2_5467385061617699873.mp3
8.54M
💔
#حرفهای_من_و_خدا
🌟نگاهی متفاوت و لطیف به یک اسم از أسماء جوشن کبیر ....
سحر ششم ؛ اسم شریف #یا_قوی
[ با موزیک متن جدید ]
💔
ارحم الراحمين
دلش را داشته باشي روز اولي، از لا به لاي جمعيت و سرشلوغي هايش بروي آن جلوها، آن اولي ها را هم پس بزني بروي درست روبرويش،
آب دهانت را قورت بدهي،
سرت را بندازي پايين،
به انگشتانت نگاه كني،
و بگويي:
" ببينيد،
من دورهايم را زده ام،
تمام گل هاي دنيا را بوييده ام،
به ساز تمام بادها رقصيده ام،
به همه ستارگان آسمان چشمك زده ام،
حالا ولي..."
به اينجايش كه رسيديد، بايد نگاه تان را از دست هاي تان بگيريد و آرام و متين زل بزنين به چشمانش!
لازم نيست چيزي بگوييد، خودش مي فهمد كه چقدر تنهاييد!!
#حسینیه_دل
#به_وقت_سحر
💔
دستم رو گرفت و زل زد تو چشم هام، خندید و گفت: بیا فالُت بگیرُم...!
با تعجب نگاهش کردم! پرسیدم : یعنی چی؟آخه واسه چی؟!
- مگه نمیخوای بدونی تهش چی میشه؟!
گفتم: خب چرا ...اما به این چیزا اعتقادی ندارم، اینا همه ش دروغه!
- حالا این دفعه رو امتحان کن...ضرر نمیکنی که! مگه میخوام ازت پول بگیرم؟!
نگاه پر از ذوقش دلم رو ضعف می برد...لبخندم منعکس شد تو مردمک چشماش...
منو نشوند روبروش...
-چشماتو ببند...به حرفام خوب گوش بده...
چشم هامو بستم
-یادته سرنوشت رو دست کی سپردی؟
تو ذهن آشفته م یه جای دور نقاشی شد، اما خیلی رویایی و قشنگ...لبخندم پر رنگ تر شد
گفتم : آره...
زمزمه ای از میون لب هام لغزید... اینجا که آمده ای کرمش فرق می کند...
-خب حالا به من بگو فکر میکنی تهش چی میشه؟!
گفتم : حتما قشنگ ترین قصۀ دنیا میشه!
وقتی که سرنوشتو سرور جوانان اهل بهشت امضا بزنه...!
چشمامو بازم کردم
می خندید...
-فالت چطور بود؟
گفتم : بهترین فالِ دنیا!
پ.ن: دل تو... زندگی تو... وجود تو ... سرنوشت تو... گره بزن! به سرور جوانان اهل بهشت... اونوقت هیچ جایِ بازیِ دنیا، نمی بازی!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 توراچونمنغلامانبیشماراست ولیمنجزتو #اربابـے ندارم "اَلسَّلامُعَلَيْكَياحَسَنَبْنَعَ
💔
خواهش نکرده اهل کرم لطف میکنند
این جا به التماس گدا احتیاج نیست
"اَلسَّلامُعَلَيْكَياحَسَنَبْنَعَلِیوَرَحْمَةُ اللّهِوَبَرَكاتُهُ"
#اݪحمداللہڪہنوڪرتم:)🍃
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🌹می گفت:
" #پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه..
خسته نشه..❌
کسی که نخوابه
تا وقتی خود به خود خوابش ببره..."
🦋یه بار توی جلسه فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح میداد؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد از خستگی خوابش برده بود
😓دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد، عذرخواهی کرد
گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدهام
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
سالروزولادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۶۷) وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَب
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(۱۶۸) يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ
اى مردم! از آنچه در زمين، حلال و پاكيزه است، بخوريد و از گامهاى (وسوسه انگيز) شيطان، پيروى نكنيد. براستى كه او دشمن آشكار شماست.
