فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بعد از شهادت "شهید محرم ترک"
دوستان شهید رسول خلیلی به اصرار او را برای عوض شدن حال و هواش به مسافرت می برنش
که تو این فیلم می گویدشهدا من نمی خواستم بیام اینا من و به زور آوردن
#شهید_رسول_خلیلی
#شهید_مدافع_حرم
#کلیپ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم صدای پچ پچ های خفیف و پرتعدادی به گوشم م
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم
با تعجب پرسیدم:😳
_یعنی اون دوتا رو پلیس گرفت؟
او آهسته پشت دستم رو زد:😊
_بله!! ما و پلیس پشت در بودیم وقتی اونها بیرون اومدند.
آه کشیدم.😕
_چه فایده وقتی متهم اصلی فرار کرد.
حاج کمیل پرسید:
_کی رو میگید؟نسیم.؟؟؟
سرم رو به حالت تایید تکون دادم.او با لبخندی رضایت بخش گفت:☺️
_نگران نباشید اونم دستگیر شده!
خودم رو از روی بالش با هیجان بالا کشیدم. بازوی چپم درد گرفت.از ناله ی من حاج کمیل ایستاد و کمکم کردبنشینم.
پرسیدم:
_نسیم چطوری دستگیر شد؟!
او صندلیش رو جلوتر آورد و نزدیک صورتم نشست!گفت:_مفصله!
التماس کردم:
_نه خواهش میکنم برام تعریف کنید.من احتیاج دارم به دونستنش!! اونم کل ماجرا..نسیم میگفت براتون نامه میفرستاده در این مدت! حقیقت داره؟
او سرش رو با تاسف تکون داد:😒
_بله حقیقت داره
_پس چرا به من نگفتید؟؟! وااای باورم نمیشه!! این دختر با آتش کینه وحسدش منو نابود کرد.
او کمی مکث کرد و گفت:
_در حقیقت خودشو نابود کرد.میدونید یاد یک حدیث از حضرت علی افتادم.که فرمود:آفرین بر حسادت ! چه عدالت پیشه ست ! پیش ازهمه صاحب خودش را مى کشه.این خانوم به خیالش شما رو نابود کرد ولی در حقیقت خودش زودتر هلاک شد.
مکثی کردم.
_حاج آقا چجوری منو پیدا کردید؟
🍃🌹🍃
او آهی کشید و روی صندلی نشست.
_والله من سرکلاس بودم که شما پیام دادید.براتونم نوشتم آدرس رو ارسال کنید ولی شما ننوشتید.هرچه هم بعد از کلاس تماس گرفتم شما تلفنت خاموش بود.خیلی دلم شور افتاد.ساعت حدودا یک ونیم بود حاج آقا تماس گرفتن پرسیدند از شما خبر دارم یا خیر.پرسیدم چطور؟ ایشون گفتند یکی دوباره براشون نامه انداخته تو حیاط خونه که رقیه سادات امروزبا.. شرمش میشد متن نامه رو کامل توضیح بده.
بدون اینکه محتوای نامه رو کلا شرح بده ادامه داد:
_خلاصه اینکه یک آدرس زیرش نوشته بود که اگه باور نمیکنید برید خودتون ببینید. من به حاجی گفتم شما جات امنه مشکلی نداری.ولی راستش یک دفعه اتفاقات رو کنار هم چیدم دلم گواهی خوبی نداد.حاج آقا هم دلش شور میزد.خیلی نگران حال شما شدیم.از اون ور فکر میکردیم شاید این آدرس یک طعمه باشه و اهداف شوم تری برای من وحاجی پشتش باشه. از طرف دیگه هم میدیدیم از شما خبری نیست.تا دو صبر کردم خبری نشد.از بیم آبرو هم نمیشد بی گدار به آب زد و پلیس رو خبردار کرد.من و حاج آقا مثل اسپند رو آتیش بودیم سادات خانوم.😒
با بغض گفتم:😢
_میترسیدید که من واقعا شما رو فریب داده باشم؟
حاج کمیل بهم اطمینان داد:
_معلومه که نه!! این چه حرفیه سادات خانوم؟ ما هردومون مطمئن بودیم یکی برای شما تله پهن کرده!و یقین داشتیم یه سر داستان همین خانومه.اگر میگم بیم آبرو بخاطر اینه که مردم دنبال حرفند. من یکیش به چشمهام اعتماد دارم یکی به شما.😊آدرس وشماره تلفن آقا کامران رو از قبل داشتم.رفتم سراغش و با چیزهایی که او تعریف کرد دیگه شکم به یقین تبدیل شد.آدرس هم بهش نشون دادم گفت بله آدرس خونه ی اوناست.
