📖 #خاطرات_شهدا
💐 #بـہ_شـــدت_خــوشــبــخــت
🌺 ایشان برای اجارهی خانہ ی مشترڪ ، مقداری پول داشت ؛ خانہ ی بزرگ و نوسازی در منطقہ ی خوبی از شهر پیدا ڪردیم .
🌺 وقتی پسندیدیم و از خانہ خارج شدیم ، گوشی آقا حمید زنگ خورد . وقتی تلفنشان تمام شد ، گفت « یڪی از دوستانم دنبال خانہ است و پولش ڪافی نیست .
🌺 قبول میڪنی مقداری از پولمان را بہ آنها بدهیم ؟» قبول ڪردم و نصف پول پیش خانہ مان را بہ آنها دادیم .
🌺 نهایتاً یڪ خانہ ی ۴۰ متری و قدیمی را در محلہ ای پایین شهر اجاره ڪردیم . سال بعد ڪہ بہ طبقہ ی بالای همان خانہ نقل مڪان ڪردیم ، از سقفش آب وارد خانہ میشد ...
🌹👈 اگر چہ رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانہ ڪم بود ، اما آرامش و ایمانی ڪہ از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد ، بسیار دلچسب بود . حقوق اندڪ آقا حمید برڪت زیادی داشت . من در آن خانہ ی ۴۰ متری ، بہ شدت خوشبخت بودم . 👉🌹
#سالروز_شهادت_شهید_مدافع_حرم #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#ڪتاب_یادت_باشد
@ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
📖 #خاطرات_شهدا
💐 #مــا_در_حـال_جنگــیم
🌸صبحانہ ای ڪہ بہ خلبانها میدادم ،
ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
🌸پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
🌸شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪہ ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
🌸شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪہ این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
✍ نشر بمناسبت : سالروز شهادت ، شهید خلبان احمد کشوری
🌹 مزار شهید : گلزار شهدای تهران ، قطعہ ۲۴ ، ردیف ۸۲ ، شماره ۵
@ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا 🌷
💠درسی که ازنوجوان١٣ساله گرفتم.
🔰در یکی از عملیات ها مجروحان بسیاری را به بیمارستان « #شهیدبقایی» آوردند. وقتی که رزمندگان مجروحین را به داخل بیمارستان منتقل می کردند، یک نفر آمد و گفت: #خواهرم مراقب او باش. به عقب نگاه کردم کسی را ندیدم!
🔰بار دیگر یک نفر دیگر از #رزمندگان آمد و با عجله گفت: خواهرم مراقب آن مجروح باش. دوباره به این طرف و آن طرف سرک کشیدم اما چیزی ندیدم. برای #سومین بار که به من توصیه کردند تا مراقب مجروح باشم از آنها پرسیدم: «اینجا که کسی نیست. می شود به من نشانش دهید؟»
🔰یکی از رزمندگان جلو آمد و ملحفه ای را که #نوجوانی تقریبا ١٣ ساله در داخل آن بود نشانم داد. او دست و پاهای خود را در #میدان_مین از دست داده و حالش وخیم بود.
🔰هنگامی که نزدیکش رفتم تا به او رسیدگی کنم به #چشمانم خیره شد و با لحنی خاص و آرام گفت: «من #رفتنی هستم به دیگر مجروحان رسیدگی کنید.» منقلب شده بودم، به حرفش گوش ندادم و خواستم هر طوری که شده به او رسیدگی کنم. اولین کاری که باید انجام میدادم #تزریق_سرم به او بود. اما....
🔰اما #هردوجفت دست و پایش قطع شده بودند و نمی شد رگی پیدا کرد تا سرم را به آن زد. در نهایت توانستم از #گردنش رگ بگیرم و سرم را از آنجا به بدنش تزریق کنم.
🔰نوجوان ١٣ ساله که در آخرین دقایق عمرش در یک جمله کوتاه #درس_ایثار داده بود بعد از ١٥ دقیقه #شهید شد🌷. اما همچنان صحنه ای را که به چشمانم خیره شد و آن جمله را گفت، به یاد دارم💬.
