eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 تو نادیده می‌گیری ! من هم نادیده می‌گیرم.😔 عبدآلوده پشیمان شده،تحویل بگیر! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 همه با‌ دست‌ پر از کرب‌و‌بلا‌ می رفتند غیر زینب‌ که‌ همه زندگی اش‌ غارت‌ شد..🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
مداحی_آنلاین_-_ثواب_گریه_بر_حضرت_زینب_کبری_-_حجت_الاسلام_دارستانی.mp3
3.04M
🏴 (سلام الله علیها) ♨️ثواب گریه بر حضرت زینب(سلام الله علیها) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏"یا‌حسین" گویانِ عالم، در پناهِ زینبند ... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مراسم ام داوود در حرم مطهر امام رضا منو جدا نکن هوایی تواَم...خدا رو شکر که من امام رضاییم.. منو رها نکن که جلد گنبدم... آقای امام رضا؛ منو‌ صدا بزن که من هواییم... نمیطلبی؟! ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت147 حامد سری
`💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



هیچ‌کس نمی‌فهمد در چنین شرایطی، وقتی خونت به جوشش افتاده و روح و روانت بهم ریخته، چقدر سخت است که ساکت و بی‌حرکت بمانی و بتوانی به ماموریتت فکر کنی.

مردم فکر می‌کنند نظامی‌ها و امنیتی‌ها بی‌احساس‌اند و راحت روی خودشان مسلط می‌شوند؛ اما این را نمی‌دانند که تنها چیزی که یک نفر را به چنین مهلکه‌ای می‌کشاند و وادارش می‌کند تا پای جان بایستد، عاطفه و احساس است یا بهتر بگویم: عشق.

دوست دارم یک بار هم که شده، مقابل تمام دنیا بایستم و با تمام توان فریاد بزنم ما آدم آهنی نیستیم.

دوست دارم یک بار به تمام مقدسات قسم بخورم ما به اندازه خیلی از شما و بلکه بیشتر احساس داریم، درد می‌کشیم و مجبوریم همه را در خودمان بریزیم و موهایمان زودتر از بقیه سپید شود و آخرش هم اگر شهید نشویم، از غصه دق کنیم...

به بشیر و رستم نگاه می‌کنم که خیره‌اند به میدان و زن‌هایی که روی زمین زانو زده‌اند و صدای جیغ‌شان را از زیر دستانی که بر دهان می‌فشارند هم می‌توان شنید.

مامور داعش با اسلحه به سرشان ضربه می‌زند که ساکت شوند.

هیچ‌کس جز دو داعشیِ دیگر اطراف میدان نیست؛ هرچند مطمئنم مردمی هستند که الان دزدکی و از پشت پنجره خانه‌هایشان مشغول تماشای این اتفاق‌اند.

حدس علت اعدام مرد چندان سخت نیست؛ احتمالاً خواسته فرار کند، یا با یکی از کسانی که فرار کرده ارتباط داشته است.

شاید هم وسیله غیرمجازی در خانه نگهداری می‌کرده؛ مثل تلوزیون یا موبایل.😏


انگشت اشاره‌ام را روی لبم می‌گذارم و به بشیر و رستم علامت می‌دهم ساکت باشند؛ چرا که از چشمان خشمگین و صورت برافروخته‌شان می‌شود فهمید در مرز انفجارند.

تکان اگر بخوریم، عملیات لو می‌رود و از سویی، سخت‌ترین کار نشستن و تماشا کردن است.



دفعه قبل که همین طرف‌ها آمده بودم و در خانه ابوعزیز پناه گرفته بودم، تنها بودم و نشد جلوی داعشی‌هایی را بگیرم که داشتند دختر مردم را به عنوان زکات می‌بردند.

این‌بار اما تنها نیستم؛ موقعیتم خیلی فرق دارد. الان شاید بتوانم کاری غیر از نشستن و نگاه کردن انجام بدهم.

ما برای حفظ جان و ناموس مسلمانان این‌جا هستیم؛ مگر نه؟

با چشم میدان را دور می‌زنم و دنبال راهی می‌گردم برای نجات دادن آن دو خانم از مخمصه.

روبه‌روی ما و آن سوی میدان، تابلوی شکسته و زخمیِ مسجد خدیجه الکبری را می‌بینم.

با این که تابلو کج شده و در آستانه سقوط است و چند رد گلوله روی کلماتش خورده، باز هم با دیدنش قوت قلب می‌گیرم.

چشم بر هم می‌گذارم و زیر لب می‌گویم: یا خدیجه الکبری...


