eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5854822271704632408.mp3
18.63M
💔 🎤 هوای حسین، هوای حرم هوای شب جمعه زد به سرم... روانه شوم به سوی ضریح بگیری اگر زیر بال و پرم...🌱 🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
ما فکر نمی‌کردیم از دوریِ تو این قدر زیاد دلتنگ شویم.... ❤️
شهید شو 🌷
💔 بذار سایه‌ات همیشه رو سرم باشه قرار ما شب جمعه حرم باشه... #شب_جمعه #شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمی
💔 از میان تمام نام های رفیعتان عاشق بودنتان شدم که بنا به حکم " همه مسئولید در برابر رعیتتان" با این رعیت ضعیف کوچک، به مدارا نشسته اید... ... اما بگویم که دلم هستید و هم‌قافیه با و من، واله و سرگردان رباب به شما... سخت می دانیم تا زمانی که چون رباب نشویم اما نه عشقمان عشق است به شما نه فرزندانمان از همان گاهواره سرباز می شوند برایتان ربابمان کنید...❤️ ... 💞 @shahiidsho💞 "کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد_و_شش بچه ها زیر آوارند (ح
💔

✨ انتشار برای اولین بار✨ 

  

نگران نباش! 
(راوی:حاج اکبر رضایی)


من به محمدحسین گفتم :«بابا! خدا وکیلی شما بیایید بروید، ما بچه ها را نجات می دهیم. محمدحسین! تو که وضعیتت از همه خراب تر است، قبلاً توی خیبر، شیمیایی شدی، برو این جا نمان! ماسک هم که نداری، زودتر برو و خودت را شستشو بده!»


گفت :«نترس! نگران نباش با هم هستیم!»
خلاصه خیلی اصرار کردم، اما گوش نکرد. وقتی به خرابه های اتاق رسیدیم، صدای حسین متصدی را از زیر آوار شنیدیم که بد جوری داد و فریاد می کرد. 


(راوی:حسین متصدی)
راکت که منفجر شد ساختمان فرو ریخت، من زیر آوار ماندم. آن هایی که توی اتاق نزدیک در بودند، توانستند خودشان را نجات دهند، اما بقیه از جمله خود من، همان جا گیر کردیم. 

فریاد می زدم و کمک می خواستم، نفسم داشت بند می آمد ناگهان صدای محمدحسین بارقه ای از امید در دلم روشن کرد. 
صدای صحبت هایشان به گوشم می رسید و مطمئن شدم که نجات پیدا خواهم کرد. آن ها کمک کردند تا من از زیر آوار بیرون بیایم.

 من که اول بیرون آمدم، گفتم :«وزیری، دیندار، دامغانی، کیانی و چند تا از بچه ها هنوز زیر آوارند.»
آن ها هر کدام را بیرون می آوردند، شهید شده بود. من نمی دانستم دقیق چه کسانی توی اتاق بودند و این کار را مشکل کرده بود. حالم از دیدن پیکر های پاک بچه ها دگرگون شده بود و به ذهنم فشار می آوردم. 


ناگهان یادم آمد که شگرف نخعی قبل از انفجار مقابل من نشسته بود. به محمدحسین گفتم :«شگرف هنوز زیر آوار است.»

 تا این حرف را زدم، همگی دوباره شروع به جستجو کردند،اما نتوانستند او را پیدا کنند. محمدحسین گفت :«این طور نمی شود. بروید لودر بیاورید.»


در همین موقع صدایی توجه همه را به خود جلب کرد او شگرف بود که از پشت سر می آمد. گفتم :«تو کجا بودی؟ مگر زیر آوار نماندی؟» گفت :«نه! راه باز شد و من به سمت بیرون فرار کردم.» با آمدن شگرف دیگر بچه ها مطمئن شدند کسی جا نمانده است.


(راوی: ابراهیم پس دست)
بعد از آن انفجار، قرار شد آن ها که سالم هستند آن طرف اروند بروند. من، محمدحسین، رمضان راجی، منوچهر شمس الدینی و چند نفر دیگر با هم راه افتادیم. 

