eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
💟 🌷 یه روز کہ اومدم خونه چشماش سرخ شده بود. نگاه ڪردم دیدم ڪتاب گناهان کبیره📚 شهید دستغیب تو دستاش گرفته ... بهش گفتم : گریه ڪردے؟ یه نگاهے به من ڪرد و گفت : راستے اگه اینطوری کہ توی این ڪتاب نوشته با ما کنہ عاقبت ما چے میشه⁉️ مدتے بعد برای خودشـون یه صنـدوق درست ڪرده بود و به دوستاش گفتہ بود: هر ڪس بڪنہ 50 تومان بندازه توے صندوق، " باید جریمــــه بدید تا گنــــــاه تڪـــرار نشـــــه📛 " 🌸 @ShahidToorajii
💠 🌷 🌷⇐ فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود 🌷⇐در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». 🌷⇐به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول کلاس به خلق خدا بود. 🌷⇐روحیه جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. 🌷⇐وقتی به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود، گفت:# منتظر شهادتـــ من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید شویم. 🌷⇐وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است. 🌷⇐خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم. دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت... 🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان 🌸🍃 @ShahidToorajii
📖 🌸 با شهید علی تمام زاده هماهنگ ڪردم یڪی از مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی ڪه بچه های هیئت محبین الحسنین پیشاهنگی ، سال تحویل امسال برگزار میڪنن . 🌺 شهید تمام زاده هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم ) رو ڪه اومده بود مرخصی فرستاد . 🌸 گفتم حاج علی ویژگی این رزمنده ڪه فرستادی سخنرانی چیه؟ گفت: شب تاسوعا شهید میشه ! خودش هم میدونه !!! 🌺 دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش حضرت ابالفضل پیوست ! اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش عڪس بگیرید شهیده ! 8 ماه بعد فقط عڪس برا ما موند و اونا پرواز ڪردند . 🌷 🌷 @ShahidToorajii
🌷 🔹↫جهیزیه ی حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای را هم آوردم،دادم دست فاطمه... گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت... 🔸↫به شوخی ادامه دادم: بالاخره هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره... 🔹↫شب را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨... 🔸↫یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی !. 🔹↫فردا رفتیم سراغ . دیدیم همه چیز خریده‌ایم؛ غیر از ... 🌷 @ShahidToorajii
🌷 💠شهدا خلوت هاشون هم خاصه 🔹↫محمدرضا اکثر مواقع رو با میگذروند ولی "خلوت" های خاص خودش رو داشت... 🔸↫مثلا قدم زدن های ... حتی بعضی وقت ها از جمعمون جدا میشد و مسیری که ما با ماشین میرفتیم رو اصرار داشت " " و پیاده بره. 🔹↫ یکی از جاهایی که برای خلوت کردن پیدا کرده بود " " بود! درسته که هیات معمولا جای شلوغیه ولی بهترین خلوت برای# محمدرضا روضه های (علیه السلام) بود... 🔸↫گاهی هم انقدر دلش پر می زد برای شهدا که تنهایی با موتور می رفت " بهشت زهرا (سلام الله علیها)" تا با عشقش رسول(شهیدرسول خلیلی) خلوت کنه. نقل از دوست شهید 🌷 @ShahidToorajii 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
شهید محمدرضا تورجی زاده
شهید مدافع حرم هادی باغبانی 🌷 مستندساز ، ڪارگردان و خبرنگار در ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ در مازندران متولد شد
📖 🌷 شهید مدافع حرم هادی باغبانی 🌷 همڪارش میگفت آخر ماه ، موقع پرداخت اضافہ ڪار با هادی داســتان داشتیـــم یہ دفتر یادداشــــت مدت زمانهایـی ڪہ صـــرف امـورات شخصــــی شــده مثلا تـلـفــــن زدن .... نــاهــار خــوردنش ... حتی نمــــاز خوندناش رو ... از تایم اضافہ ڪاریــــش ڪم میڪرد . اصـــرار مــا هــم ڪــه همه اینــــڪارو میڪنند و اینڪار روالہ ، بـےفایــــده بود ، هـــــادے ڪــار خـودشـــو میـــڪـرد ... @ShahidToorajii
