eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ای بابا نگو این حرفارو .... " لئوناردو دی‌کاپریو ۴۵ سالشه ؛ بیست تا دوست‌دختر داشته که همگی مدل و با میانگین سنی زیر ۲۵ بودن ، با هیچکدوم ازدواج هم نکرده هیچ تعهدی هم به هیچکدوم نداشته مهر و نفقه و .... خبریم نبوده اصن ولی چون رسانه و اونوریا میـخان برات میشه ستاره هالیوود و میشه نمـاد روشنفکری و ازادی عقیـده و .... ؛ 👈 ولی بهت یاد‌ دادن بگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله زیاد زن داشته و اسلام دینِ زنبارگی هستش و هرچـیم بگی محکومی به توجـیه و .... ، 👌 انصـاف، انـصاف، انـصاف ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



دستانش را بالا می‌گیرد و به التماس می‌افتد:
- Please don't kill me! I beg! Let me go!
(خواهش می‌کنم منو نکش! التماس می‌کنم! بذار برم!)

و چفیه را از صورتش باز می‌کند. مطمئن می‌شوم از مردم بومی سوریه نیست.

نفس عمیقی می‌کشم و می‌پرسم:
- where are you from?
(اهل کجایی؟)

- I am Norwegian.
(من نروژی‌ام.)

- Are you alone?
(تنهایی؟)

سرش را به نشانه تایید تکان می‌دهد. نگاهی به اطراف می‌اندازم. خبری نیست.

می‌خواستم بعد از این که شر تک‌تیرانداز را کندم، پیکر آن دو شهید را عقب بیاورم؛ اما حالا ماجرا فرق می‌کند.

نمی‌شود همین‌جا رهایش کنم؛ کشتن یک زن هم نامردی ست.

باید تحویلش بدهیم به دولت سوریه تا برگردد کشور خودش. می‌گویم:
- We are different from ISIS; I'm not hurting you. You must come with me.
(ما با داعشی‌ها فرق داریم؛ من بهت آسیب نمی‌زنم. ولی باید با من بیای.)

با اسلحه‌ام اشاره می‌کنم که بلند شود. هنوز اعتمادش جلب نشده؛ اما چاره‌ای ندارد.

انگار خودش می‌داند باید چکار کند که رو به دیوار می‌ایستد و دستانش را روی آن می‌گذارد.

شاید می‌ترسد عصبانی‌ام کند و بلایی سرش بیاورم.
می‌گویم:
- Take out everything you have in your pocket.
(هرچی توی جیبات داری رو بریز بیرون!)

متعجب نگاهم می‌کند؛ منتظر بوده بازرسی بدنی‌اش کنم.

صدایم را کمی بالا می‌برم:
- hurry up! (زود باش!)

سرش را تکان می‌دهد و کمی آرام‌تر می‌شود. کمی فاصله می‌گیرم تا نتواند به سمتم حمله کند.

دست می‌کشد روی پیراهن بلندش تا مطمئن شوم چیزی زیر آن پنهان نکرده.

می‌دانم الان می‌تواند از قیافه‌ام این را بفهمد که اگر هر حرکت اضافه‌ای بکند، به رگبار می‌بندمش.

بعد هم جیب‌های شلوار نظامی‌اش را نشانم می‌دهد که خالی‌اند.

با دست به یکی از پنجره‌ها اشاره می‌کند:
- My tools are there! (وسایلم اونجان.)

نگاه کوتاهی به سمتی که اشاره کرده می‌اندازم. 

راست می‌گوید. پایه اسلحه، یک ظرف غذا و بطری آب و یک زیرانداز.

به دستور من، بند یکی از پوتین‌هایش را درمی‌آورد و درحالی که یک دستم به اسلحه است، دستانش را می‌بندم.

پشت سرش می‌ایستم و می‌گویم:
- go on! (برو جلو!)

از ساختمان بیرون می‌رویم. هنوز می‌لرزد.

با حسرت به دو شهیدی نگاه می‌کنم که روی محوطه آسفالت افتاده‌اند. شرمنده‌شان می‌شوم.

دوست ندارم پیکرشان این‌جا بماند. به خودم دلداری می‌دهم که وقتی زن را رساندم به بچه‌های خودی، برمی‌گردم و پیکر شهدا را می‌برم.

مسیر آمده را مثل قبل برمی‌گردیم؛ در پناه خاکریز کنار جاده.

من پشت سر زن حرکت می‌کنم. به حاج احمد بی‌سیم می‌زنم:
ما داریم میایم. هوامونو داشته باشین.

پارچه‌های استتار اتاقک‌ها را می‌بینم که در باد تکان می‌خورند.

به نزدیک اتاقک‌ها که می‌رسیم، حاج احمد را صدا می‌زنم.

