eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 وَ ارْحَم شِدَّةَ ضُرّي ... و به بدحالی‌ام رَحم كن .. ... 💕 @aah3noghte💕
Untitled_7.mp3
15.55M
💔 با نوای گرم 🎤 "وای چہ دنیای عجیبی کہ با هر رنج و فریبی میخواد از من تو رو بگیره ..."😭😭😭 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد_و_پنج اخرین عزاداری (مجی
💔

✨ انتشار برای اولین بار✨ 

  

بچه ها زیر آوارند
(حاج اکبر رضایی)


بعد از عزاداری، مشغول خوردن صبحانه شدیم. 

آن هایی که قرار بود آن طرف اروند بروند، زودتر صبحانه خوردند و در حال آماده شدن بودند. من هم صبحانه ام تمام شده بود و داشتم چای می خوردم.


 محمدحسین گفت :«ابراهیم برو یگان دریایی و یک قایق بگیر که بچه ها را به آن طرف آب بریم!»
گفتم :«چشم! چایی می خورم، می روم.» بیشتر بچه ها از اتاق خارج شده و در حیاط ساختمان ایستاده بودند.


 محمدحسین در کنار حیاط بود، گروهی هم که قرار بود جلو بروند، همراه او به طرف بیرون ساختمان راه افتادند، اما درست در همین لحظه سر و کله ی هواپیمای عراقی پیدا شد. 


اول فقط صدایش را شنیدیم، ولی بعد از چند لحظه آن ها را بالای سرمان دیدیم. محمدحسین برگشت و رو به بچه ها فریاد زد :«هواپیما! هواپیما! سریع پخش شوید، یک جا نایستید.» 



محمدحسین همچنان وسط حیاط ایستاده بود، یک مرتبه با همان پای مجروح به طرف ما دوید و فریاد زد :«بچه ها! راکت! راکت!» هنوز حرفش تمام نشده بود که چند انفجار پی در پی صورت گرفت. هواپیما ها سه راکت زدند که دو تا به طرفین ساختمان و یکی درست به همان اتاقی که بچه ها در آن جمع بودند، اصابت کرد.

وقتی انفجار رخ داد، فهمیدیم که راکت ها شیمیایی بودند، اما با این حال اتاق روی بچه ها خراب شد و مواد شیمیایی به شکل مایع، روی بدن بچه ها ریخت. مقداری آوار هم به سر و صورت آن هایی که داخل حیاط بودند، فرو ریخت.


محمدحسین آسیبی ندیده بود با شنیدن فریاد های «شیمیایی! شیمیایی!» هر کس به طرفی می دوید و سعی می کرد از منطقه دور شود. عده ی زیادی تواتنستند به میان نخلستان ها بروند و خودشان را نجات دهند. 


محمدحسین یک دفعه در میان راه ایستاد و گفت :«بچه ها زیر آوارند، باید کمکشون کنیم.» و بدون اینکه منتظر کسی بماند به داخل ساختمان برگشت. او می دانست این کارش چقدر خطرناک است، اما وجدانش اجازه نمی داد به آن ها کمکی نکند.


او از ناحیه ی پا جراحت داشت از طرفی قبلا شیمیایی شده بود؛ به همین سبب، بدنش حساسیت بیشتری داشت و از همه مهم تر ماسک هم نداشت، با این حال دلش نیامد بچه ها را بگذارد و برود؛ در صورتی که راحت می توانست خودش را از خطر نجات دهد. 


... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
💔 جالبه بدونین متفقین سوم شهریور1320، ایران را اشغال کردند و ارتش مدرن رضاخان نتوانست مقاومت کند. اما در دفاع مقدس مقابل استکبار، یک وجب از خاک ما در اشغال نماند. ... 💞 @aah3noghte💞
Hale_Khoob_22.mp3
13.41M
💔 💥سلسله سخنرانیهای بسیار جذاب ۲۲ 🌹 استاد پناهیان ... 🏴 @aah3noghte🏴
آیت الله بهاءالدینی : گناه، مخصوصا حق الناس؛ اوج حماقت است، نه زرنگی. زرنگی، بندگی خداست. ✍راستی... دل شکستن هم حق الناسه