دیگه ما زنگ زدیم پلیس و به تاخت خودمونو رسوندیم به آدرس. تو کوچه ی همین خانوم بودیم که برام از یه شماره ی ناشناس پیام اومد که عجله کنید.اگه دیر برسید جون عسل در خطر میفته. بعدش هم چشمم افتاد به یک خونه که یک زن و یک مرد رو ویلچر ازش بیرون اومدن.دقت کردم دیدم بله خودشونند.خدا خیلی لطف کرد بهمون که قبل از اینکه فرار کنند گرفتیمشون. #همه_چی_خدایی_بود..
او به فکر رفت و دیگه ادامه نداد.
مهم هم نبود چون حدس باقی ماجرا کار سختی نبود.
🍃🌹🍃
پرسیدم:
_آخه نسیم شماره ی شما رو از کجا داشت؟ از طرفی او تمام مدت با من بود چطوری به دست پدرتون نامه رسونده!؟
او شانه هاش رو بالا انداخت و گفت: _کسی که اینقدر حساب شده عمل کرده قطعا کسانی هم اجیر کرده تا این کارها رو انجام بدن براش.از طرفی شماره ی ما روحانیون خیلی راحت به دست اینا میرسه.شاید تو مسجد از کسی گرفته. شایدم یواشکی از گوشی خودتون برداشته.کسی که آدرس خونه ی پدرم و بلد باشه قطعا شماره منم از یک جایی گیر آورده! حالا اینها به زودی مشخص میشه.مهم اینه که این دختر چقدر نفس پلیدی داشته!و برای ضربه زدن به آبروی شما تا کجا پیش رفته!
دوباره آه کشید:
_وقتی داشتند میبردنش گریه میکرد میگفت من نمیخواستم بلایی سرش بیاد.بخاطر همین هم بهت اسمس دادم ..
سری با تاسف تکون داد:
_هییی! ! شاید واقعا پشیمون شده بود از کارش ولی خیلی بد کرد خیلی!
ادامه دارد...
نویسنده: #فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
می گویند که مملکت مملکت آخوندهاست!😒
اما من به تاریخ دویست ساله ی سرزمینم فکر می کنم...
▪من به آقا محمدخان قاجار فکر می کنم که برای قدرت چه بر سر مردممان آورد. مردهایی که کور کرد و زن هایی که....
اما این آخوند...؛
چهل سال است که تمام قدرتش را به مردم داده است...
چهل سال به پای صندوق های رای می کشاند تا خودشان تصمیم بگیرند، انتخاب کنند و تعیین کنند...
▪من به شاه هوسران قاجار یعنی فتحعلی شاه فکر می کنم که از هر کوه و برزنی که می گذشت اگر دختری باب میلش بود راهی حرم سرایش می کرد...
اما این آخوند ...؛
چهل سال است که مثل یک پدر گوشه تا گوشه ی سرزمینمان ایستاده تا کسی به زن و ناموس سرزمینمان جسارت نکند...
▪من به ناصرالدین شاه بیگانه پرست فکر می کنم که چطور 1،226،500 کیلومتر مربع از خاکمان را به تصاحب بیگانگان درآورد...
اما این آخوند...؛
چهل سال در اوج تحریم ها و تهدید ها نگذاشت حتی یک وجب از خاکمان به تصاحب بیگانگان دربیاید...
▪من به رضا شاه پهلوی فکر می کنم که به دستور دشمنانمان برای مردممان خط و نشان می کشید اما در زمان او متفقين در طى چند روز كشورمان رو اشغال كردند و در نهايت او را از كشور خودش به جزيره موريس تبعيد كردند !! و او چندين هزار نفر از مردم بی گناهمان را به شهادت رساند...
اما این آخوند..؛
چهل سال است که مدافع جان مردممان شده و هر جا که به جان مردممان تجاوز شد به خونخواهی از مردمش بلند می شد و برای تمام دشمنانمان خط و نشان می کشید که انتقام می گیریم و انتقام هم می گرفت...
▪من باز به رضا شاه فکر می کنم که به مدت یک سال با تصاحب تمام روستاها و زمین های سرزمینمان به ثروتمندترین مرد تبدیل شد....
اما این آخوند...،
چهل سال با چنان ساده زیستی زندگی می کند که حتی دشمنانش اعتراف می کنند که نه نقطه ی سیاه حتی نقطه ی خاکستری در پرونده رهبر ایران پیدا نکرده اند...
