و مادر برای بازديد دارند ميان اردوگاه!! با شنيدن اين خبر چشمانم ازتعجب گرد شد! اين نکنه علم غيب داره!؟ ماشين ها وارد شدند .مادر شهيد تا ما خادم هارو ديد برق شادی در چشمانش موج زد. خوشحال بود که بعد از سالها نام و يادپسرش هنوز زنده است. عکس بزرگی از شهيد درويشی جلوی چشمانش بود. چشمم به سيد ميلاد افتاد، سيد داشت بال درمی آورد. ازفرط خوشحالی تو پوست خودش نميگنجيد. سيد رو تا اين اندازه خوشحال نديده بودم. اومد گفت: کيشه(مرد)ديدی گفتم مهمون داريم !؟ درويشی چرخی تو اردوگاه زد وبه بچه ها خسته نباشيد گفت. دقايقی بين بچه ها بودتا اومد ازبچه ها خداحافظی کنه از بين اين همه خادم که اونجا بودند رفت سراغ سيد، سيد خيلی مؤدب روبروی مادر ايستاده و سرش پايين بود. مادر شهيد درويشی سنی ازش گذشته بود و ما رو مثل بچه های خودش ميدونست، دستش رو گذاشت روی سينه ی سيد ميلاد و برای سيد دعا کرد. من گوشم روتيز کردم ببينه چی داره ميگه. صدای ضعيفش به زور به گوشم ميرسيد. ميگفت جوان ان شاءالله عاقبت به خيربشی. ان شاءالله هر آرزويی که داری بهش برسی و به پسرم بشی... سيد حالت پيدا کرده بود (عکس اين صحنه موجود است) سرش رو پايين انداخته بود گريه ميکرد. مادر شهيد که رفت. سيد هم رفت تو خلوت خودش. بالای پشت بام یکی از اتاقهای پادگان محل خلوت سيد بود. رفت اونجا و زار زار گريه کرد. 🍃 @shahidseyyedmilademostafavi 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا افتادم و باید بپذیرم که بمیرم #سیدمیلاد #حاجات_دلها #شهید_بی_سر #شهید_گره_گشا https://eitaa.com/s
سلام کیشه روز تکریم از مادران شهدا بود دوستان در دانشگاه بوعلی تصمیم گرفتند منزل شهید سیدمیلاد مصطفوی بروند برای دستبوسی مادرش نمیدانستند مادرش به رحمت خدا رفته تا گفتم مادر ندارند ، قلبهای همه دوستان به درد آمد گفتیم ایشان به مادر شهید محمد رحیمی ارادت بسیار بالایی داشتند تصمیم گرفتیم از مادر شهید حاج محمد رحیمی از شهدای شهر بهار در این روز ارزشمند تجلیل کنیم با یکی از دوستان رفتیم منزل شهید جهت هماهنگی مادر عزیز شهید در بستر بیماری بودند دستهای پرمهرش را بوسه زدم صدایشان قلب انسان را آرام میکرد با همان حال بیمارشان در برابر ما نشستند و صورت پر از نور و مهربانی و لبخند به صحبتهایمان گوش دادند میدانستند من عاشق شهید مصطفوی هستم گفتم مادر شما برای سید مادری کردید پس مادر دو شهید محسوب میشوید اصلا دلمان نمیخواست از کنار مادر بزرگوار شهید رحیمی بلند شویم ولی زمان مجال نمیداد باید برمیگشتیم هماهنگیها انجام شد و برگشتیم همدان و دیروز در سالگرد شهادت شهید محمد رحیمی از مادر ایشان به مناسبت روز '''تکریم از مادران شهدا''' تقدیر شد و چقدر زیبا و شیوا سخن میگفت مادر شهید رحیمی در باب پسران شهیدش حاج محمد رحیمی و سیدمیلاد مصطفوی و تو از میان هزاران مادر شهید مادر شهید رحیمی ( عمه جان) را به ما معرفی کردی ممنون https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
