عنایات شهدا 🌷
🌹بسمـ رب الشهدا
حوالی ساعت ۹صبح روز دوشنبه مورخه ۹۵/۶/۲۹صدای زنگ در به صدا درامد...
سه نفر پشت در بودند یک پیرمرد و پیرزن ویک خانم جوان با قیافه ای ژولیده و بدون ابرو و بسیار نحیف و بالباس محلی که به سختی راه میرفت وارد حیاط شدند...❗️
ولی با اصرار زیاد هم به داخل خانه نیامدند و گفت من خواب جوان شما را دیده ام من ۷سال است که بیمارم و سرطان معده داشتم دیگر توان پرداخت هزینه های بیمارستان را نداشتم😞 وبا قطع امید بیمارستان ازبهبودی بیماریم دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم اما با وجود اینکه باردار هستم دلم نمیخواست ناامیدی برم من غلبه کند...
چون درجایی زندگی میکنم که هیچگونه امکاناتی نداشتیم و معالجات من بجایی نرسید تا الانکه دیگر در خانه در بستر بیماری هستم چندباری هم باردار شده بودم ولی ب دلیل بیماریم بعد از۶ماه باعمل جراحی بچه را ازشکمم خارج میکردند😞...و اینبارهم در دوماهگی برایم داروهای گیاهی و جوشانده هایی که درست میکردند نمیتوانستم بخورم ک روز عید قربان درخواب جوان بامحاسن بلند به خوابم آمد گفت بلندشو گفتم من توانایی بلندشدن را ندارم گفت نه تودیگر میتوانی ازجایت بلند شوی مگر تو حضرت زینب (سلام الله علیها)را صدا نمیزدی!؟🍃
حضرت من را فرستاده و گفته هرچه که برایت می آوردند بخور؛
گفتم من نمیتوانم چیزی بخورم وقتی از خواب بیدارشدم ظرف جوشانده ای ک مادرم آورده بود را خوردم دیگر حالت تهوع نداشتم❗️ تا قبل ازاین هرچه را که میخوردم بالا می اوردم و مجددا غذا خوردم ولی اینبارهم بالا نیاوردم این یک هفته دیگر میتوانستم غذا بخورم ک ظهرپنج شنبه بازهمان جوان به خابم آمد و
گفت حالا ک حالت روبه بهبود است بیا زیارت قبرم🌸 از او پرسیدم تو کی هستی؟ گف من سجادم ،سجاددهقان در جوار حضرت زینب(سلام الله علیها) به شهادت رسیده ام...
گفت: باید بیایی کازرون
گفتم:من نمی دانم کجاست من حتی توان هزینه کردن هم ندارم
گفت:تو بیا تا یک مسیری از راه برو راننده پولی ازشما نمیگیرند بقیه راه راهم که آمدی هزینه را به شما میدهند...👌
وقتی که به کازرون رسیدید انجا بپرسید مابقی راه را به شما نشان میدهند درضمن وقتی به زیارت قبرم امدی به این ادرس (.......)خانه برادرم برو و در جیب لباس نظامی من که با ان در سوریه میجنگیدم سه عدد زیتون هست و یک تبرکی دیگر(پرچم) به عنوان تبرکی وشفا آن را بگیر✨📿
زمانیکه به چهارمحال و بختیاری رسیدیم خانم جوانی که همراه پسرش بود از او پرسیدیم که آیا میداند کازرون کجاست گفت مسیر زیادی تا اینجا دارد گفتم ولی ما پولی نداریم خانم جوان ۱۵۰هزارتومن پول به ما هدیه داد..❗️
آمدیم و به هرسختی رسیدیم وقتی چشمم ک به امام زاده افتاد دیدم همان امام زاده ی در عالم خواب بود ،پس از زیارت قبر و پیداکردن ادرس خانه ی برادرش با دیدن عکس شهید گفت این همان است اما محاسنش از این بلندتر بود با دیدن عکس شهید سردار هدایت الله غلامی گفت زمانیکه به من مسیر امام زاده را نشان میدادند ایشان نیز همراهیشان میکردند...تبرکی که میگفتند همان پرچم ایران بود ک روی تابوتش بود...🕊و ازاین خانواده درخواست کردیم دوباره پیشمان بیایند پیرمرد گفت اگر خدا بخواهد و زنده باشم تابستان دیگر با دختر و نوه ام میاییم اما اگر نباشم این قول را نمیتوانم به شما بدهم...
از زبان شِفا گرفته:
پدرم میگفت چرا اینقدر حضرت زینب(سلام الله علیها) را صدا میزنی،جوابت را نمیدهد .دیگر صدایش نزن...😞
که چند روز بعد این خواب را دیدم....