▪من به محمدرضا شاه پهلوی فکر می کنم که سی و شش سال تمام منابع: ارگان های مالی؛ نظامی؛ تسلیحاتی؛ نفتی و... سرزمینمان را به زیر سلطه ی آمریکا و اسرائیل درآورد و كشور بحرين را از ايران جدا كرد و...
اما این آخوند...؛
چهل سال با اقتدار؛ جلوی تمام جهان خواران صهیونیستی ایستاده و می گوید که هیچ غلطی نمی کنید و هیچ غلطی هم نمی کنند....
▪من باز به محمدرضا شاه فکر می کنم که بعد از فرارش از ایران گفت سی و شش سال مثل یک عروسک خیمه شب بازی بودم که بندهایم را آمریکا می چرخاند اما بعد از خروجم از ایران برای برگردانندنم کاری نکردند و مثل یک تفاله مرا از کشورم بیرون کردند...
اما این آخوند...؛
چهل سال چنان استقلال کشورمان را حفظ کرد که امروز به فکر این هستیم که آمریکا را مثل یک تفاله از کل منطقه بیرون کنیم...
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دلبرخدا...❤️
جهنم من اون بهشتیه که نتونم تو رو ببینم
بهشت من اون جهنمیه که از اونجا بتونم لبخند رضایت تو رو ببینم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#ڪلیپ 📹
بستگی داره قشنگے های دنیا رو چی بدونی..!👌
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
شهيد محراب آيت الله دستغيب:
هركس ميخواهد بداند که اگر امام زمان ارواحنا فداه ظهور فرمايد،
نسبت به ايشان چه موضعي خواهد داشت،
ببيند الان با نائب برحقش چگونه است...
اگر توانست مطيع ايشان باشد؛ اطاعت از امام زمان ارواحنا فداه هم ميتواند بكند.
#شهید_آیة_الله_سید_عبدالحسین_دستغیب
#شهید_محراب
#اولین_شهید_محراب
#سالروزآسمانےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 می گویند که مملکت مملکت آخوندهاست!😒 اما من به تاریخ دویست ساله ی سرزمینم فکر می کنم... ▪من به
💔
مـــرا در خانه سروی هست
ڪاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی
و شمشاد چمن دارم
صلابت حیدری
سیمای حسنی
شجاعت حسینی
و... خلق محمدی اش صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
با هر بهانه، مےخواست من را برای شهادتش آماده کند ولی من نمےخواستم قبول کنم.
او مےگفت: "انسان باید بعضی چیزها را از دست بدهد تا به چیز بهتری دست یابد".
همیشه موقع تشییع شهدا، من را با خود مےبرد...
یادم هست تشییع شهدای گمنام زیار بود، ایشون از صبح برای برنامه شهدا رفته بودن؛ شب زنگ زدن و گفتن که "فردا را بیا تشییع شهدا".
من قبول نمےنکردم و او آن شب را آمد خانه.
صحبت کرد و دلم را راضی کرد به رفتن.
مےگفت:
"دلم مےخواهد محکم باشی!
وقتی خبرشهادت من را شنیدی افتخارکن که پذیرفته شدم"...
من فقط گریه مےکردم ولی او با حرف هایش آرومم مےکرد. من بیشتر خودم را به بی خیالی مےزدم.
دوست داشتم آقاجواد پیشم باشه چون حرف هاش آرام بخش بود برای من...
حالا که رفته و شهید شده تاثیر حرفهای آن روزهایش را تو زندگیم مےبینم....
#شھیدجوادمحمدی
روایتی از همسر معزز شهید
به وقت وداع خانواده با پیکر شهیدجواد
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
زیبا خدای من❤️
تويى كه هنگام بيچارگى دعوت مرا اجابت كردى، و هنگام لغزش دست مرا گرفتى، و حق مرا از دشمنان من باز ستاندى.
#صحیفه_سجادیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#ایهالارباب
صبح در شهر تو یک مشت گدا آمد و شب
هر چه گشتیم ندیدیم، گدا نیست که نیست
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
💔
حنای دست مادری هم مےشود
خون به ناحق ریخته پسرش
وداع مادر ـ پسری
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#دراویش_گنابادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
شما یادتون نمیاد
یه روزایی بود که دشمن بیرحمانه شهرها را بمباران میکرد
و زن و بچه ها را به خاک و خون میکشید
اینجا آبادان است
۳کودک نشسته اند بر مزار کودک ۳ساله پیراهن قرمز
شما یادتون نمیاد
ولی یه روزهایی بود
که چون نام شهدا معلوم نبود
با مشخصات ظاهرےشان، شناخته میشدند
آبادان، ۱۳۶۱
عکاس قاسم غضبانپور
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم با تعجب پرسیدم:😳 _یعنی اون دوتا رو پلیس گ
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_ششم
با حسرت گفتم:
_حاج کمیل من فکر میکردم میتونم نسیم رو کمک کنم فکر میکردم شاید او هم مثل من شانسی برای هدایت داشته باشه.