راجی به محمدحسین گفت :«آقا! تو دیگر نیا آن طرف. قبلا شیمیایی شدی، برو خدایی نکرده کار دست خودت می دهی.» محمدحسین گفت :«من طوریم نیست، مشکلی ندارم.»


با یک قایق از اروند گذشتیم وارد منطقه ی عملیاتی شدیم. چند قدمی نرفته بودیم شمس الدینی حالش به هم خورد، چون حالت تهوع، اولین مشکلی است که برای فرد شیمیایی پیش می آید...



... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
💔 درسته که ما بےقرارکربلاییم اما الان کاش رو نشسته بودیم و شیطنت بچه ها لب حوض رو می دیدیم⛲️ اصلا کاش یه جا بهمون میدادین هر جا خودتون می خواستین بنده گدا کجا که شامل لطف رضا بشود عبد بی حیا کجا که زائر کرب و بلا بشود.... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 آخ... چه حس خوبیه سالگرد شهادت رفیقت تو هم آسمونی بشی خدا نصیب کنه #شهید_جواد_محمدی #شهید_حس
💔 تو سفر اربعین برا استراحت شب ،رفتیم تو یه موکب برا خواب.متوجه شد یه نوجوان 17ساله که اهل زنجان بود رفیقاش را گم کرده...آوردش تو جمع خودمون وبه همه گفت این آقا مهرداد از این به بعد رفیق ماست تا رفیقاشو پیدا کنه..و ما نمیزاریم تنها بمونه.... پ.ن: انگــار طاقت نداشتے ڪسی تنها بمونه... رفیق با مرام...! دست ما رو هم بگیر....♥ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 من بے تو سرافڪنده و دم سردم و دلخون.... اے سرت سبز و دمت گــرم و دلت خوش...💔 01:20 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 قالَ وَ مَنْ یَقنَطُ مِنْ رَحمَةِ رَبِّهِ اِلاَّ الضّالّون گفت: به جز مردم گمراه چه کسی از لطف خدای خود نومید می‌شود - پاک کن اشکاتو...بخند قشنگم من هستم؛ ببین حواسم هست...!🙃 ♥️ سوره حجر، آیه ۵۶ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اولین فیلم از لحظه تفحص پدر و پسری که در اغوش هم شهید شدند. 🔺سردار باقرزاده روايت می‌كند: «... پلاک‌ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است، ۵۵۵ و ۵۵۶ فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند، معمولاً این‌ها که با هم خیلی رفیق بودند، باهم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند...» 😭 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 که چشمم زیبایی هایت رو می‌بینه...👀 ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
AUD-20201019-WA0078.mp3
7.8M
💔 دعای هفتم صحیفه سجادیه به ختم دعای هفتم صحیفه سجادیه بپیوندید‼️ لطفا همراه با گوش دادن به صوت، زمزمه کنید...به نیت: 👈تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام 👈سلامتی رهبر و همه مسلمانان و شیعیان 👈رفع و دفع کامل ویروس کرونا ⌛️ زمان: جمعه ۱۴۰۰/۵/۲۹ ✅به مدت ۴۰ روز 🏴ان‌شالله اربعین، کربلا🤲 🔴لطفاً این پویش رو تکثیر کنید. 📣توجه: هر زمانی که این پویش به دستتون رسید، دعا رو شروع کنید👈 حداقل به مدت ۴۰ روز ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 درسته که ما بےقرارکربلاییم اما الان کاش رو #فرشای_حرم_امام_رضا نشسته بودیم و شیطنت بچه ها لب حوض
💔 دیشب ولیّ نعمت مان مارا این سان خودشان کردند و ، دوستی را فرستادند نائب الزیاره مان باشد در آن و تنفس کند در ، به جای ما... این لطف بسیار آقا با این گناهان بی حد ما جور درنمی آید... الحق که کریم اند و کریمند و کریم.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پس همانا همسايه خدا در امان، و دشمن خدا ترسان است، آن كس كه عظمت خدا را مي شناسد سزاوار نيست خود را بزرگ جلوه دهد، پس بلندي قدر كساني كه بزرگي پروردگار را مي دانند در اين است كه برابر او فروتني كنند، و سلامت آنان كه مي دانند قدرت خدا چه اندازه مي باشد در اين است كه برابر فرمانش تسليم باشند... 📚نهج البلاغه خطبه ۱۴۷ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۹) رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إ
✨﷽✨ (۱۰) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ همانا كسانى كه كفر ورزيدند، نه اموالشان و نه فرزندانشان در برابر (عذاب) خدا (در قيامت) هيچ به كارشان نمى‌آيد وآنان خود هيزم و سوخت آتش‌اند. ✅ نکته ها «وَقود» به معناى مادّه‌ى سوختنى است. وسيله‌ى آتش‌زايى دوزخ دو چيز است: سنگ‌ها و انسان‌ها؛ «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ» آرى؛ خصلت‌ها و افكار و اعمال، هويّت انسان را دگرگون مى‌كند و انسان به سوخت آتش تبديل و خود عامل سوختن خود مى‌شود. غير از خداوند هيچ‌كس، نه در دنيا و نه در آخرت، نمى‌تواند نيازهاى واقعى انسان را تأمين كند و انسان در هر حال به او نيازمند است. 🔊 پیام ها - گرچه آيه مخصوص كافران است ولى بايد پند گرفت و به مال و فرزند مغرور نشد. دلبستگى به غير خدا هر چه باشد، بى‌ثمر و محكوم است. «لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ» - كفر، انسان را از مدار انسانيّت خارج و در حدّ اشياى مادّى و طبيعى پايين مى‌آورد. «أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
🔴 نظر به استقبال گسترده‌ی هم‌وطنان عزیز، مسابقه عظیم قرآنی «نور علی نور» ‼️ 💎 با ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی شامل: 🎁 ۱۰ کارت هدیه یک میلیون تومانی 🎁 ۲۰ کارت هدیه پانصد هزار تومانی 📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۱۲ شهریور ماه ✅ ثبت‌نام در مسابقه، دریافت نسخه PDF مقاله و عضویت در کانال اطلاع‌رسانی از طریق لینک زیر: 🆔 zil.ink/noor_test
💔 میگفت: با‌ امام‌زمان‌علیه‌السلام دردِدل کنیم همین‌کِه‌ صدا‌مو‌نو امام‌زمان‌میشنوه برامون بَسه... چون‌هَمه‌کاره‌ِعالم‌،امام‌زمانه♥️:) ... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اینجا کابل نیست...!! صحبتهای تامل برانگیز وحید رهبانی ایفاگر نقش آقامحمد درباره امنیت و زحمات نیروهای امنیتی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گدای‌کوی‌رضا‌شو‌که‌این‌امام‌رئوف.. به‌سینه‌احدی‌دست‌رد‌نخواهد‌زد..(: ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد_و_هفت نگران نباش! (راوی:
💔