شهیدسجاددهقان🌹 سرگردتخریبچی
شهیدی پُر از خوبی و مهربانی
کوه اخلاص
نام پدر:عباس
ولادت:1362/2/11
شهادت:1394/11/16
محل تولد:کازرون،نوجین
محل شهادت:سوریه،حلب،عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا🕊
شهدا شرمنده ایم
هرگونه دستکاری در متن و تحریف این داستان واقعی،وحذف منبع اشکال شرعی دارد⚠️
جمع آوری متن:
ستادمردمی تکریم مدافعان حریم آل اللّه🌹
منبع پروانه های شهر دمشق
عنایت شهید حججی👇👇👇😢
لطفا بخونید...
باسلام بر دوست داران شهدا بخصوص سردار بی سر خانمی از دزفول هستم اولین باری که چشمم به عکس شهید افتاد تمام وجودم شد محبت به شهید حججی انگار سالهاست که میشناسمش احساس دلتنگی عجیبی داشتم عکسش وتوی حرم امام زاده آقا سبزقبا دیدم هروقت که چشمم به عکسش میافتاد اشک امانم نمیداد نمیدونستم چراا ولی من شهدای مدافع حرم رو خیلی دوست داشتم خیلی شدید همیشه گریه میکردم چرا من نمیتونم جز شهدای مدافع حرم باشم من یه زن بودم و اجازه جهاد تو جبهه جنگ ونداشتم پسری هم نداشتم که بخوام بفرستم اجازه برادرهام دست من نبودن از این بابت اینقدر گریه میکردم که فقط خدا میدونه از ته دل دوست دارم در راه امام حسین وحضرت زینب کشته بشم از دفتر حرم عکس شهیدوگرفتم بردم خونم توی اتاق وصل کردم تا نیمه شب با عکس حرف زدم وگریه کردم از اینکه انگار سالها میشناسمش دلم واسش تنگ شده منو به عنوان خواهر قبول کن همیشه مواظب منو دخترام باش تا زنده هستیم خیلی حرف زدم از دلتنگیام از غم وغصه هام از تنهایهام واسش گفتم التماسش کردم منو به عنوان خواهر قبول کنه وقتی خوابیدم خواب دیدم ده نفر خانم اومدن دورم وگرفتن ولی صورتاشون وندیدم من هم وسط اونا نشستم یه دسته گل اوردن گذاشتن توی گردنم گفتن اینم نشونه به عنوان خواهر محسن حججی از اون شب همه چیزم شد محسن تو هرکاری ازش کمک میگریم باهاش حرف میزنم جوابم ومیگیرم میدونم همیشه کنارم تاجایی که عکس اول صفحه گوشیم عکس محسن شوهرم میگه خوشبحال محسن که اینقد دوستش داری دوسه روز قبل از اینکه داعش سرنگون بشه خواب دیدم دارن محسن وخاک میکنن سنگ قبرش شیشه ای بود دورتادور جنازه ده تا سر بریده خانم بود ولی صورتشون معلوم نبود فقط من ویکی از دوستام صورتمون مشخص بود گفت اینا جز مدافعان حرم هستن خیلی خوشحال شدم گفتم منم جز مدافعان هستم به کسی نمیگم تا نوبت من بشه واقعا خواب عالی بود عین واقعیت بعداز چند روز گفتن داعش نابود شد و پیام سردار سلیمانی واقعا من محسن وفقط به عنوان برادر میشناسم نه یه شهید مدافع حرم خوش به سعادتشون ممنونم محسن جان از اینکه همیشه باهام هستی .خادم آقا سبزقبا
التماس دعا
سلام وقت بخیر.
میخواستم در مورد شهدا یه خوابی رو تعریف کنم.
زمانیکه خبر شهادت شهید محسن حججی بود..
هرروز میدیدم توط تلویزیون تا یه مدت عکس و فیلم اسارت شهید رو با مداحی پخش میکردن...خیلیی ناراحت شدم..😥😭بغض گلومو گرفته بود...
موقعیکه شب میخواستم بخوابم
با شهید حججی تودلم صحبت کردم و ..فقط گریه میکردم...