... 
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 گفتم اصلا بگو چه جور دختری می خواهی؟ شروع کرد به سخنرانی که زن من باید #خانواده‌دار باشد، #مومن ب
💔 چقدر این چند باری که از سوریه برمیگشت آرزویم بود بروم استقبالش؛ اما خوشش نمی آمد. من هم اصرار نمی‌کردم که باشد، که تر باشد. تمام این سال ها مهم ترین دغدغه ام همین بود که خوش حال باشد. راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پایانِ فراغ ۳۹ ساله و بازگشت همرزمِ شهید ابراهیمِ هادی . . . ‌ پیکر پاک و مطهر شهید حسین فغانی از شهدای کانال کمیل و حنظله پس از ۳۹ سال کشف و شناسایی شد . . . ‌جوان رعنای ۱۹ ساله! ؟💔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... #محاسبه کردن شب هنگام نفس، #سیره_شهداست قلم به دست بگیر و از خودت حساب بکش!!! توفیقا
💔 ... ما یک به یک فدایی دربار زینبیم آشفته و گدا و گرفتار زینبیم جان داده ایم برای عقیله برای عشق پس بےگمان خریده ی بازار زینبیم... ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✨زشت ترین خیانت فاش کردن راز است.✨ 👌تمام ارزش رازداری به اینه که وقتی رفاقت یا رابطه ت باطرف مقابل بهم خورده رازشو حفظ کنی، وگرنه رازداری تو دوران دوستی که هنر نیست! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ☘️هیزم های بزرگ را با هیزم ها کوچک و ریز روشن می‌کنند..گناهان بزرگ هم با گناهان کوچک شروع میشوند؛ 🍃به همین خاطر است که قرآن کریم روی گناهان ریز و کوچک حساسیت بیشتری نشان داده است و میگوید: ☘️اگر به سراغ شر و شرارت بروید هر چند کم و ناچیز باشد،نتیجه آن را خواهید دید! فرمود: وَ مَن یَعمَل مِثقَالَ ذَرَّهِِ شَرَّا یَرَهُ 🦋سوره زلزال آیه ۸🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 سقوط خط امام جماعت مسجد از نظر حاج قاسم ... پ.ن: آیا ائمه جماعات ما امروز به فکر جلوگیری از سقوط خط خود هستند؟ با معیار حاج قاسم، امام جماعت مسجد شما خطش حفظ شده است؟ نگذاریم حرف فرمانده زمین بماند ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 با دقت بخوانید ریشه کسی را قضاوت نکن ها از کجاست؟ *اندکی_تامل* ⏪لفظی بنام *من را قضاوت نکن* . کسی را قضاوت نکن. ( ترفند به حاشیه بردن امر به معروف و نهی از منکر) خطر بیخ گوش خانواده شما هم است. اگر دیر بجنبید اگه یادتون باشه ❌اولش میگفتند: آدم باید دلش پاک باشه، بی حجابها را *قضاوت* نکنید!! 😶🤫 ❌بعد گفتند: دگرباشهای جنسی مریضن! بازی مریضیه! انحراف جنسی نیست. (الان دارن تو امریکا میگن بچه بازی و تجاوز هم مریضیه! ورژن جدیدش) ❌ بعد گفتند: سگ_فحش_نیست.. ببین چقدر سگ ملوسه! 🐶باوفااااس! کی گفته نجسه اصلا!! از تنهایی و افسردگی درتون میاره (روانشناسهای قلابی منوتو و بی_بی_سی) سگبازها را قضاوت نکنید! مهربونن! حیوان دوستن! اصلا حیوان دوستی یعنی سگ دوستی فقط!!!🙁 ❌بعد گفتند: بخور! حق مردم را نخور! خدا مجلس شراب رو بیش از مجلس دعا دوست داره!! والا!! (آخوندهای انگلیسی مثل آقامیری و نقویان هم اومدن وسط و ظاهر شرعی دادن بهش)! (نگفتن حالا کی گفته هر کی شراب بخوره، حق مردمو نمیخوره؟!)😏 ❌بعد یه روانی زد زنشو کشت، بهانه کردند هشتگ زدند: ! من بی غیرتم! من ناموس کسی نیستم و اینا!! انگار نه انگار تو امریکا که همه بی غیرتن، سالی 800 زن رو شوهرشون با اسلحه میکشه! انگار نه انگار که اصلا یعنی حفظ ! نه کشتن ناموس!💍 ❌حالا هم راه افتادند که «بچه عشق» و «ازدواج بدون صیغه» رو بهش نگیم ! حرامزاده ها را قضاوت نکنید.. 😳😐 کسی هم نمیگه این چه عشق است که حتی تا یه توک پا محضر رفتن، احساس مسئولیت نداره!🧐 ✅شاید اولش فکر کنید ها و اکانتهایی که این پستها رو میذارن، میخوان گناه های خودشون رو توجیه کنند.. یه عقده ای چیزی دارن.. 🔴 اما حقیقت اینه که این «کلمات زهرآگین با ماسک عشق و مهربانی و قضاوت نکن و..» همگی تکه پازل های طرح نابودی هویت ایرانی اسلامی است که دستورکارش از سفارت انگلیس و آمریکا میاد 🇬🇧🇺🇸 و سلبریتیهای_دستوری مثل یه زنجیره پخشش میکنن💥 و ذهن ها را مسموم میکنن.. تو این پروژه باید همه ها و های شیطانی قبحش شکسته بشه، هویت اسلامی و ایرانی ما شکسته بشه.. تا ایران هم برده بشه.. تا ایران هم بره زیر پرچم اردوگاه شیطان.. 🔵هشیار باشیم و هشیار سازیم.. نگذاریم هویت و فرهنگ اصیل مون رو بدزدن.. نگذاریم مهمترین میراث پدران مونو بدزدن. نگذاریم رمز قدرت و ایستادگی مونو بشکنن. اینجا آندلس نیست. اینجا هند نیست. اینجا تاجیکستان و ترکمنستان نیست که حالا به جایی رسیدن که گذاشتن اسم مسلمان بر نوزاد را جرم کردند! اینجا کشور شیعه است. اینجا کشور امام رضاست.. اینجا ایران است. *رسانه باشید* *اللهم عجل لولیک الفرج* ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت148 هیچ‌کس نم
`💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