سیدعلی بیرون می‌آید و با دیدن من و زن تک‌تیرانداز، چشمانش گرد می‌شوند:
این دیگه کیه آقا حیدر؟

- همون تک‌تیراندازه دیگه.

سیدعلی ناباورانه به زن اشاره می‌کند:
این؟ مطمئنی؟



از خستگی و تشنگی نای حرف زدن ندارم. سر تکان می‌دهم و می‌پرسم:
حامد کجاست؟

سیدعلی لبش را می‌گزد و نگاهش را می‌دزدد. تازه متوجه می‌شوم چشمانش کمی قرمز شده‌اند. 

...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
💔 ، ثانیه ثانیه به اتمام می رسد و این ما هستیم که سرگرمِ زمان شده ایم و ای بسا از زمان، غافلیم بُرد با شهدا بود اسیر زمان نشدند و مُهر سربازیِ بر پیشانی شان خورد... شهدا ما را هم بینا و بصیر کنید اسیر دنیاییم😔🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ... چه های ڪه نگفتیم "ظَلَمْتُ نَفْسی" و دوباره کردیم به خودمان!!😔 با گناه با نافرمانی از اوامر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‌‏پیامبر گرامی به فاطمه س فرمود: کسی که بر تو درود فرستد خداوند متعال او را می‌آمرزد و او را در بهشت در آن جایگاهی که هستم، به من ملحق می‌نماید. ... 💕 @aah3noghte💕
✨﷽✨ (۱۳۹) وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ‌ و اگر مؤمن هستيد، سستى نكنيد و غمگين مباشيد كه شما برتريد. ✅ نکته ها در جنگ احد، به خاطر عدم اطاعت از فرماندهى، بر قواى اسلام شكست وارد شد، مسلمانان روحيّه خود را از دست دادند، اين آيه نازل شد كه مبادا با شكست خود را ببازيد، بلكه با تقويت ايمان خود را تقويت كنيد كه در اين صورت برترى با شماست. 🔊 پیام ها - شكستِ موضعى در يك جنگ، نشانه‌ى شكست نهايى مسلمانان نيست. «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ» - رهبر بايد روحيه‌ها را تقويت كند. «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ...» - اگر به ايمان و اطاعت برگرديد، در جنگ‌ها به پيروزى خواهيد رسيد. «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» - در سايه‌ى ايمان، مى‌توان بر همه جهان غالب شد. «أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» - پيروزى و شكست ظاهرى ملاك نيست، برترى به خاطر عقايد صحيح و تفكّر سالم اصل است. «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» - در جهان بينى مادّى، عامل پيروزى سلاح و تجهيزات است، ولى در بينش الهى، عامل پيروزى ايمان است. «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 ‏خدایا من ازت راضی‌ام.. تو چی؟! ... 💕 @aah3noghte💕
a-madar-deltangam.mp3
12.01M
💔 ای مادر! هواتو کردم کربلایی حسین طاهری ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



از خستگی و تشنگی نای حرف زدن ندارم. سر تکان می‌دهم و می‌پرسم:
حامد کجاست؟

سیدعلی لبش را می‌گزد و نگاهش را می‌دزدد. تازه متوجه می‌شوم چشمانش کمی قرمز شده‌اند. 

می‌پرسم:
چیزی شده؟

سرش را پایین می‌اندازد:
نه نه...بیاین تو.

به زن می‌گویم وارد اتاق شود و خودم پشت سرش داخل می‌شوم.

هرکس یک گوشه اتاق کز کرده است. احساس می‌کنم یک چیزی کم است، همه بهم ریخته‌اند.

با دیدن من برمی‌گردند و با بهت به زن تک‌تیرانداز نگاه می‌کنند.

قبل از این که چیزی بپرسند می‌گویم:
تک‌تیرانداز این خانم بود.

سیاوش مثل تیری که از کمان پرتاب شود، می‌جهد به سمت زن و دستش را بالا می‌برد.

زن با دیدن رفتار سیاوش قدمی به عقب می‌آید تا پشت سر من پناه بگیرد؛ اما سیاوش قبل از این که مجید جلویش را بگیرد، خودش متوقف می‌شود و دستش را پایین می‌آورد.

چشمانش هنوز پر از خشم است:
حیف که دست بلند کردن رو زن افت داره برام. وگرنه حالیت می‌کردم... خیلی بی‌مروتین! خیلی...

سیدعلی بازوی سیاوش را می‌گیرد و کناری می‌کشد. 

زن حالا پشت سر من ایستاده و با نگرانی به من نگاه می‌کند.

معلوم نیست وقتی عضو داعش بوده چه چیزهایی دیده که از این جمع مردانه می‌ترسد. می‌گویم:
- I told you, we are different from ISIS. We don't bother you. (بهت گفته بودم، ما با داعش فرق داریم. اذیتت نمی‌کنیم.)