خواب یکی از دوستداران شهید مدافع حرم آقا سیدمیلاد مصطفوی 🌿🌹🌹🌹 با عرض سلام و احترام خدمت همه کاربران اسفندماه اردوی شب حضرت زهرا سلام الله علیه بودیم راوی آخر مراسم با نور گوشیشون عکس پیکر بدون سر شهید سیدمیلاد مصطفوی رو نشونمون دادند. 😭 از همون جا همه فکرم و شهید شاخص سفرم بود آخه سید از هر نظر نمونه بود باورم نمی شد اون ، پیکر همون مهندس و قهرمان باشه آنقدر با سیدمیلاد مانوس شده بودم که داداش میلاد صداشون می کردم اولین بار که رفتم سرمزار سید، دور مزارشون خیلی برام خاص بود. ، به پدر بزرگوار و خواهر عزیز سید گفتم از وقتی با سید آشنا شدم زندگیم خیلی بهتر شده و داداش میلاد شده سنگ صبور زندگیم. پدر آقاسید عکس ایشونو بهم هدیه دادند.چندین ماه بود که منتظر یه از سیدمیلاد بودم و خیلی التماسش می کردم که سیدمیلاد اگه از من راضی هستی که اونقدر مزاحم شما می شم به خوابم بیاید. تا این که در دیدم یه جای غریب فردی که ظاهرش شبیه داعشی ها بود، شدم و هیچ کسی کمکم نمی کرد یک دفعه رو دیدم که یه پارچه سبز دور گردنشون بود و چند نفر اطرافشون بودند داد زدم "داداش میلاد...." سید نگاهم کرد و گفت برید کنید😭 بعد سید به یه چادر که شبیه بود اشاره کرد و گفت برو داخل اونجا امن هست و کسی نمی کنه. در همون عالم خواب می کردم😭 و می گفتم سید بی سرت که اینقدر شهامت داشتی من نمی تونم هیچ وقت مثل شما بشم. از خواب پریدم و واحسرتا که داداش سید میلاد رو فقط چند ثانیه در عالم خواب دیدم. من آقا سیدمیلاد رو هرگز ندیده بودم ولی اونقدر بهشون مانوس شدم انگار چند ساله می شناسمشون 🇮🇷کانال شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🇮🇷 👇👇👇 @ShahidseyyedMiladeMostafavi
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹فیلمی دیده نشده از مراسم جشن تولد شهید سیدمیلاد مصطفوی قبل از شهادتش #فرزند_زهرا_تولدت_مبارک #سیدمیلاد #جشن26سالگی #پخش_برای_اولین_بار 🇮🇷 @shahidseyyedmildemostafavi
🔆سیدمیلاد تازه شروع کرده بود داشت سیب زمینی و غیره خرید و فروش می کرد ، روزهای اول به من هم می گفت بیا شراکتی کار کنیم که من نرفتم توی آموزشهایی که به تیپ می رفتیم باید ساعت هفت و نیم اونجا حضور می زدیم سیدمیلاد نمی دونم ساعت چند می رفت از سر زمین بارهاشو میخرید و برمی گشت آماده می شد که بریم بهش می گفتم میلاد جان تو که نمی رسی مگه مجبوری بری بار بخری می گفت اگه توی هر بار دویست سیصد هزار تومان هم کاسب بشم مگه بده بعدش هم از خوابم میزنم صبح زود میرم یه چیزی در بیارم اومد و به دیگران هم کمک کردم😊 چه عیبی داره از دست کسی بگیری یا به کسی قرض بدی☺️ یه روز که توی تیپ نشسته بودیم تازه کلاسهامون شروع شده بود من رو از سیدمیلاد و بچه ها جدا انداخته بودن سید میلاد گروهان یک بود من گروهان دیگه بودم ما داشتیم توی کلاس به استاد گوش می دادیم که میلاد در زد و گفت فلانی بیاد اشتباهی اومده اینجا هی به من می گفت بلند شو بیا تو توی گروهان ما هستی ولی نزاشتن برم سیدمیلاد حدود پنج شش بار هی رفت و اومد آخرش گفتند هر دو تا تون رو حذف میکنیم 😂تا دیگه آروم شد 😂.