با این که تابلو کج شده و در آستانه سقوط است و چند رد گلوله روی کلماتش خورده، باز هم با دیدنش قوت قلب می‌گیرم.

چشم بر هم می‌گذارم و زیر لب می‌گویم: یا خدیجه الکبری...

و به بشیر و رستم علامت می‌دهم که هر یک، یکی از داعشی‌هایی که در میدان هست را بزند و اگر موفق به زدنشان نشدیم، فرار کنند و بدون من برگردند.

صدایی از درونم فریاد می‌زند که:
- مطمئنی اگه اسیر شدی عملیات بشیر و رستم رو لو نمی‌دی؟

و سریع به این صدا جواب می‌دهم:
- من اسیر نمی‌شم. می‌میرم ولی اسیر نمی‌شم!

همزمان که به بشیر و رستم نگاه می‌کنم، سوپرسور را روی اسلحه‌ام می‌بندم.

بشیر و رستم هم همین کار را می‌کنند و در پناه دیوارهای خرابه موقعیت می‌گیرند.

من هم، پشت ماشین سوخته‌ای موقعیت می‌گیرم.

یکی از داعشی‌ها بالای سر آن دو زن قدم می‌زند و سرشان داد می‌کشد؛ دیگری هم مقابل زن‌ها ایستاده و لوله اسلحه را زیر چانه‌شان گذاشته تا صورتشان را ببیند. دیگری هم دور میدان قدم می‌زند.

تیراندازی‌ام همیشه خوب بوده؛ اما می‌دانم در این موقعیت، غیر از هدف‌گیری دقیق، هماهنگی و سرعت عمل هم لازم است.

نفس عمیقی می‌کشم و به بشیر و رستم می‌گویم هر یک کدام را بزنند. 

خودم هم آن ماموری را هدف می‌گیرم که مقابل خانم‌ها ایستاده است.

تنفسم را منظم می‌کنم و جلوی لرزش دستم را می‌گیرم.

انگشتم را روی ماشه می‌گذارم و دست دیگرم را بالا می‌برم تا به بشیر و رستم علامت دهم.

زیر لب بسم الله می‌گویم. جمله حاج حسین در ذهنم جان می‌گیرد:
- با چشمات نشونه‌گیری نکن، با دستات هم شلیک نکن! دستتو بذار توی دست صاحبش. بذار اون نشونه بگیره!

آرام زمزمه می‌کنم همان ذکر راه‌گشای همیشگی را:
- یا مولاتی فاطمه اغیثینی...

دستم را بالا می‌برم و به رستم و بشیر علامت می‌دهم که بزنند و خودم هم کمی انگشت را روی ماشه می‌لغزانم.

مردی که هدف گرفته بودم، بی‌حرکت می‌افتد روی زمین و تکان نخوردنش کمی امیدوارم می‌کند که احتمالا مُرده.

دو داعشی دیگر هم روی زمین افتاده‌اند؛ اما یک نفرشان کمی تکان می‌خورد.

با دست به رستم و بشیر علامت ایست می‌دهم تا دیگر شلیک نکنند.

دوباره به میدان و خیابان‌های اطرافش نگاه می‌کنم؛ خبری نیست.

نه صدایی، نه حرکتی و نه نوری. حتی دو خانمی که پایین چوبه دار نشسته‌اند هم از شوک این اتفاق در سکوت مطلق فرو رفته‌اند و با ترس به اطرافشان خیره‌اند.