راوى: #اعظم_دبيريان
پرستار دفاع مقدس
@ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا
🔮 راهیان نور
رسول سال اول راهنمایی بود که به مناطق جنگی رفتیم در فکه ، در آن جا قبر هایی را به رسول نشان دادم و گفتم که بچه ها شب ها می آمدند و در این قبور راز و نیاز می کردند . هوا تاریک شد و وقت اذان رسید . نماز را که خواندیم ، دیدم رسول نیست . خیلی دنبال رسول گشتیم . و بالاخره او را در یکی از قبرها پیدا کردیم که چفیه روی سرش کشیده و به سجده رفته و دارد گریه می کند .
#خاطرات_شهدا 🌷
✍️خواهر شهیده
❣پرستار بود و توی اتاقش #عکس_امام رو نصب کرده بود، خیلی ها میگفتند: اگر رئیس بیمارستان ببینه برخورد #بدی باهات میکنه، اما فوزیه عکس رو برنداشت.
❣يه روز رئيس بيمارستان كه بعداً به #خارج از كشور #فرار كرد، براي سركشي اومد و متوجه عكس روي ديوار شد و با #عصبانيت دستور داد كه عكس رو از روي ديوار بردارد. اما فوزيه گفته بود: اتاق #متعلق به من است و هر عكسي روي ديوار آن آويزان ميكنم.
❣رئيس بيمارستان هم فوزيه رو تهديد به كسر يكماه از حقوق كرد. اما فوزيه حرفش يك كلام بود: اگر #اخراج هم بشم، عكس رو برنميدارم....
#شهید_فوزيه_شيردل🌸
#پرستار_مكتب_زينبي🌸
@ShahidToorajii
📖 #خاطرات_شهدا ♥️
پرستار بہ صورت رنگ پریده و لب های ترڪ خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه ڪرد و بعد بہ پاهای زخمی اش .
گفت: « برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق ڪنم . این طوری ڪمتر درد می کشید .»
حاجی هم نالہ ای ڪرد و گفت : «نہ ! بی هوشم نڪن ! دارویت را نگهدار برای آنهایی ڪه زخم های عمیق تری دارند .»
✍ ڪتاب : خدمت از ماست ، ص82
#حاج_احمد_متوسلیان 🌷
#ایستاده_در_غبار 🕊
@ShahidToojii
شهید محمدرضا تورجی زاده
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
💢 مثل لودر کار میکرد!
هفته ای چهار پنج بار بین نطنز و
کاشان و تهران می رفت و می آمد.
نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و
دوسال؛ هشت سال کارش همین بود.
ساعت چهار صبح می نشست توی
ماشین و راه می افتاد.
گاهی وقت ها تازه ساعت ۱۱ شب
جلسهاش شروع می شد.
بعد از آن راه می افتاد و می آمد
سمت تهران، هفت صبح توی تهران
جلسه داشت.
خستگی نمی شناخت؛
به قول بچه ها لودری کار می کرد!
یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این
مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر رفته
و آمده؛ ده برابر دور کره ی زمین.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شهید_هستهای 🌷
@ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
📖 #خاطرات_شهدا
🌈 امروز سالروز تولد شهید بهنام محمدی دانش آموز خرمشهری است .
نوجوان ۱۳ سالہ ای ڪه بہ منظور مقابلہ با دشمن و ضربہ زدن بہ آنها ، بہ شناسایی مواضع عراقی ها می رفت و غنائم و اطلاعات مهمی را با خود می آورد .
بهنام می رفت شناسایی چند بار گفتہ بود :
« دنبال مامانم می گردم ، گمش ڪردم .»
« عراقی ها هم فڪر نمی ڪردند " بچہ ۱۳ سالہ " برود شناسایی ، رهایش می ڪردند .
یڪبار رفتہ بود شناسایی عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی بہ او زدند .
جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود ؛ وقتی بر می گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفتہ بود ؛
هیچ چیز نمی گفت ؛ فقط بہ بچہ ها اشاره می ڪرد ڪه عراقی ها ڪجا هستند و بچہ ها راه می افتادند .
« یڪ بار یڪ اسلحہ بہ غنیمت گرفتہ بود و با همان یڪ اسلحہ ، هفت عراقی را اسیر ڪرده بود .