کلاس که تموم شد اومدم بیرون یه چند تا پس گردنی نثار هم کردیم که چرا من نرفتم بیرون توی این حال و هوا بودیم که گوشیش زنگ زد از شهرستان بود از میدان بار کرج طرف بار فروش میگفت این باری که فرستادی خیلی خرابه و بعیده فروش بره پیش ما نگفت بار رو از کی خریده نکنه بره طرف جای خوب سیب زمینی رو به سیدمیلاد نشون داده بود و چون سید میلاد دیگه نمی تونست بره بار رو ببینه از جاهای بد بار هم براش بار زده بودند.خلاصه خیلی من خندیدم بهش چون اون روز نوبت سید میلاد هم بود ناهار بهمون بده😂 آخه ما چهار نفر بودیم که با هم می رفتیم و می اومدیم هر روز نوبت یکی بود برگشتنی ناهار بده اون روز هم نوبت سیدمیلاد بود کلی که سر به سرش گذاشتیم اصلا انگار ناراحت یک میلیون وخورده نبود که ضرر کرده بهش میگفتم بریم سراغ صاحب زمین گفت نه خودم میرم نمیخوام کسی بدونه طرف کیه 🌷کانال شهید مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی🌷 @ShahidseyyedMiladeMostafavi
#سیدمیلاد دلتنگیــ💔ـم برای #صاعقه ی نگاهت. از همان ها که تخریب⚡️ میکند بنای آلودگی ها را و #محبت_خدا را در زمینی صاف و پاک✨ بنا میسازد دلمان تنگ شده ⇜برای رنگین کمان #خنده_هایت. ⇜و برای هوای ابری #چشمانت... ⇜و چه بارانی بودی😭 در بین #روضه ها... چه جوان زیبایی... میلاد پر کشید🕊 به سوی #محبوبش همانی که عمرش را به پای عشقش گذاشته بود. و مارا #خجالت زده کرد #شهید_سیدمیلاد_مصطفوی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃🇮🇷 @shahidseyyedmilademostafavi
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃 🌹🌴🌺🌿 🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 🍃 چند روز قبل از عملیات ، مجتبی کرمی رفت گوشه ای نشست و با خودش فکر میکرد و چیزی و میکرد ، حال عجیبی داشت ، با سختی رفتم پیش مجتبی و گفتم: مجتبی جان چت شده؟ دلت برا دختر کوچولوت ، ریحانه جان تنگ شده؟ بلند شو بریم یه زنگی بزن خونه .... گفت: این حرفها نیست میخوام تنها باشم . من وسط و نشسته بودم ، سالهای سال به این لحظه غبطه خواهم خورد .بین دو نفر بهشتی نشستم اما متوجه نبودم .این دو نفر آنقدر کردند که نزدیک بود روح از تنشون جدا بشه . 🌿قبل از عملیات با هم بستیم ، عهد کردیم که اگه به سلامتی از برگشتیم برادریمون ثابت بمونه ، و اگه شهید شدیم رفقا یادمون نره به همدیگه قول شفاعت دادیم . به سید گفتم : سید ، جان بابات دستم رو بگیر ، اگه شدی حداقل خوابمون بیا . گفت: حالا ببینم خدا چی میخواد؟؟ 🍂خوب یادمه من تو اون روزا حال خوشی نداشتم ، میگفتم خدایا من هنوز ازت شهادت نمیخوام چون آمادگیشو ندارم ، ولی سید کاملا آماده بود . روحانی با صفایی اونجا بود .