#چراغ_زنبوری
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#مهدی_فصیحی
زمستون بود و هوا هم خیلی سرد بود.
ما شبها چراغ زنبوری روشن می کردیم. یک شب برادرم مهدی رفت تا چراغ زنبوری رو روشن کنه؛ یه تُلمبه زد و بعد سرشو نزدیک چراغ کرد و یه فوت کرد اومد این طرف و دوباره رفت یه فوت دیگه کرد تا چراغ شعله ور بشه و نور پیدا کنه. یهو آتش زد به صورتش ولی باز شعله آتش کم شد. بار سوم که یه فوت محکمتر کرد آتش به موهاش رسید و آتش روی سرو صورتش شعله ور شد ؛ آقا مهدی اون لحظه نفهمید باید چکار کنه و باعجله چراغ زنبوری رو انداخت و شروع به دویدن کرد و چون می دوید باد شعله آتش و دو برابر می کرد، من و مادرم هم تا این صحنه ی وحشتناک و دیدیم با جیغ و داد و گریه به دنبال برادرم تو کوچه می دویدیم. و بخاطر اینکه موهای سرش هم بلند بود آتش روی سرش زبانه می کشید. وبرادرم از بس هول شده بود نمی ایستاد تا ما یک پتویی چیزی بندازیم روی سرش تا آتش و خاموش کنیم. ودر فکر این بودیم که چه کنیم چه نکنیم یهو آتش خود به خود خاموش شد انگار دست غیبی خدا روی سرش کشیده شد و به اذن خدا آتش خاموش شد. وقتی نگاه کردیم دیدیم هنوز چند سانتی متر از موهای ته سرش باقی مونده و آتش اصلا به پوست سرش نرسیده بود که به یباره خاموش شد و فقط روی موهاش سوخت و انگار از سلمانی برگشته بود و خدا را شکر بخیر گذشت. مادرم هم وقتی برگشت بهش می گفت: آخه تو چرا دقت نمی کنی پسر من و نصف العُمر کردی.
╭━⊰🍃💔🍃⊱━╮
@shahidtoraji213
╰━⊰🍃💔🍃⊱━╯