eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 ستاره‌‎ بارونه آقام اومده، تو این کَرم‎خونه آقام اومده 🌺 میلاد امام حسن (ع) مبارک‎باد 💚 تاریخ ولادت🦋 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سی_و_هفت اسماعیل میرود پیش سید بن طاووس. جراحت پایش را نشان میدهد. سید بن
💔 چطور میتوانستم چنین چیزی را باور کنم! گفتم: "ماجرا غریبی است!" ابوراجح ادامه داد: "اسماعیل به بغداد میرود. سیدبن طاووس پس از شنیدن ماجرای شفا یافتن اسماعیل و بعد از دیدن پای او، بی هوش میشود. به هوش که می آید، جراحان بغداد را جمع می‌کند و با نشان دادن اسماعیل، می گوید: "همان طور که قبلاً گفتیم جز بریدن چاره ایی نیست و اگر آن را ببریم، او خواهد مرد". سید میپرسد: "اگر جراحت بریده شود و اسماعیل نمیرد، چه مدت طول می‌کشد تا جای آن بهبود پیدا کند؟" آنها می گویند: "دست کم دو ماه طول میکشد، اما جای بریدگی، گود میماند و روی آن، مو نمی‌روید." سید میپرسد: "از دفعه قبل که جراحت را معاینه کردید چند روز میگذرد؟" می گوید: ده روز. سید پای اسماعیل را به جراحان نشان می دهد. دهان انها از حیرت باز میماند. یکی از آنها که مسیحی بوده فریاد می‌زند: "این کار حضرت عیسی مسیح است"! سید میگوید: "ما خودمان بهتر میدانیم که این کار کدام بزرگوار است." اسماعیل که به حله برگشت، مردم دسته دسته به عیادتش رفتند و پایش را دیدند." گفتم: "باورش سخت است! چطور ممکن است یک نفر صدها سال عمر کند و هنوز جوان باشد؟" ابوراجح برخاست. آفتابه آبی را که همراه داشت، روی قبر خالی کرد. _ مگر نمیدانی که حضرت نوح حدودا هزار سال عمر کرد و حضرت خضر و عیسی هنوز زنده اند؟ شاید آن پیرمرد همراه امام، همان خضر بوده. آیا در توان خداوند نیست که به انسانی چنین عمر بلندی بدهد و او را جوان نگه دارد؟ مگر در بهشت، همه برای همیشه ،جوان و سالم نمی‌مانند؟ خدای بزرگ به هر کاری تواناست... ساکت ماندم. جوابی نداشتم. تا نزدیکی های بازار با هم قدم زدیم. به سه راه که رسیدیم، او به طرف حمام رفت و من راهم را به سوی خانه کج کردم. باید هر چه زودتر برمی‌گشتم. حرف های ابوراجح، پریشانم کرده بود. امیدوار بودم لااقل ام حباب خبر های خوبی برایم بیاورد. خودم را روی تخت انداختم. خسته شده بودم. دست و پایم می لرزید. امّ حباب هنوز نیامده بود. حال عجیبی داشتم. فضای درندشت حیاط، برایم تنگی میکرد. دیوار ها بلندتر و نزدیک تر از همیشه بودند. نمی توانستم منتظر امٌ حباب بمانم. صحبت با ابوراجح برایم قوت قلبی نشده بود. درهم ریخته بودم. چطور میشد باور کرد شیعیان چنان پیشوای مهربانی داشته باشند که زمان بر او اثر نکند و کارهای پیامبرانه ازش سر بزند؟ باورش سخت بود! ابوراجح آدم دروغ گویی نبود. آیا اسماعیل هرقلی دُملی ساختگی روی پایش نقش زده بود و بعد با پاک کردن آن، ادعا کرده بود که امام زمان اورا شفا داده است؟ ولی جراحان حلّه و بغداد، با همراهی سیدبن طاووس او را معاینه کرده بودند. اگر دروغ بود، رسوا می شد. هرچه بود ابوراجح چنان پیشوای شان را باور داشت که انگار با او زندگی میکرد. چطور می توانستم باور کنم که از عمر امامشان نزدیک به پانصد سال گذشته و او هنوز زنده و جوان باشد، از طرفی با خود میگفتم اگر چنین عمر طولانی محال باشد پس چجوری حضرت نوح بیش از دو برابر آن عمر کرده است؟ البته می دانستم که خدا بر هر کاری تواناست. صدایی شنیدم. فکر کردم امٌ حباب پشت در است. از جا جستم و در را باز کردم. فقیری ژنده‌پوش بود. از چشم های گودافتاده اش که دو دو می زد معلوم بود چند روزی است غذای درست و حسابی نخورده. با تصمیمی ناگهانی دو دیناری را که ته جیبم بود، بیرون آوردم و در دستش گذاشتم. فکر میکردم از خوش‌حالی فریاد میزند و به دست و پایم می افتد. بدون تعجب، به سکه ها نگاه کرد و لبخند زد. گفتم: "ای برادر، دعایم کن! منِ بیچاره کسی را دوست دارم که هیچ راهی برای رسیدن به او نیست". گفت: "معلوم است گره سختی به کارت افتاده. کمتر کسی حاضر است دو دینار به یک فقیر غریب بدهد. می خواهی سکه هایت را پس بگیری و به جای آن درهمی بدهی؟" ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 هر چند نیمی از ماه مبارک گذشته اما واجبه توصیه‌ی ۳۰ ثانیه‌ای سیدحسن نصرالله به جوانان رو حتما ببینیم!👌 با زیرنویس فارسی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یکی از مسئولین مستقیمش میگفت: بود، رفته بودم بادینده (منطقه ای کویری در اطراف ) که را آنجا دیدم. مهمانانی از خلیج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هوای آنها را آموزش میداد. نقطه ای که محمودرضا در آنجا آموزش میداد در ١١٠ کیلومتری کویر بود. هوا شاید ٤٥ درجه بود آنروز ولی روزه اش را نشکسته بود در حالیکه نیروهایش هیچکدام روزه نبودند و آب می خوردند. میگفت :من چون مربی هستم و در آموزشی و کثیر السفر هستم نمی توانم ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا کمتر از نبود." راوی:دکتر احمدرضا بیضائی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ...🌹🕊شهید وفی با علاقه شدیدی که برای خدمت به کشورش داشت در سال ۷۱ وارد شده و پس از طی دوره کاردانی فارغ التحصیل شد. وفی به صورت داوطلبانه به منطقه عملیاتی عزیمت کرده و به عنوان فرمانده پاسگاه مرزی تمرچین در مشغول انجام وظیفه شد. شهید در مدت فرماندهی پاسگاه هرگز از مقابله با اشرار، عناصر ضد انقلاب و مرزی نهراسیده و هرگونه آرامش را از آنان سلب کرده بود. سر انجام در ۲۰ آذر ۱۳۷۵ در درگیری با اشرار و در درحد فاصل و قمطره به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 او در روز ۲۵ دی ۱۳۳۴ در روستای بالاشیرود، شهر شیرود، استان مازندران به دنیا آمد. ☘🌼 او بعد از اتمام دورهٔ ابتدایی، در یکی از دبیرستان‌های تهران ثبت نام کرد و تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل داد. علی‌اکبر قربان شیرودی، در سال ۱۳۵۱ به دورهٔ مقدماتی آموزش خلبانی وارد گردید و پس از مدتی برای گذراندن دورهٔ کامل به پادگان هوانیروز اصفهان منتقل شد. با اتمام دوره خلبانی بالگرد جنگنده بل ای‌اچ-۱ کبرا به استخدام ارتش درآمد. در این ایام با احمد کشوری، که از هم استانی‌هایش نیز بود، آشنا شد. در غائله کردستان و در ۲۴ سالگی به‌عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب شد. شیرودی در جنگ پاوه نیز نقش تعیین‌کننده‌ای درگرفتن این شهر ایفا کرد. با شروع جنگ ایران و عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹به منطقهٔ کرمانشاه رفت هشتم اردیبهشت سال ۶۰، به شهید شیرودی خبر دادند که تانک‌های عراقی به طرف دشت “ذَهاب” در حرکتند. وی به دلیل تاریکی شب نتوانست به طرف منطقه عملیاتی حرکت کند، از این‌رو آن شب را به نماز ایستاد و در دل تاریکی شب با یگانه معبود به راز و نیاز مشغول شد. او نماز صبح را با آرامش به پایان رساند. و سپس به طرف منطقه درگیری حرکت کرد. در ساعت شش صبح با انهدام چندین تانک از نیروهای دشمن، هلی‌کوپتر وی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و دست تقدیر، لحظات پربار عمر او را تاراج کرد و آستان قدس الهی پذیرای روح ملکوتیش شد. سالروز شهادت🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه 🌸راه قم بسته شد در جبهه كه بوديم ، گاهی خسته می‌شديم و به پايان مأموريت اميد داشتيم،
💔 🌸جشن تولد اردوﮔﺎه ﻣﻮﺻـﻞ1 ﺑـﻮدﻳﻢ ، ﻳﻚ روز، آﻗﺎي اﺻﻐﺮ ﻣﻴﺮزاﻳﻲ آﻣﺪ ﭘﻴﺶ ﻣﻦ و ﮔﻔﺖ: "اﻣﺮوز، روز ﺗﻮﻟﺪ ﭘـﺴﺮﻣﻪ دوﺳـﺖ دارم ﻳـﻪ ﺟـﺸﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﺑﺮاش ﺑﮕﻴﺮم، ﻳﻪ ﺟﺸﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻃﻨﺰ "😉 ﻗﺮار ﺷﺪ ﻳﻚ ﻛﻴﻚ درﺳﺖ ﻛﻨﻴﻢ و ﺷﺐ، ﺟـﺸﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﺑﮕﻴـﺮﻳﻢ. ﻛﻴـﻚ ﻣﺨﻠـﻮﻃﻲ از ﺧﻤﻴﺮﻫـﺎي ﻧـﺎن، ﺷــﻜﺮ، ﻧﻤــﻚ و ﻓﻠﻔــﻞ ﺑــﻮد ، ﺧﺎﻣــﻪاش ﻫــﻢ از روﻏﻦ ﻧﺒﺎﺗﻲ، ﺧﻤﻴﺮرﻳﺶ و ﺧﻤﻴﺮدﻧﺪان درﺳﺖ ﺷـﺪ👨‍🍳👨🏻‍🍳👨🏼‍🍳 ﺧﺎﻣﻪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻛﻴﻚ ﻣﺎﻟﻴﺪه ﺷﺪ، ﭼﻨﺎن ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻲآمد که خودﻣﺎن ﻫﻢ ﻫﻮس ﺧﻮردن ﻛﺮدﻳﻢ.😋🎂 ﺷــﺐ، ﺳــﻔﺮ ه اي اﻧﺪاﺧﺘــﻪ ﺷــﺪ و ﻫﻔــﺖ ﺷﻴـشه ﭘﻨﻲ ﺳﻴﻠﻴﻦ ﭘﺮ از ﻧﻔﺖ ﺑﻮد ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﺷـﻤﻊ روﺷـﻦ ﻛﺮدﻧﺪ. 🕯 ﺳﻴﺪاﺣﻤﺪ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﻧﻘﺶ ﭘﺴﺮ اﺻـﻐﺮ 👦🏻و ﭘـﻨﺞ ﺷــﺶ ﻧﻔــﺮ دﻳﮕــﺮ ﻫــﻢ ﻧﻘــﺶ دوﺳــﺘﺎﻧﺶ را ﺑــﺎزي ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ.👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻👦🏻 آﻣﺪﻧـﺪ و ﻧﺸـﺴﺘﻨﺪ ﺳـﺮ ﺳـﻔﺮه و ﺑﻌـﺪ از ﺧﻮاﻧﺪن ﺷﻌﺮ ﺑﺎ ﺻﺪاي ﻛﻮدﻛﺎﻧﻪ🎵🎶، ﻧﻮﺑـﺖ ﺑـﻪ ﺑﺮﻳـﺪن ﻛﻴﻚ ﺷﺪ. ﺳﻴﺪاﺣﻤﺪ ﺗﻜﻪ ﻫﺎﻳﻲ از ﻛﻴﻚ را ﺑﺮﻳﺪ و ﺑﻪ دوﺳــﺘﺎﻧﺶ ﺗﻌــﺎرف ﻛــﺮد. ﻫﻤــﻴﻦ ﻛــﻪ ﻛﻴــﻚ را ﺑــﻪ دﻫﺎن ﺷﺎن ﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ از ﺗﻨﺪي و ﺷﻮری و ﺑﻮي ﺧﻤﻴـﺮرﻳﺶ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻲ ﻛﺎر ﻛﻨﻨﺪ ﻧﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧـﺴﺘﻨﺪ انرا ﺑﺨﻮرﻧﺪ و ﻧﻪ ﺑﻴﺮون ﺑﻴﺎورﻧـﺪ 🤢 ﻫﻤـﻴﻦ ﻃـﻮر ﺑـﺎ دﻫﺎنﻫﺎي ﻣﺎﺳﻴﺪه ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﺗﻤﺎﺷﺎﭼﻴﺎن ﻫـﻢ ﻛـﻪ وﺳﻮسه ﺧـﻮردن ﻛﻴـﻚ را داﺷﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺠﻮم آوردﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪام ﻣﻘﺪاري از ﻛﻴﻚ را ﻣﻲ ﻛﻨﺪﻧﺪ و ﺑﻪ دﻫﺎﻧﺸﺎن ﻣﻲﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ😣 ﺑﻌـﺪ ﻫــﻢ ﻛــﻪ ﻣﺘﻮﺟــﻪ میﺷــﺪﻧﺪ ﻛﻴــﻚ، ﻗﻼبی اﺳــﺖ می دوﻳﺪﻧﺪ ﺳﻤﺖ ﺣﻮض آب ﻫـﻴﭻ ﻛـﺲ ﻓﺮﺻـﺖ ﻧﺪاﺷﺖ ﻧﻔﺮ ﺑﻌﺪي را ﺧﺒﺮ ﻛﻨﺪ؛ در ﻧﺘﻴﺠـﻪ... ﻫـﻴﭽﻜﺲ از آن ﻛﻴﻚ ﺑﻲﺑﻬﺮه ﻧﻤﺎﻧﺪ. 😖😩😫 ... 💞 @aah3noghte💞
Part15_علی از زبان علی.mp3
6.01M
💔 💚 💚 *اعزام نماینده به شام *پاسخ معاویه به امام(ع) و ادعای خونخواهی عثمان *شروط معاویه برای بیعت *پاسخ امام به نماینده خود در شام ... 💕 @aah3noghte💕 حتما دانلود ڪنین👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 رهنمود استاد در مورد بیماری کرونا خواندن دعای نور حضرت فاطمه سلام الله علیها ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای فرزند آدم: از تاریکی شب میترسی، اما از عذاب قبر چرا نه؟ در جنت میخوای داخل شوی اما در مسجد چرا نه؟ رشوه میدی اما به یک فقیر غذا چرا نه؟ کتاب های متنوع جهان را میخوانی اما قران پاک را چرا نه؟ برای قبولی در امتحانات دنیوی تمام شب بیداری میکشی اما برای امتحان آخرت آمادگی چرا نه؟ شب تا صبح ساعتهاباذوق وشوق بازی فوتبال وفیلمهای آنچنانی تماشا می کنی اما برای نماز وقت و ذوق وشوق چرا نه ؟؟ ‎‎‌‌‎ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ خَطَوْتُ إِلَیْهِ بِرِجْلِی أَوْ مَدَدْتُ إِلَیْهِ یَدِی أَوْ تَأَمَّلَهُ بَصَرِی أَوْ أَصْغَیْتُ إِلَیْهِ بِسَمْعِی أَوْ نَطَقَ بِهِ لِسَانِی أَوْ أَنْفَقْتُ فِیهِ مَا رَزَقْتَنِی ثُمَّ اسْتَرْزَقْتُکَ عَلَى عِصْیَانِی فَرَزَقْتَنِی ثُمَّ اسْتَعَنْتُ بِرِزْقِکَ عَلَى مَعْصِیَتِکَ فَسَتَرْتَ عَلَیَّ ثُمَّ سَأَلْتُکَ الزِّیَادَهَ فَلَمْ تُخَیِّبْنِی وَ جَاهَرْتُکَ فِیهِ فَلَمْ تَفْضَحْنِی فَلَا أَزَالُ مُصِرّاً عَلَى مَعْصِیَتِکَ وَ لَا تَزَالُ عَائِداً عَلَیَّ بِحِلْمِکَ وَ مَغْفِرَتِکَ یَا أَکْرَمَ الْأَکْرَمِینَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ. بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی ڪه با پای خود به سوی آن گام برداشتم، یا دستم را به سوی آن دراز کردم، یا چشمم با دقت آن را نظاره کرد، یا گوشم را به سوی آن باز نمودم، یا زبانم به آن گویا شد، یا آنچه را به من عطا کردی در آن خرج کردم، سپس با وجود عصیان از تو روزی خواستم و تو به من دادی. آنگاه از رزق تو در راه معصیت کمک گرفتم و تو آن را پوشاندی، سپس از تو بیشتر خواستم باز ناامیدم نکردی و آشکارا آن را مرتکب شدم، رسوایم ننمودی و پیوسته بر معصیتت اصرار می ورزم، ولی همواره توبه ام را میپذیری و با حلم ومغفرتت گذشت میکنی ای کریمترین کریمان! ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! استغفـار هفـتادبندے امیرالمؤمنین علیه السـلام