حاج کمیل سری با تاسف تکون داد: _واقعیت اینکه که همه در دنیا #هدایت نمیشن.بعضی مورد #لطف_پروردگار قرار میگیرند و بعضی نه!البته این به این معنی نیست که خداوند نمیخواد اون یک عده رو هدایت کنه بلکه اونها خودشون در درونشون یک چیزی رو کم دارند.و اون هم انسانیته!
پرسیدم:
_حاج کمیل پس شما چطور به من اعتماد کردید؟
خندید وگفت:😄
_دختر خوب بالاخره مشخصه کی اهل حرف راسته کی نیست.کی دوست داره آدم باشه کی نه!نباید هرکسی رو به سرعت باور کرد.کسی با پیشینه ی نسیم که لاقیدی و بی اخلاقی رو سرمنشأ زندگیش کرده بعیده دنبال هدایت باشه.شما نباید بهش اعتماد میکردید. من چندبار به طور غیر مستقیم بهتون گفتم ولی متاسفانه..
حرفش رو قطع کردم:😒
_کاش بهم مستقیم میگفتید.
او آهی کشید:
_نمیشد.بعضی چیزها رو باید خود فرد درک کنه اگه من بهتون میگفتم همیشه با اون عذاب وجدان و حسرت که مبادا نسیم هدایت میشد ومن کمکش نکردم رو به رو میشدید.از طرفی من زیاد این دختر رو نمیشناختم.فکر میکردم حتما در ایشون چیزی دیدید که من بی اطلاعم. البته گمونم من هم کوتاهی کردم.باید به نصیحت پدرم گوش میکردم.
لبخند تلخی زد:
_در حیرتم از این دنیا که هرچه جلوتر میری میبینی کم تر میدونی و بیشتر اشتباه میکنی!
حاج کمیل پرسید:😧
_ببینم راسته که شما خودت بازوت رو به این روز انداختی
نگاهی به بازوم انداختم و لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم!
تو دلم گفتم:این همون بازویی بود که دست نامحرم بهش خورد.شاید فقط خون پاکش میکرد!گفتم:
_اگه این تنها راه بود برای جلوگیری از دست درازی اون نامرد حاضر بودم خودمو شرحه شرحه کنم.
خندید!☺️ از همون خنده ها که دیوانه م میکنه ریز و محجوب!😍🙈 من هم از خنده اش خنده م گرفت!میون خنده گفتم:
_حاج کمیل من معنی معجزه رو فهمیدم! معجزه یعنی یقین قلبی به اینکه خدا قادر مطلقه و میتونه همه کاری برات انجام بده.من امروز با همین یقین نجات پیدا کردم.دعا کنید این یقین ذره ای ازش کم نشه!
او پیشونیم رو بوسید.😘_الهی امین!
زیر لب خدا روشکر کردم ونفس راحتی کشیدم.یاد این آیه افتادم( و یدالله فوق ایدیهم..)حاج کمیل بلند شد و برام آبمیوه ریخت و با عشق بهم خورانید!
چند وقتی بود که آرامش نداشتم.حالا چقدر آروم بودم.انگار یک بار سنگین از رو دوشم برداشته شده بود..دوباره اون صدای خوش یمن و زیبا در درونم بهم نوید داد:دیگه در آرامش هستی! خدا تو رو از ایستگاههای تاریک و خطرناک پروازت داده و از حالا میفتی تو مسیر جاده های سبز و روشن!چشمهام رو بستم و در زیر نوازشهای حاج کمیل با خدا حرف زدم و شکرش گفتم.
🍃🌹💞🍃🌹💞🍃🌹💞🍃🌹
تا اذان مغرب یک ساعتی زمان باقی بود.
پیاده روی و دنبال 👦آقا مهدی👦 دویدن حسابی خسته ام کرده بود.این 🌙ماههای آخر بارداری 🌙واقعا سنگین شده بودم.وارد میدان قدیمی شدم و چشمم افتاد به اون نیمکت همیشگی!