پیداست خیال زن هنوز کامل راحت نشده و بیشتر به من اعتماد دارد.

می‌گوید:
- I'm thirsty. (تشنمه.)

قمقمه آبم را درمی‌آورم. خودم هم تشنه‌ام. قمقمه را دراز می‌کنم به سمت زن و با دستان بسته‌اش آن را در هوا می‌قاپد.

متوجه نبود حامد در جمع می‌شوم و از حاج احمد می‌پرسم:
پس حامد کو؟

حاج احمد انگار دست و پایش را گم می‌کند. حس بدی در رگ‌هایم می‌دود؛ هشدار قبل از حادثه.

دوباره سوالم را تکرار می‌کنم و حاج احمد نمی‌داند چه بگوید.

به زن اشاره می‌کنم که بنشیند و برای حفظ محرمانگی برخی مسائل، چشمانش را هم می‌بندم.

سوالم را بلندتر می‌پرسم و سیاوش که هنوز عصبی ست، دوباره صدایش بالا می‌رود:
رفت! رفت!

نفسم بند می‌آید. یعنی چی که رفت؟ کجا رفت؟

صورت سیاوش سرخ می‌شود و به زور جلوی چکیدن اشک‌هایش را می‌گیرد.

به سختی لب می‌جنبانم:
یعنی چی که رفت؟

علی ایستاده جلوی در اتاقک و بیرون را نگاه می‌کند. سیبک گلویش تکان می‌خورد.

انگار فرار کرده یا می‌خواهد فرار کند؛ شاید هم منتظر کسی باشد. دوربین دوچشمی میان دستانش مانده؛ بدون استفاده.

مجید دوباره سیاوش را در آغوش می‌گیرد؛ اما سیاوش آرام نمی‌شود.

حاج احمد را نگاه می‌کنم. حاج احمد می‌پرسد:
رفیقید با حامد؟

می‌خواهم بگویم برادریم؛ اما فقط سرم را تکان می‌دهم و می‌نالم:
کجاست؟

مجید با صدای خش‌دارش می‌گوید:
یادته که، یه گروه از بچه‌های فاطمیون نزدیک سه‌راه اثریا محاصره شدن، بیشترشون هم مجروحن...

لازم نیست ادامه بدهد. خودم قبل از رفتن شنیدم که حاج احمد داشت این‌ها را می‌گفت.

شناختی که از حامد دارم را کنار حرف‌های حاج احمد می‌گذارم و تا تهش را می‌خوانم.

راستی حاج احمد یک چیز دیگر هم گفت؛ گفت از سیصدمتری اینجا به بعد جاده در تیررس موشک هدایت‌شونده تاو است...

زمان را در ذهنم عقب می‌زنم. تویوتای هایلوکس که با سرعت از جاده رد شد و موشک‌هایی که تعقیبش می‌کردند...
پس...
خودش بوده... حامد!

دنیا دور سرم می‌چرخد. قدم تند می‌کنم به سمت در اتاقک که مجید دستم را می‌گیرد:
کجا می‌خوای بری؟ کاری نمی‌تونی بکنی!



کلافه موهایم را چنگ می‌زنم. مجید ضجه می‌زند:
بهش گفتم نرو مشتی! گفتم نرسیده می‌زننت! هرچی گفتم گوش نکرد! برگشت گفت مادرای اینا بچه‌هاشونو به من سپردن! تهشم رفت.

و با دست صورتش را می‌پوشاند. غرورش اجازه نمی‌دهد کسی اشکش را ببیند.

تکیه می‌دهم به دیوار و ناامیدانه بی‌سیم را درمی‌آورم و فریاد می‌زنم:
عابس عابس حیدر! عابس عابس حیدر!


هیچ...

...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730
💔 کاش فال همه این بشود "یوسف گمگشته باز آید به کنعان ، غم مخور" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 عمر بعضی ها هر چند مثالش به بلندای نمی رسد اما دارد که عمر برخی موی‌سپیدان و پیران ندارد شهدا را می گویم و خوشا بر احوال آنها که عرض و برکت عمرشان بیش از طول عمرشان است... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ... از راه رسید همان فصلی که پیامبر رحمت مومنان خواندنش همان فصلی که از راه رسیده تا در روزهای کوتاه و شبهای بلندش توشه بچینیم برای آن در پیشِ رو ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خیلی دلم گرفته مرا رو به راه کن🖤 مثل همیشه کوه غمم را تو کاه کن🖤 " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ پس هرکس هم وزن ذره ای نیکی کند، آن نیکی را ببیند. سوره زلزال، آیه ۷ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یلدای فاطمی در محضر مولا با قرائت حدیث کسا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ! ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ... ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ. ﻧﻪ ! ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ 💔 😍 ... 💞 @aah3noghte💞