شهید شو 🌷
💔 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ خَطَوْتُ إِلَیْهِ بِرِجْلِی أَوْ مَدَدْتُ إِلَیْهِ یَ
با پای خود دوباره تا پرتگاه رفتم راه تو بود روشن من اشتباه رفتم با دست خود به پایم بستم دوباره زنجیر دنیای من قفس شد شد لحظه ها نفسگیر یارب الهی العفو💔
💔 سرِ کیسه‌ی دلم را باز می‌کنی وقتی خسته‌ام وقتی بی‌نهایت خسته‌ام دانه دانه برمی‌داری و بدسلیقگی‌ام را در جمع آوری این همه سوغات غیر قابل استفاده تحسین می‌کنی دلم سبک می‌شود خیلی سبک انگار نه راهی بوده٬ نه تنهایی و نه خستگی ... 💞 @aah3noghte💞
2_5208565208464755560.mp3
9.7M
💔 🌟 پرسه‌ای شاعرانه حوالیِ یک اسم از أسماء جوشن کبیر .... سحر شانزدهم ؛ اسم شریف ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۷۶) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ
✨﷽✨ (۱۷۷) لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى‌ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‌ وَ الْيَتامى‌ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ‌ نيكى (تنها) اين نيست كه (به هنگام نماز) روى خود را به سوى مشرق يا مغرب بگردانيد، بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده و مال (خود) را با علاقه‌اى كه به آن دارد به خويشاوندان و يتيمان و بيچارگان و در راه‌ماندگان و سائلان و در (راه آزادى) بردگان بدهد، و نماز را برپاى دارد و زكات را بپردازد، و آنان كه چون پيمان بندند، به عهد خود وفا كنند و آنان كه در (برابر) سختى‌ها، محروميّت‌ها، بيمارى‌ها و در ميدان جنگ، استقامت به خرج مى‌دهند، اينها كسانى هستند كه راست گفتند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است) و اينان همان پرهيزكارانند. ✅ نکته ها «بأساء» از «بؤس» به معناى فقر و سختى است كه از خارج به انسان تحميل مى‌شود. «ضرّاء»، درد وبيمارى است كه از درون به انسان فشار مى‌آورد. و «حِينَ الْبَأْسِ‌» زمان جنگ و جهاد است. اين آيه جامع‌ترين آيه قرآن است. زيرا اصول مهم اعتقادى، عملى و اخلاقى در آن مطرح گرديده است. در تفسير الميزان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند: هر كس به اين آيه عمل كند، ايمانش كامل است. اين آيه پانزده صفت نيك را در سه بخشِ ايمان، عمل و اخلاق بيان نموده است. در بخش ايمان، به مسئله ايمان به خدا، فرشتگان، انبيا، قيامت و كتب آسمانى اشاره شده و در بخش عمل، به مسائل عبادى مانند نماز و اقتصادى مانند زكات و اجتماعى مانند آزاد نمودن بردگان و نظامى مانند صبر در جبهه و جنگ، و روحى وروانى