رو کردم به آقا مهدی و گفتم:😊
_مامان بریم اونجا بشینیم که هم من یک خستگی در کنم هم شما
آقا مهدی با زبان کودکانه گفت:
_نه مامانی من میخوام با فواره ها⛲️بازی کنم و دستم ورها کرد وبه سمت حوض میدون دوید.
✨دختری هفده هجده ساله روی نیمکت نشسته بود و با صورتی پکر و بغض آلود سرش گرم گوشیش بود. تا منو دید خودش رو کنار کشید و با احترام گفت:
_بفرمایید بنشینید.
لبخندی دوستانه😊 به صورتش زدم و کنارش نشستم.چقدر چهره ی معصوم و دوست داشتنی ای داشت.دوست داشتم باهاش هم کلام شم.گفتم:
_عجب هوا گرم شده.!
او به سمتم چرخید و به زور لبخند غمگینی به لب آورد و گفت:_بله.😒
گفتم:
_اوووف! البته من چون باردارم هستم دیگه گرما خیلی اذیتم میکنه..
🍃🌹🍃
او انگار حوصله ی حرف زدن نداشت. دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چهره ای غمگین به گلدسته های مسجد نگاه کرد.👈یاد خودم افتادم👉 که شش سال پیش با حالی خراب روی این نیمکت مینشستم و به گذشته ام فکر میکردم.
هر از گاهی چشمم به آقا مهدی میفتاد که با دوپای کودکانه ش در کنار حوض می دوید و میخندید!
دوباره صورت دختر جوان رو نگاه کردم که با نوک انگشش اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد.نمیدونستم مشکلش چی بود؟ نمیدونستم دلش از کجا پر بود ولی واقعا دلم براش سوخت.از ته دلم براش طلب خیر و آرامش کردم.او خبر نداشت که من در سکوت، دارم براش آهسته دعا میکنم.کسی چه میدونه؟ شاید شش سال پیش هم یک رهگذر با دیدن اشک من روی این نیمکت برام دعای خیر کرد و الان از تاریکی گذر کردم.
آقا مهدی به طرفم دوید.
_مامانی من تشنه مه.از همین آب حوض بخورم؟
گفتم:_نه نه مامان. .اینکارو نکنی ها.اون اب کثیفه.
ادامه دارد..
نویسنده: #فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
⭕️ پدر ۶ شهید در آستانه شهادت
🔺طبق اخبار واصله وضعیت شیخ زاکزاکی خوب نیست و طبق گفته سهیلا زاکزاکی دختر ایشان در شرایط جسمی نامناسبی به سر برده و در آستانه شهادت می باشند.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#تلنگر
خواهرم بیداری...؟!
بی قرارم اینک،
پشت خطم❗️
وصلی؟!
خواهرم باتوسخن میگویم؛
اگر آقای غریبم آید🌱
وبگوید دختر...
سالها پشت در غیبت اگر من ماندم😔
این همه ندبه ی غربت خواندم،
همه اش وصل به گیسوی تو بود😓
چه جوابی داری؟!!😰
اگر آقا گوید...
از سر عشق خیالی که توکردی آواز
من ندارم سرباز💔
چه جوابی داری؟!
دختر #شیعه هنوزم وصلی؟!
تو رو ارباب قسم قطع نکن❌
سالها منتظرم
ارباب بی یاورم... یاریم کن...
#اوخواهدآمد♥️💫
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#طنزجبهه
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟
گفتیم: دشمن
صدا زد: ڪی ناراضیه؟
بلند گفتیم: دشمن
دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟
ما هم با صدای بلندتر گفتیم:دشمن
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست میخواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😐😂
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥سالروز شهادت شهید مدافع حرم مهدی ایمانی
🔻شهیدی که برای پیدا شدن پیکر مطهر شهید جواد محمدی ختم صلوات گرفته بود
🔹قبر مطهر این شهید بزرگوار در جوار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها میباشد.
👈 *شادی روح این شهید بزرگوار صلوات*
#شهید_مهدی_ایمانی
#سالروزآسمانےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
شعرخوانی زیبای جوان عرب که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشود...
#پیشنهاددانلود
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
Nariman Panahi - Marham Vase Cheshme Taram Mikham 128 (MusicTarin).mp3
8.8M
💔
مرهم واسه چشم ترم مےخوام
حال دلم بده، حرم مےخوام...
#نریمان_پناهی
#حضرت_نریمان
#پیشنهاددانلود👌
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_مےمیرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