🌷 🔹💟توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید. دو مرحله کره بودیم .آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های فنی – مهندسی گفت: جایی درست کنند برای . 🔸💟درستش کرد, یک روزه . همه ی نیروها هم موظف شدند فردا صبحش توی محوطه جمع شوند.صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد . 🔹💟آن قدر بلند بلند می داند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی می خواست برود. بچه ها ریختند دور و برش . 🔸💟هرکسی هر جور بود خودش را بهش می رساند و را می بوسید.بنده ی خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین. 🔹💟یک بار هم ساعتش از دستش افتاد . یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد « به ش بگین . می خوام یه ازش داشته باشم.». @ShahidToorajii
📖 🌺 ماجرای خواب زیبای حڪاڪ سنگ مزار شهید رسول خلیلی 🌸 اینو برای ڪسایی میگم ڪہ تا حالا نشنیدن این ماجرا رو ... این قضیه برای اسفند سال 92 هست ... 🌸 این سنگی ڪہ میبینید سنگ مزار شهید رسول خلیلی هستش ڪہ توسط خراطی حڪاڪی شده ... 🌸 صبح روح اللہ (برادر شهید) اومد دنبالم رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حڪاڪ اومد... یہ نگاه بہ ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار ڪیہ؟ 🌸 گفتیم چطور؟ گفت :اصلا نمی دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم ، دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مأمور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی 🌸 ما خشڪمون زد ... وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین آوردن و قراره برای یہ شهیدی نصب بشہ حالش منقلب شد ... 🌸 سنگ مزاری ڪہ میتوان گفت هدیہ ای از جانب اربابش حسین بود ✍ راوی :  از دوستان شهید 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا ⭕️خبردار شد که دوستش نیازمند پولِ رفت و تموم #پس‌انداز هفت ساله‌ی خودش رو #بخشید بهش 💠 #شهید_حسین_خرازی🌷 ☝️شبیه #شهدا رفتار کنیم سخت نیست 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
🌷 🔸‌▫️مادرمون خیلی بی تابی میکنه چون و چند روز بود منتظر دیدن جانش بود.که فرزندشو براش آوردند. 🔹▫️همه ما دلهره اینو داشتیم که وقتی مادرمون پیکر و میبینه چه داره.حتی دکتر و آمبولانس تو معراج هماهنگ کردیم 🔸▫️اما وقتی بهشون گفت که مهدی گفته تو وقت دیدار همدیگر، به مادرم بگو آروم باشه نمیدونم چی جوری⁉️ 🔹▫️ولی که خیلی حالش بد بود هر جوری شد بخاطر آقا مهدی خودشو کنترل کرد وآروم آروم آقا مهدیشو نگاه میکرد و می بوسید انگار این چند سالشو داشت جبران میکرد!! 🔸▫️که جبرانم نشد آخر!!!!!!!! چون دوباره مهدی خیلی ازش جدا شد و مادر موند با دلتنگهاش @ShahidToorajii
🌷 💢می گفت مهم نیست چه داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم. خیلی برای کارش دل می سوزاند.حسابی خودش را سر کار خسته می کرد. 💢هر جا دوره تیر اندازی بود او هم شرکت می کرد از سر کار می آمد آنجا، یه موقع هایی می دیدیم از جانی برایش نمانده. ولی باز با همان وضعیت از بود. 💢دو شب قبل از زنگ زد. بودم، گفتم چه خبر حالت چطوره گفت سرم خیلی شلوغ است خیلی کار دارم، کمبود خواب دارم خیلی خسته ام درگیری ها خیلی زیاد است. گفت برگردم ، کربلا همه مشکلات برطرف میشه. 💢شب بود همه جمع نشسته بودیم، داشتیم شوخی می کردیم، گفت: بچه ها امشب کمتر کنید. تعجب کردم، گفتم جواد نکنه داری می شوی گفت: آره نزدیکه. 💢هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه در لحظاتی در سکوت رفتند. یکی از بچه ها دوربین آورد گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم. گفت: باشه. نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم فردایش . 💢شهید همیشه بودن وخیلی به وضو داشتن حساس بود.یه روز بهش گفتم یه انگشتر خوب میخوام گفت: من میدم برات درست کنن، اما داره.شرطش اینه که همیشه با باشی و بهم قول بدی با وضو باشی.روی شیطون رو کم کرده بود تو وضو گاهی هر روز وضـــــو میگرفت. روی انگشتر نوشته بود  و روی دیگش   @ShahidToorajii
🌹☘🌹☘🌹☘ ☘🌹☘ 🌹☘ ☘ 🔮 گواهی دادن بند انگشتان حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم. روایت_از_همسر_شهید 🌸 شهید مدافع حرم حمیدرضا سیاهکالی @ShahidToorajii 🌹 ☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹☘🌹