خیلی صحبتهای دلنشینی داشت در مورد جایگاه مجاهدین در راه خدا و و ... حین صحبتهای حاج آقا چشمم افتاد به سید میلاد دیدم سرش رو انداخته پایین و آروم آروم با دستش میزد رو سرش و زیر لب با زبان ترکی میکرد "اِی الله مَنِ دَ ا یِسّ"ای خدا من رو هم قبول کن "اِی الله مَنِ دَ باغیش لا"خدایا منو ببخش "عمه جان مَنِ دَ قَبول اِلَ"عمه جان من رو هم بپذیر دیگه تو اون روزا سید به رسیده بود .کم کم در کنار تمام شوخ طبعیها و شور و که داشت ، راز و نیازش نمود بیشتری پیدا کرده بود . همیشه قبل از اذان صبح بود و مشغول عبادت ، یه شب هوا خیلی بود سید یه پتو دور خودش پیچیده بود و میخوند . روزای آخری بود که در حال و آمادگی بودیم ، سید دسته ی اصلیش آرپی جی زن بود . یکی از تیر بارچی هامون شد ، و مجبور شدیم به سید تیربار بدیم . به سید گفتم : سید جان به تیپ و هیکلت میخوره تیربار چی باشی . سید اولش یه مقدار بهونه آورد وقتی دید تکلیفشه ، با و قبول کرد . سلاح رو که تحویل گرفت ، دیگه تیر بار ازش جدا نشد .نوار تیربار رو هم دور کمرش می انداخت و یک خاصی پیدا میکرد . سید تو افتاد دسته ی احتیاط تا متوجه شد ، که جزو نیروهای هجوم نیست تا صبح مرتب میومد میگفت : ممد آقا منو ها من فقط اومدم بجنگم ، احتیاط کار من نیست . شب قبل از عملیات مصادف بود با ، بچه ها عزاداری عجیبی برگزار کردند ، یه شال مشکی بست به سرش و با شور و حرارت خاص سینه میزد . فردا قرار بود بریم ، معلوم نبود کدوم یکی از بچه ها از بین ما جدا خواهند شد ؟ البته به ظاهر معلوم نبود اما اونهایی که بود و حساب و کتابشون رو با خدا و خلق خدا صاف کرده بودند ، میدونستند که هستند . ادامه دارد......... : اَللّهُمَ الرزُقنا شَهادَة فی سَبیلِک 🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹 شادی روح امام و شهدا صلوات 🍃به کانال شهید سیدمیلاد مصطفوی بپیوندید 👇👇👇👇👇 🇮🇷 @shahidseyyedmilademostafavi
خوش به حال شمعدانیها که نذر مزار مطهر تو می شوند... 🇮🇷🌹 @shahid_a_seydmilade_mostafavi
◽️ یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می روم لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم. 🇮🇷 @shahid_a_seydmilade_mostafavi
اگر در پس خنده های الکی ، گریه های یواشکی را هم ببینیم ، خواهیم دید بسیاری از آدمهایی که دیگران در آرزوی یک سلفی صمیمانه با آنها بی قرارند، در تنهایی خود رنج هایی را به دوش می کشند که باور کردنی نیست ، یکی از راههای ابراز شادیست و شادی، نتیجه آرامش و آرامش، حاصل آزادی از وابستگی ها امروز خنده های کاذب خندوانه ای زیاد شده اما خنده حقیقی کمیاب است، چرا که آرامش را در هیچ مرکز خریدی در دنیا عرضه نمیکنند تا داراترها بخرند و مصرفش کنند، و تو هم تا وقتی آزاد نشدی نمیتوانی حرف از آرامش و شادی و خنده واقعی بزنی تنها سرو قامتانی که از بند خواسته ها رهیده اند میتوانند شادمانه و مستانه بخوانند: فاش میگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم حال بنشین و در خنده های قصه ما، رهایی را تماشا کن ✍✍به قلم حاج علی اصغر زارعی همرزم شهید در کنار 🌹🍃🌹🍃 🔻به کانال بپیوندید🌸 👇👇👇 @shahid_a_seydmilade_mostafavi