بهش میگفتم تومثل برادر نداشته ی من هستی..کمکم کن .😭وقتی چهره ی مظلومت رو دیدم حس تنفرم به دشمنهای اسلام خیلیی زیادتر شد...بهش گفتم واقعا براچی رفتی شهید شدی؟؟ اخه بچه داشتی؟ دلم میسوزه برات😭خلاصه داشتم با ایشون حرف میزدم و خوابیدم.. توی خواب...یه اقایی که چهره شو هم ندیده بودم...اومد سمت من..گفت غصه نخورین... امام حسین از طرف همه ی محبان شهید محسن حججی پیشانی شهید حججی رو بوسه زده!. اینقددر توی خواب با شنیدن این حرف حس آرامش پیدا کردم که فقط خدا میدونه...🌹🌹🌹همین که اسم ارباب اومد....دلم آروم شد ..انگاری وقتی با شهدا حرف میزنی امام حسین هم صداتو میشنوه
حاجی یه چیزو بهتون با اجازت بگم
حاج اقا قاضی زاده مطلعید که عمه ام دیشب شب اول قبرش بود، خیلی ناراحت بودمگفتم چیکار کنم که خدمتی کرده باشم بهش
تو گروه های واتساپی و ایتایی و تلگرامی زیادی عضوم وبا مسئول ادمین کانالهای پرجمعیتی دوستم
همینجوری ی تراکت درستم کردم گفتم واسه شادی روح عمه بنده و شب اول قبرشون یه حمد وسوره و یکبار ذکر یاحسین بگید .....
مجموعه کانال ها و گروه ها قریب به بیست هزار نفر آدم اعضای فعال میشند از بچه حزب الهی ها ومتدین ان شا الله
👈🏼روحانی محلمون امروز بهم از شهرستان زنگ زد ....گفت عمه تونو تو خواب دیدم.... بهش گفتم حاج خانوم چه خبر ؟؟
بهم گفت اینجا اصلا واسم حسابی نکردن فرشته های حساب....
مارو آوردن پناه دادنمون به خیمه بانوان امام حسین...
پرسیدم بخاطر چی این لطفو بهت کردند..؟؟
گفت بخاطره اینکه واسم اینقدر ذکر یاحسین خیرات کردند....
گفتم چند تا ؟؟
گفت ۶۴هزار و ...یه دونه اش که قبول شد ،ازم حسابارو برداشتند ....
بقیه یا حسین هاییکه واسم خیرات کردند فرستادند ذخیره موند واسه برزخ و قیامتم.....
حاج اقا تورو خدا این #امام_حسین کیه.....
چقدر عظمت داره😭😭😭
#ارسالی
عنایات شهدا 🌷
سلام
وقتتون به خیر
میخواستم از عنایت شهید
محمود رضا بیضایی براتون بگم
من امسال انتخاب رشته داشتم ولی سردرگم بودم و نمیدونستم که باید چ کار کنم یجورایی منتظر امداد غیبی بودم
من شهید بیضایی رو به عنوان دوست شهیدم انتخاب کرده بودم( که چگونگی انتخاب ایشون پیام دیگر ایی مطلبه)
ولی هیچ کدوم از مراحل دوست شهید رو انجام نداده بودم تا اینکه یک شب در اوایل تیر بهشون گفتم که لطفا تا فردا اذان مغرب تکلیف منو مشخص کنید درسته که من مراحل دوست شهید رو طی نکردم و یهویی دارم ازتون چیزی میخوام ولی لطفا جوابمو بدین و نذر هایی هم کردم که یکیش این بود که اگه جواب گرفتم جریان عنایت شونو در کانال شما بنویسم یجورایی توقع داشتم که ایشون به خوابم بیان اذان مغرب فردا هم شد ولی چیزی نشد دوباره خواسته ام رو بهشون گفتم ، گفتم که درسته خواسته من در مقابل خواسته کسایی که شهادت میخوان هیچه ولی شما جوابمو بدین شب خوابیدم و صبح بیدار شدم ولی باز خبری نشد دوباره سر نماز صبح خواسته ام رو بهشون گفتم و باز حرف های قبلم رو تکرار کردم و گفتم مگه شما
عند ربهم یرزقون نیستید پس لطفا کمکم کنید بعد از نماز که خوابیدم خوابشونو دیدم ولی خوابم با تفسیر بود پیش کسی هم که تعبیر خواب بلد بود گفتم از تعبیر خوابم معلوم شد که چه رشته ایی برم اما من چون خوابم با تفسیر بود باز تردید داشتم آخر به پدرم گفتم برام استخاره بگیرن پدرم گفت ی وقت شهید ناراحت میشن حرف شونم درست بود من از ایشون کمک خواستم و ایشونم کمکم کردن ولی آخر چون تردید داشتم پدرم برام استخاره کردن و جواب استخاره با تفسیر خوابم یکی بود ی مدت بعد خواب دیدم در منزل خودمون روی زمین کنار کسی نشسته بودم و این طور که یادمه داشتیم باهم کاغذی رو نگاه میکردیم من باهاشون راحت بودم و چهره شونو ندیدم ولی خواب ی طوری فهمیدم که اسمشون محمده ایشون بهم گفتن که شهید ناراحت نشدن و گفتن که بگم باز مثل قبل حرف هاتو بهشون بگی.