@ShahidToorajii
📖 #خاطرات_شهدا
🌺 #بیت_المال
پسرم از روی پلہ افتاد ، دستش شڪست .
بیشتر از من عبدالحسین هول ڪرد ،
بچہ را ڪه داشت بہ شدت گریہ می ڪرد ، بغل گرفت دوید بیرون .
چادر سرم ڪردم ، دنبالش رفتم .
وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان ماتم برد .
تا من رسیدم یڪ تاڪسی گرفت ...
«در آن لحظہ ماشین سپاه جلوی خانہ پارڪ بود .»
#شهید_عبدالحسین_برونسی
@ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا 🌷
برشی از کتاب #دلتنگ_نباش:
❣با هم رفتند روبهروی گنبد #امام_رضا(ع) و روی فرشهایی که پهن بود، نشستند. روحالله کتاب دعا را دست زینب داد: «چرا انقدر #گریه کردی؟»
❣زینب سرش را بلند کرد و به گنبد نگاه کرد: « یاد اون سالی افتادم که #تنها اومدم مشهد. از امام رضا خواستم یه #همسرخوب سر راهم بذاره...
❣روحالله سرش را تکان داد «اتفاقا منم دوماه قبل از اینکه خاله تو رو بهم پیشنهاد بده، اومدم مشهد. منم خیلی #دعا کردم. عنایت امام رضا بود که خدا تو رو سر راهم قرار داد...
قلبشان مملو از #عشق بود. عشق به امام رئوفی که حاجتش را داده بود.
❣روحالله روی دو زانو نشسته بود و قرآن میخواند. قرآن خواندنش که تمام شد، دستانش را رو به آسمان بلند کرد. آهسته #دعا میکرد. زینب خیلی متوجه دعاهایش نشد. از بین آنها فقط یکی را شنید: « اللهم ارزقنا شهادة فی سبیل الله»
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
@ShahidToorajii
♥️ #خاطرات_شهدا
💐 #بیت_المال
آخرين نفری ڪه از عمليات برمی گشت خودش بود .
يڪ ڪلاه خود سرش بود ، افتاد تہ دره .
حالا آن طرف دموڪراتها بودند و آتششان هم سنگين ؛ تا نرفت ڪلاه خود را برنداشت ، برنگشت .
گفتيم : «اگہ شهيد می شدی …؟!»
گفت : «اين ڪلاه بيت المال بود .»
🌷 #حاج_احمد_متوسلیان
@ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا
#عاشقانه_شهدا❣
💞اولین باری که من و عباس درباره #ازدواج با هم حرف زدیم، در جوار #شهدای_گمنام بود
💞وقتی من و عباس #تنهاشدیم، عباس گفت خوبی دختر عمو اولین باری بود که عباس منو دختر عمو صدا می کرد
💞قرار شد اول عباس صحبت کنه. دیدم دو تا کاغذ #یادداشت در آورد، اول درباره اهمیت #انتخاب بود و گفت ازدواج مثل یک لباس نیست که بخواهیم مدام عوضش کنیم، در هر ازدواجی باید #شناخت و #علاقه ی اولیه وجود داشته باشد.
💞بعد پرسید: آیا از طرف شما علاقه ی اولیه ای وجود داره منم گفتم: اگه علاقه ای نبود من الان اینجا نبودم
💞عباس گفت: اگر بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم، باید سبک زندگی حضرت علي عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را #سرلوحه ی زندگیمان قرار دهیم؛ زندگی ای #ساده و به دور از تجملات داشته باشیم.
💞#عشق را مهمترین اساس زندگی خود قرار دهیم و گفت: زن و شوهر باید یار و همدم هم باشند تا به کمال برسند. عباس به ادامه ی تحصیل بسیار تاکید داشت و می گفت ادامه ی تحصیل باید در کنار زندگی پیش برود
💞و در آخر خودش را اینجوری معرفی کرد: انسانی تلاشگر، آرمان گرا، بخشنده، دست و دل باز، اهل محبت و کرامت، پرکار و متعهد به پاسداری از انقلاب اسلامی
به نقل از همسر شهید
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
@ShahidToorajii