✅ نکته ها
اسلام، همواره مردم را به بهرهبردن از نعمتهاى پاك وحلالِ خداوند، سفارش نموده و با هرگونه رهبانيّت و زهد بىجا مبارزه مىنمايد. لذا هم خوردنىهاى ناسالم را از شيطان مىداند؛ «إِنَّمَا الْخَمْرُ ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» و هم نخوردن نابجا را گام شيطان مىداند؛ «كُلُوا ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ» زيرا در برخى از نقلهاى تاريخى آمده است كه بعضى از طوائف عرب، قسمتى از زراعت و حيوانات را بدون دليل برخود حرام كرده بودند و گاهى نيز اين تحريمها را به خداوند نسبت مىدادند. آيه نازل شد تا رفع ابهام شود.
اسلام، به زندگى مادّى انسان توجّه كامل دارد و در رأس آنها نيازهاى غذايى است كه در اين مورد، دهها آيه و صدها حديث آمده است. يكى از وظايف انبيا نيز بيان خوردنىها و آشاميدنىهاى حلال وحرام براى مردم است.
🔊 پیام ها
- شرط اساسى در مصرف، دو چيز است: حلال بودن، پاكيزه و دلپسند بودن.
«كُلُوا ... حَلالًا طَيِّباً»
- اسلام با بعضى رياضتها مخالف است. «كُلُوا»
- بهرهگيرى از محرّمات و چيزهاى پليد و ناپاك، پيروى كردن از شيطان است.
«كُلُوا ... حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ»
- نيازهاى طبيعى بشر، گاهى زمينهاى براى انحراف و تسلّط شيطان است. بايد ضمن تأمين نياز، به لغزشهاى آن توجّه داشت. «كُلُوا ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ ...»
- شيطان، انسان را قدم به قدم منحرف مىكند. بايد از همان قدم اوّل مواظبت كرد. «خُطُواتِ الشَّيْطانِ»
- شيطان براى انحراف مردم، از راههاى گوناگونى وارد مىشود. «خُطُواتِ»
- وادار نمودن مردم به استفاده از حرامها و بازداشتن آنان از نعمتهاى حلال، نمودى از دشمنى آشكار شيطان است. «كُلُوا ... حَلالًا طَيِّباً ... إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
رفقـــــا!
بـھ نـظرتـون
خـــدا گـناههــا رو مـثل پاڪ کـردن پیـام
تو تــلگرام پاڪ میکنـھ یا واتساپ ؟!
#هوم؟💔🙂
#بهار_قرآن
💔
#دم_اذانی
الهی تا تو لبیک نگویی، کجا من الهی بگویم
#حسنزاده_آملی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_چهار 🌷_فکری ناراحت کننده، ذهنم را به خود مشغول کرد. شاید ابوراجح
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_بیست_و_پنج
مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال میشد و ریحانه برایش زیباتر به نظر میرسید. هرگز هم ریحانه نمی گفت که آن را من ساختهام. اگر هم میگفت ،چه اهمیتی برای مسرور داشت.
شاید هم به ریش من و پدر بزرگم میخندید .😏
قوها از هم فاصله گرفته بودند .یکی با نوکش پرهایش را مرتب میکرد و دیگری بی حرکت بود و موج های آرامی که از ریزش فواره درست میشد، او را به کندی دور خودش میچرخاند.
ابوراجح گوشه بینی ام را خاراند. به خود آمدم و هر طور بود لبخند زدم. "هاشم جان! خودت را به فکر و خیال نسپار. به خدا توکل کن! شاید همسری که در طالع توست، همین است. شاید هم دیگری است. اگر هم این است که به او خواهی رسید .اگر دیگری است ، دعا می کنم بارها از این یکی بهتر باشد و در کنارش سعادتمند شوی. کسی با موقعیت تو حتی می تواند دختر حاکم را خواستگاری کند."
قویی که به جفتش پشت کرده بود، به دانه های انگوری که در پاشوی بود نوک میزد .برای پس زدن افکاری که آزارم می داد، سعی کردم منطقی فکر کنم.
من ثروتمند و زیبا بودم. چرا باید خودم را آنقدر کوچک و ضعیف نشان می دادم که دختر یک حمامی بتواند به آن راحتی مرا به بازی بگیرد؟😏
مسرور بیشتر از من، به درد ابوراجح میخورد. اگر ریحانه دلش میخواست با مسرور زندگی کند، باید میپذیرفتند که لیاقت او همین است.😒
با تلخی سعی کردم به خودم بقبولانم که ریحانه و مادرش تنها به این قصد به مغازه ما آمده بودند که تخفیف خوبی بگیرند. حدس آنها درست بود. با دادن دو دینار، هشت دینار تخفیف گرفته بودند. خودشان هم باور نمی کردند .