همین طور که گفتم یکی از نذر هام این بود که اگه جواب بگیرم داستان عنایت شونو تو کانال شما بزارم
ممنون از توجه تون
عذر میخوام که طولانی شد برام دعا کنید
التماس دعا
یاعلی
سلام
منم میخواستم از عنایت شهدا بگم.
سال ۹۰ که کنکور دادم قبل وبعد کنکور همش به مزار شهدا روستامون میرفتم واز رفیق شهیدم که مفقود الاثر هم بودن شهید احمد زارعی همش ازشون میخواستم که پیش خدا ابرویی داره برای من دعا کنن که کنکور قبول بشم گذشت ما کنکور قبول شدیم البته رتبه کنکورم خیلی پایین بود و سبزوار مشهد رشته علوم قرانی قبول شدم بعد از یک سال از تحصیل من میگذشت که مدیر اموزشی امد تو کلاس و گفت هر کسی با سهمیه شهدا قبول شده بیاد دفتر خوب هیچ کس با سهمیه شهدا نبود وهیچ کس نرفت بعد با نگرانی دیده بود هیچ کس نرفت فرم ثبت نامی ها رو نگاه کرده بود واسم من به عنوان استفاده از سهمیه شهدا نوشته شده بود امد کلاس با ناراحتی منو صدا زد گفت خانم فلانی چرا نمیایین دفتر من کارتون دارم من با تعجب رفتم تو دفتر و گفت شما از سهمیه شهدا استفاده کردین این فرم پر کنید منم گیج گفتم نه من سهمیه شهدا نزدم گفت خانم فلانی با من شوخی دارین اسمتون که تو لیست هست منم گفتم به خدا من از سهمیه استفاده نکردم وقتی اصرار من و دید گفت خیلی خوب برو خودم پیگیری میکنم منم مات و مبهوت فقط چند روز به این موضوع فکر میکردم مدیر اموزش یه هفته گذشت خبری نشد ازش منم دیگه نرفتم بپرسم که پیگیری کردن یا نه .....بعد ها متوجه شدم عنایت شهید بود که من با سهمیه شهدا قبول شدم اینجا بود که برای اولین بار عنایت شهدا رو قشنگ درک کردم ..واز ان روز به بعد هر موقع گرفتاری زیادی برام پیش میاد ازشهدا کمک میخواهم.
عنایات شهدا 🌷
🌺عنایات شهید مصطفی صدر زاده🌺:
من ۲ ساله با ایشون پیمان اخوت بستم واقعا که مثل سایر شهدا با معرفت هستن...
1》چند هفته بعد از اشنایی با ایشون خوابشونو دیدم. همه چراغهای خونمون خاموش بود بجز چراغ اتاق من، ایشون رو در سالن خونمون دیدم، من به سمتشون رفتم یه البوم دستشون بود که عکس برادرای فاطمیون ک شهید شدن رو نشونم میدادن..من گفتم کنارتون احساس امنیت میکنم و این احساس رو با تمام وجودم حتی تو خواب حس کردم❣😔تو خواب من چادر سرم بود😓 از اون روز سعی کردم چادرمو بپوشم اکثر جاها..امیدوارم لیاقتشو داشته باشم..
_______________
2》به ایشون و شهید محمدرضا دهقان امیری متوصل میشدم دائماً میگفتم شما دوستای صالح داشتین که رو سرنوشتتون تاثیر گذاشتن..برای منم یه رفیق واقعی،با ایمان و چادری پیدا کنید🙏🏻 خسته شدم از دوستایی که دوست نیستن و به طرز عجیب از جایی ک فکرشو نمیکردم دختر خانمی که ۳ سال قبل تو کتابخونه دیدمش و خیلی متین بودن سر راهم قرار گرفت واقعا خوشحالم از این هدیشون😻😻😻
_______________
همه شهدا با معرفتن بخدا💕فقط حواسمون باید به دلامون باشه..اول شهدا هستن که مارو امتخاب میکنن بعد ما اونا رو..
شهید به ظاهرمون توجه نمیکنه به قلبمون توجه میکنه..