مثل صبر در برابر مشكلات، اشاره گرديده است. و در بخش اخلاقى به وفاى به عهد و دل كندن از مادّيات و ترحّم به فقرا اشاره شده است. جمله‌ «آتَى الْمالَ عَلى‌ حُبِّهِ» را سه نوع معنا نموده‌اند: الف: پرداخت مال به ديگران با وجود علاقه‌اى كه به آن هست. ب: پرداخت مال بر اساس حبّ خداوند. ج: پرداخت مال بر اساس علاقه‌اى كه به فقير است. براى رسيدن به كمالِ تقوا، انفاقِ واجب و غير واجب، هر دو لازم است. اين آيه، مؤمن واقعى را كسى مى‌داند كه هم حقوق واجب را بپردازد و هم انفاق مستحبّ را انجام دهد. به همين دليل در روايات مى‌خوانيم: در اموال ثروتمندان، غير از زكات نيز حقّى براى محرومان است. و كسى كه سير بخوابد در حالى كه همسايه او گرسنه باشد، ايمان كامل به خدا و قيامت ندارد. 🔊 پیام ها - به جاى محتواى دين، به سراغ ظاهر نرويم و از اهداف اصلى باز نمانيم. «لَيْسَ الْبِرَّ ... وَ لكِنَّ الْبِرَّ» - يكى از وظايف انبيا وكتب آسمانى، تغيير فرهنگ مردم است. «لَيْسَ الْبِرَّ ... وَ لكِنَّ الْبِرَّ» - ايمان، مقدّم بر عمل است. «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... آتَى الْمالَ» - ايمان به خدا و روز قيامت همراه با ايمان به همه‌ى انبيا و ملائكه لازم است. «آمَنَ بِاللَّهِ ... وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ» - ارتباط با خدا در كنار ارتباط با مردم و تعاون اجتماعى در حوادث و گرفتارى‌ها مطرح است. «آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ... وَ آتَى الْمالَ عَلى‌ حُبِّهِ» - هدف اسلام از انفاق، تنها سير كردن گرسنگان نيست، بلكه دل كندن صاحب مال از مال نيز هست. «عَلى‌ حُبِّهِ» - نيكوكاران، مال و دارايى خود را با رغبت و علاقه در راه خدا انفاق مى‌كنند. «آتَى الْمالَ عَلى‌ حُبِّهِ» - در انفاق، بستگان نيازمند بر ساير گروه‌هاى مستمند، اولويّت دارند. «ذَوِي الْقُرْبى‌ وَ الْيَتامى‌ ...» - ايمان ونماز و زكات، بدون شركت در جهاد كامل نمى‌شود. «وَ حِينَ الْبَأْسِ ... أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا» - مدّعيان ايمان بسيارند، ولى مؤمنان واقعى كه به تمام محتواى دين عمل كنند، گروهى اندك هستند. «أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا» - نشانه‌ى صداقت، عمل به وظايف دينى وتعهّدات اجتماعى است. «أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا» - متّقى كسى است كه عملش، عقايدش را تأييد كند. «آتَى الْمالَ ... أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 بخشی از وصیت نامه✍ خدايا! به من توفيق ده كه درراه تووبراي رضاي توازديوارهاي تمايلات مادي وحيواني هجرت كنم بخاطرنزديكي به تووبراي پياده شدن احكام اسلام تودر روي زمين بادشمنان تووبا كساني كه سد راه رسيدن به تو هستند مبارزه كنم و لحظه اي دست ازجهادبرندارم و آنگاه كه خودت دانستي به نفس مطمئنه رسيده ام به نزدت رجوع وبه جواررحمتت شرفيابم كن‏ خدايا! به من قدرت بريدن رشته هواهاي نفساني وشيطاني وتوفيق يافتن فضائل عرفاني وخصائص رحماني عطا فرما. خدايا! موانع ودام‌هاي دنيوي كه درسر راه من براي رسيدن به توهستند همه رابگسل. خدايا! توفيق پاره كردن تمام بندهاي عبوديت غيرخودت رابه من عطا فرما و انگاه كه افتخار رفاقت خاص تو رادريافتم به حضور خودت شرفيابم كن. خدايا! اين دنيازندان است مراازاين زندان نجات ده خدايا! مراازدنيايي كه ديوارهاي پولادين ماديش ازهرطرف مرامحاصره كرده اندنجات ده. خدايا! فقط بخاطرتو اين راه رابرگزيده ام، مباداروزي هدفي غيرازتوداشته باشم. اینك ديگرزمان آن نيست كه خدا رادركتابخانه ها بجوئيم، خداوندرابايددرصحنه هاي جدال حق و باطل ديد. واينچين به ميعادگاه آمده ام و اين راه را آزادانه انتخاب نموده ام وواقعاً درمقابل انقلاب اسلامي شرمسارم كه نتوانسته ام خدمتي شايسته بدان كنم. برادران وخواهران! هيچ فكركرده ايد كه براي چه خلق شده ايم؟ مابراي تكامل آفريده شده ايم ونمي توانيم به كمال برسيم جزبا دستورات خالقمان و با اطاعت كردن از دين اسلاممان. سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏خدایا من ازت راضی‌ام.. تو چی؟! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پاش مجروح شد، موقع عمل نذاشت بیهوشش کنن که مبادا تو ریکاوری بعدش، چیزی از اطلاعات جنگ رو ناخواسته بگه اتفاقا همین حاج احمد در میدانی اسیر شد که برا دیپلماسی رفته بودند و همین دیپلماسی نذاشت حاج احمد رو پس بگیریم! کجایی حاج احمد ببینی چطوری اطلاعات میدن دست دشمن؟ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سی_و_هشت چطور میتوانستم چنین چیزی را باور کنم! گفتم: "ماجرا غریبی است!"
💔 راست میگفت. غریب بود. او را ندیده بودم. گفتم: "این سکه ها خیلی برایم عزیزند. بهتر است آن ها را به خدا هدیه بدهم". باز لبخندی زد و گفت: "امیدوارم خداوند از تو قبول کند! شنیده ام که گاهی خدا بنده اش را به بلایی گرفتار می کند تا به خود نزدیکش کند". بعد از رفتن آن فقیر، در را بستم و همان جا، پشت در ایستادم. چگونه توانسته بودم از آن سکه ها بگذرم؟ مگر تصمیم نداشتم برای همیشه نگه شان دارم؟ شاید حس کرده بودم وجودشان شکنجه ام می دهد و مرتب ریحانه را به یادم می آورد. از خودم پرسیدم: «آیا آن مرد، یک فقیر واقعی بود یا سر و وضع ساختگی اش گولم زد؟» شیطان را لعنت کردم. صداقتی در چهره اش بود که باعث شد کمکش کنم. دینارها برای من فقط یادگار بودند. برای او می توانستند شروع یک زندگی دوباره باشند. هنوز دلتنگی ام باقی بود. زیرلب گفتم: "ای پیرزن تنبل! تا تو برگردی، جانم به لب می رسد.» باز خودم را روی تخت انداختم. از گرسنگی بی‌تاب بودم و اراده‌ای که سری به آشپزخانه بزنم، در خودم نمی دیدم. امانم نبود که امّ حباب از در وارد شود و همان کنار در از او پرس و جو کنم. سایبان بالای تخت، از تابش آفتاب جلوگیری می‌کرد، ولی همان سایبان بر من فشار می آورد؛ انگار