دست در جیب بردم و دینارها را لمس کردم. دیگر تپشی در خود نداشتند و سرد و خشک بودن. دوست داشتم آنها را بیرون بیاورم و در حوض بیندازم. آنگاه ابوراجح با تعجب می پرسید که این کار چه معنایی دارد و من در حال رفتن، نگاهی به عقب میانداختم و می گفتم: "بهتر است بروی و معنایش را از دخترت بپرسی".
سکه ها را در مشت فشردم و برخاستم، میخواستم از آن محیط مرطوب و خفه کننده فرار کنم. شاید اگر کنار فرات میرفتم و قدری شنا میکردم ،حالم بهتر میشد.
ابوراجح دستم را گرفت و گفت: "باید فردا بیایید تا در اتاق کناری بنشینیم و صحبت کنیم." به چشمهای مهربانش نگاه کردم.
از آن همه خیال های عجیب و غریبی که به دل راه داده بودم، خجالت کشیدم.😔
چطور توانسته بودم درباره ریحانه آنطور خیال بافی کنم؟ چهره نجیب و شرمگین او را به یاد آوردم که مثل فرشته ها، بی آلایش بود .ناگهان صدای گام های سنگین از راه رو حمام به گوش رسید. مردی در لباس سربازان دارالحکومه، پرده ورودی را به یکباره کنار زد و گفت: "جناب وزیر تشریف فرما می شوند. برای ادای احترام آماده باشید"!
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_پنج مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال میشد و ریحانه برایش زیباتر به
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_بیست_و_شش
وزیر، مردی لاغراندام با ریشی دراز بود .عبایی نازک با حاشیه ای طلادوزی شده بر دوش داشت . روی یکی از پله های سکو نشست .پس از نگاهی به اطراف، به قوها خیره شد.
مسرور ظرف انگور را تعارف کرد. وزیر با پشت دست اشاره کرد که دور شود. سعی میکرد کمتر به ابوراجح نگاه کند.
_حمام قشنگی داری، ابوراجح!
ابوراجح به علامت احترام، سرش را پایین آورد و گفت : "لباستان را بکنید . برای استحمام وارد صحن حمام شوید تا سقف زیبای آن جا را هم ببینید. هم فال است و هم تماشا."
وزیر از ابوراجح رو برگرداند.
_فرصت نیست .از این جا می گذشتم. گفتم بیایم و این دو پرنده زیبا را ببینم.
باز به قوها نگاه کرد. چشم های کوچک و تندی داشت.
همان گونه اند که تعریفشان را شنیده ام .
انگار پرده هایی بهشتی اند که از بد حادثه، از حمام تو سر درآورده اند . بیچاره ها!
بدون رغبت خندید و متوجه من شد .
_این جوان زیبا کیست ؟ مانند شاه زادگان ایرانی است!
ابوراجح خواست من را معرفی کند. وزیر اشاره کرد ساکت بماند.
_خودش، زبان دارد. می خواهم صدایش را بشنوم.
گفتم: من هاشم هستم.ابونعیم زرگر ،پدر بزرگ من است.
_ابونعیم هنوز زنده است .
باز با بیحالی خندید و دو دندان نیش بلندش را نشان داد. معلوم بود آدمی است که از قدرتش لذت میبرد و حاضر است دست به هرکاری بزند .
_بله، خدارا شکر.
_شنیده ام زرگر قابلی هستی. این جا چه میکنی؟ این حمام جای مناسبی برای جوان زیبایی چون تو نیست. با پدربزرگت می آمدی بهتر بود.
دل به دریا زدم و با خنده گفتم: شما هم با حاکم نیامده اید.
بلند خندید.😂 صدای خنده اش زیر گنبد پیچید.
_از جسارتت خوشم آمد ! من جرات نمیکنم تنها به این جا بیایم. برای همین با نگهبان ها آمده ام. هر کجا ابوراجح باشد ،جای خطرناکی است!
🍂ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