✨ انتشار برای اولین بار✨ 

  




... محمدحسین به من گفت :«شمس الدینی را ببر لب آب و با یک قایق بفرست عقب!» به نظر می رسید خودش هم حال خوبی نداشت، ولی به فکر دیگران بود.

 منوچهر را آوردم لب آب و به وسیله ی یک قایق به آن طرف فرستادم.  
وقتی برگشتم، محمدحسین پرسید :«چه کار کردی؟» 
گفتم :«هیچی! فرستادمش عقب.» 
گفت :«خیلی خوب! پس برویم.» 
هنوز به خط مقدم نرسیده بودیم که محمدحسین هم حالت تهوع پیدا کرد. شانه هایش را گرفتم :«محمدحسین چی شد؟» گفت :«چیزی نیست.» معلوم بود که خودش را نگه داشته. هر چه جلوتر می رفتیم حالش بدتر می شد. تا جایی که نتوانست ادامه دهد. راجی، محمدحسین را سوار ماشین کرد و گفت:«سریع او را به عقب برگردانید!.» 
 
چشمان نابینا 
(راوی: حاج اکبر رضایی) 
 
حوالی ظهر بود.  محمدحسین در حالی که دستش در دست کسی بود به این طرف اروند آمد. حالش خیلی بد شده بود. چشمانش جایی را نمی دید.