پس اگه خواسته ای داشتیم که اجابت نشد پای بیمعرفتیشون نذاریم🙏🏻
شاید صلاحمون در اون نیست🌺
امشب تولد اقا مصطفی صدر زاده هست اگه دوست داشتین ۵ صلوات ب نیت شادی روحشون بفرستید ممنونم🌺🌺
سلام
منم میخواستم ی خاطره بگم از شهید محمد رضا تورجی زاده
راستش وقتی خاطره های بقیه رو می خوندم میگفتم، چون من تا حالا سر مزار این شهید نرفتم. شاید به من عنایتی نشه از سمت ایشون چون بیشتر خاطره هااین طوری که می رن سر مزار شهید حاجت شون خدا میده، منم کلا دل سرد بودم چون شهید رو خیلی دوست دارم چون عاشق خانم زهرا بودن ارادتم خیلی بیشتر بود ،من چند وقت بود واسه شهدا جز قران میخوندم تا اینکه نوبت به شهید رسید جز ۲ رو خوندم البته چند وقت بود توجه م کمتر شده بود، تا اینکه شبش خواب دیدم که تو یک جاده هستم دارم میرم سمت کربلا تو اون مسیر خطرات زیادی بود ،من چند تا خطر را تونستم رد کنم ، ولی دوجا نزدیک بود برم ته دره یا سقوط کنم، دیدم ی جوانی جلوتر ازمن داره حرکت میکنه، با خدا مناجات میکنه که بتونیم این مسیر طی کنیم بریم، یک جا من داشتم کامل سقوط می کردم که اون جوان من را نجات داد، من از خواب پریدم چهره اون جوان یادم نیست، ولی احساس میکنم شهید تورجی زاده بود تا شب همش بهش فکر کردم. دیدم اون روز من واسه این شهید جز قران خوندم تو دلم احساس میکردم، شاید اون من نمی بینه؛ ولی اون به دادم رسید. شهدا زنده هستن، فرق نمی کنه، از کدوم گوشه کشور صداشون میکنی. لطفا کسانی که این امکان دارند که برن سر مزار شهید برا ماها دعا کنن که نمی تونیم از نزدیک زائر شون باشیم😭ممنون
عنایات شهدا 🌷
#ارسالی سلام من مدتیه دستم سوخته و خیلی ناجور شده دارو وپمادای مختلفی استفاده کردم به همه شهدا متوس
سلام خسته نباشین من چند وقت پیش به شما پیام دادم همزمان با سالگرد تولدت شهید حججی گفتم دستم سوخته بود و به دلم افتاد بدون اینکه بدونم شب تولدش هست براشون سوره یس خوندم و ازشون خاستم دستم شفا بدن چند روز بعدش من خیلی اتفاقی به یکی از بهترین پزشکای شهرمون که متخصص سوختگی بود معرفی شدم چون قبلش دارو و دکتر فقط سوختگیشو بدتر کرده بود و غیر قابل دیدن شده بود دستم. خیلی راحت من از اون دکتر نوبت گرفتم و با داروی کوچکی راحت ظرف یه هفته دستم خوب شد و بعدش اثار سوختگی رو برطرف کرد تمام این مدت من از شهید عزیز و بزرگوار شهید حججی تشکر میکردم هیچکدوم از اینا اتفاقی نبود و مطمنم عنایت شهید بود نذر کرده بودم پنج شب سوره یس بخونم شب اخر یادم رفت قران باز کردم که یه سوره دیگه بخونم ولی بدون اینکه متوجه باشم سوره یس و باز کردم لبخند زدم که نزدیک بود فراموش کنم ولی بازم شهید بود و عنایتش .گویند چرا دل به شهیدان دادی والله که من ندادم انها بردند
#ارسالی
#ارسالی
سلام و خداقوت🌸
یکی از اقوام چند روز روضه داشتن و من توفیق داشتم برم کمک و مخصوصا ظرف هاو استکانها رو بشورم🤗
تک تک استکانها و ظروف رو به نیت یک شهید یا یکی از اموات میشستم😊
چندروز پیش پیامی از یک شهید که اصلا نمیشناختمشون(نه اسم و نه چهرشون رو ندیده بودم) تو یه کانال دیدم. که فرموده بودن منو تو محرم ها یاد کنید💗 من به شهید گفتم من این روزها تو روضه یاد شهدا هستم ولی میدونم این پیام و نامتون رو یادم میره😓اگه دوست دارین تو ظرف شستن یادتون باشم خودتون یادم بیارید☺️
باور کنید منکه اصلا اون شهید رو نمیشناختم موقع ظرف شستن تو روضه هممممش جلو چشمم بودن و بارها یادشون کردم🤗
#شهدا_زنده_اند
#شهید_مهدی_ثامنی🌹