لحافی سنگین رویم افتاده بود. از حال خودم ترسیدم. خیلی نگران‌کننده بود. داشتم از روزنهٔ امید و ساحل زندگی، فاصله می گرفتم. فریاد زدم: «خدایا، کمکم کن!» بعد آرام تر گفتم: «خدایا، اگر آن جوان واقعا وجود دارد و اسماعیل هرقلی را شفا داده، تو را به جانش قسم می دهم مرا هم از این شکنجه و عذاب نجات بده! من که به فکر ریحانه نبودم. این تو بودی که او را ناگهان با آن همه ملاحت و زیبایی نشانم دادی و کارم را ساختی. پس خودت هم او را به من برسان! او که خیلی خوب است. مگر دوست داشتن خوبی، بد است؟ خدایا، می شود آن جوانی را که در خواب دیده، من باشم ! آیا منتظر است به خواستگاری‌اش بروم؟ آیا در آن نگاه عجیبش، چنین خواهشی بود که مرا چون شمعی گداخت و آب کرد ؟» پیشانی ام را به دیوار تخت کوبیدم. با خود گفتم: «ای دیوانه! دلت را به این خیال های بچه‌گانه خوش نکن. چطور امکان دارد او خواب جوانی غیر‌شیعه را دیده باشد و خواستگاری‌اش را انتظار بکشد؟ تو شبانه روز به او فکر میکنی و او به یاد مسرور یا جوانی دیگر از شیعیان است که چگونه پس از ازدواج شان، شهد سعادت و خوش بختی را به کامش بریزد. بی‌چاره! ریحانه چند سالی است تورا ندیده، آن وقت چطور تورا به شکل جوانی برازنده به خواب دیده؟ اگر تورا به خواب دیده بود، صبر میکرد به خواستگاری اش بروی و گنجینه ای از زیباترین جواهرات را به پایش بریزی؛ نه آن که تصمیم بگیرد با دو دینار، گوشواره ای ارزان بخرد. گیرم که تورا به خواب دیده باشد، فایده اش چیست وقتی ابوراجح هرگز حاضر نمی شود دختر گلش رابه یک سنی بدهد؟» کلید در قفل به حرکت در آمد. صدای نفس زدن‌هایی آشنا را شنیدم. در بر پاشنه چرخید. امّ حباب بود. با خوش حالی از جا پریدم و جلو رفتم. زنبیلش را که زمین گذاشته بود، برداشتم و داخل خانه آوردم. انتظار داشتم میان نفس زدن هایش، غرولند کند. خیلی آرام آمد و روی تخت نشست. سخت توی فکر بود. مقابلش روی زمین، کنار زنبیل نشستم. - خیلی دیر کردی امّ حباب. فکر نکردی من اینجا منتظرم؟ گفتم شاید سر راه به بغداد رفته ای! لبخندی مهربانه زد و گفت: «به سلیقه‌ات آفرین میگویم! فکر نمی کردم چنین جواهری در حلّه باشد. مهرش به دلم نشست.» خوشحال شدم. گفتم: «تعریف کن امّ حباب. همه چیز را مو به مو برایم بگو.» به چهره ام دقیق شد. - چرا رنگت زرد شده؟ صبحانه خوردی؟ نخوردی؟ خم شد و چند دانه انبه از توی زنبیل برداشت. - خدایا! جواب ابونعیم را چه بدهیم؟ اول برایت شربت انبه درست میکنم و در آن شیره خرما میریزم. یک کاسه از آن که خوردی و جان گرفتی و حالت جا آمد، سر صبر می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. انبه‌ها را از چنگش در آوردم و توی زنبیل انداختم. - کاری نکن که دیوانه شوم و سر به بیابان بگذارم! چشم هایش گرد شد. - پناه بر خدا! - تا همه چیز را مو به مو برایم تعریف نکنی، مطمئن باش لب به چیزی نمی‌زنم. ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