دیدن او در این وضعیت خیلی برایم سخت بود. اول فکر کردم خودم طوری نشده ام، اما یکی، دو ساعت بعد متوجه شدم که وضعیت  من هم مثل محمدحسین است. کم کم چشمان من هم نابینا شدند، تعدادمان لحظه به لحظه داشت زیاد می شد. 

حسرت آخ
(راوی: محمدعلی کارآموزیان)

مجید آنتیک چی سریع ماشینی جور کرد تا بچه ها را به بیمارستان برساند، چون بچه هایی را که قبلا مصدوم شده بودند، دسته جمعی برده بودند و ما جمعا با محمدحسین، محمدعلی کارآموزیان و یکی دیگر از بچه ها، چهار نفر می شدیم.

یادم می آید مجید آن لحظه دوست داشت هر کاری از دستش بر می آید انجام بدهد. او با همان وضعیت که یک چفیه دور گردنش انداخته بود و پیراهنی تنش نبود، نشست توی ماشین و ما را به بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) رساند. توی بیمارستان خیلی از بچه ها بودند، همه توی صف ایستاده بودند تا یکی یکی توسط دکتر معاینه شوند.


محمدحسین آنجا دوباره حالش به هم خورد. وضعش وخیم بود یکی از بچه ها خارج از نوبت، او را جلوی صف برد تا دکتر معاینه اش کند.

 بعد از معاینه محمدحسین آن طرف تر منتظر ایستاد تا بقیه جمع شوند و با اتوبوس به اهواز منتقل شوند.

من همین طور که ایستاده بودم، کنترل خودم را از دست دادم حالم بد شد نقش زمین شدم. یزدانی آمد و دو تا دستش را گذاشت زیر بازوهایم و از زمین بلندم کرد و برد جلو، گفت :«کمک کنید این بنده ی خدا دارد می میرد!» دکتر آمد معاینه کرد و دید حالم خیلی خراب است، چند قطره چکاند داخل چشمم و مرا هم فرستاد پیش محمدحسین.


من و محمدحسین هر دو بدحال بودیم، اما او خیلی سعی می کرد خودش را سر پا نگه دارد. در واقع هنوز می توانست خودش را کنترل کند. در همین موقع دوباره هواپیما های عراقی آمدند و محدوده ی بیمارستان را بمباران کردند. 

آن هایی که توان حرکت داشتند پناه گرفتند، اما ما نتوانستیم حتی از جایمان تکان بخوریم. محمدحسین همان طور ایستاده بود و بمب ها را تماشا می کرد.


بالاخره تعداد به حدّ نصاب رسید و اتوبوس برای انتقال مصدومین آمد. صندلی های توبوس را برداشته بودند. بچه ها دو طرف روی کف اتوبوس نشستند. همه حالت تهوع داشتند. و بعضی ها که وضعیت بدتری داشتند دراز کشیده بودند. 


من دیگر چشمانم باز هم نمی شد، گفتم :«محمدحسین در چه حالی من اصلا نمی بینم.» گفت :«من هنوز کمی می توانم ببینم.»

وقتی به اهواز رسیدیم و خواستیم پیاده شویم، گفتم :«من هیچ جا را نمی بینم.» محمدحسین گفت :«عیبی ندارد! خوب می شوی، پیراهن من را بگیر، هر جا رفتم تو هم بیا!»


 من پیراهنش را گرفتم و پشت سر او راه افتادم. از طریق صداهایی که می شنیدم، متوجه اوضاع اطرافم می شدم. 
وارد سالن بزرگی شدیم. محمدحسین مرا روی تخت خواباند. خودش هم کنارم روی تخت دیگری خوابید. احساس می کردم خیلی رنج می کشد و تمام بدنش درد می کند، چون تخت ها چوبی بود و از سر و صدای تخت مشخص بود که محمدحسین بدجوری به خودش می پیچد، اما کمترین آه و ناله ای نمی کرد، حتی من یک آخ هم از او نشنیدم و عجیب تر اینکه در آن وضعیت حال مرا می پرسید.

... 
...



💞 @aah3noghte💞