هم را در آغوش گرفته‌اند و می‌لرزند؛ بی‌صدا.

چفیه را روی صورتم می‌بندم و با احتیاط از کمینم بیرون می‌آیم.

اول از همه، بالای سر مردی می‌روم که از تکان خوردنش پیداست هنوز زنده است.

تیر به سینه‌اش خورده. با لگد اسلحه‌اش را دور می‌کنم، می‌نشینم و سرم را نزدیک گوشش می‌برم:
- شو کلمه المرور؟(اسم رمز شب چیه؟)

- انت مین؟(تو کی هستی؟)

- عزرائیل!

تقلا می‌کند از جا بلند شود؛ اما با فشار اسلحه روی پیشانی‌اش، مانعش می‌شوم و سوالم را تکرار می‌کنم.

چندبار سرفه می‌کند. می‌دانم زنده نمی‌ماند و فرصت زیادی ندارم.

چانه‌اش را می‌گیرم و تکان می‌دهم:
- شو کلمه المرور؟

دهانش را برای گفتن حرفی باز می‌کند؛ اما بجز لخته‌های خون چیزی از دهانش بیرون نمی‌ریزد.

هوا را محکم به گلو می‌کشد و نفس بعدی‌اش بالا نمی‌آید. چشمانش خیره به من باز می‌مانند و خلاص.



از این که رمز شب را نفهمیده‌ایم لجم می‌گیرد. اگر می‌فهمیدیم کارمان خیلی راه می‌افتاد.

برمی‌گردم و به اطراف نگاه می‌کنم؛ خبری نیست. آن دو زن وحشت‌زده به من نگاه می‌کنند؛ علتش هم واضح است.

توقع ندارید که برای نفوذ به مناطق تحت تصرف داعش، شبیه نیروهای ایرانی لباس بپوشیم؟!😅

قبل از هرکاری، انگشت روی لب‌هایم می‌گذارم که یعنی ساکت.

به بشیر و رستم علامت می‌دهم که بیرون بیایند.

نبض دو داعشی دیگر را چک می‌کنم که دیگر نمی‌زند.

چیزی از وحشت و لرزش زن‌ها کم نشده است.

احتمالا فکر می‌کنند ما هم‌مسلک‌های همین داعشی‌ها هستیم که به طمع لقمه چرب و نرم، رفیق‌هایمان را کشته‌ایم.😏

به بشیر و رستم می‌گویم جنازه داعشی‌ها را جایی میان یکی از خانه‌های مخروبه پنهان کنند.

یکی از داعشی‌ها بی‌سیم داشت که حالا مال من می‌شود. مقابل زن‌ها می‌نشینم.

می‌ترسند و خودشان را روی زمین عقب می‌کشند. کف دو دستم را به سمتشان می‌گیرم و می‌گویم:
- اهدئي، لا أريد أن أزعجكن. (آروم باشید. نمی‌خوام اذیتتون کنم.)

یک نفرشان که فکر کنم از دیگری بزرگ‌تر است، چندبار دهانش را برای گفتن کلماتی باز می‌کند؛ اما هنوز از ترس نمی‌تواند حرف بزند.

می‌گویم:
- لازم الهروب والاختباء. مفهوم؟(باید فرار کنید و پنهان بشید. فهمیدید؟)

تندتند سرشان را تکان می‌دهند و هم را در آغوش می‌گیرند.

به سختی از جا بلند می‌شوند و نگاهی به جنازه مرد بالای چوبه دار می‌اندازند.

من هم همراهشان بلند می‌شوم 
شهید شو 🌷
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت148 هیچ‌کس نم
و می‌گویم:
- انتی مو شافتنا. فهمتی؟(تو ما رو ندیدی، فهمیدی؟)

باز هم همان که بزرگ‌تر است سرش را تکان می‌دهد. با دست به خیابان اشاره می‌کنم:
- روح!(برو!)

یکی دست دیگری را می‌کشد و می‌دوند به سمت خیابان. انقدر نگاهشان می‌کنم که در میان سایه‌ها گم شوند.

بعد برمی‌گردم به سمت بشیر و رستم که عرق از چهره پاک می‌کنند و از جابجا کردن جنازه‌ها به نفس زدن افتاده‌اند.

تا نیمه‌شب در خیابان‌های دیرالزور چرخ می‌زنیم و کروکی می‌کشیم و وضعیت خانه‌ها و ساختمان‌ها را به خاطر می‌سپاریم.

حالا درحال برگشت هستیم؛ از راهی غیر از راهی که آمدیم.

... 
...



💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 وقتی خونِ اثر می گذارد 🎥 پلیس هند عکس سردار سلیمانی را در یکی از خانه‌های کشمیر می‌سوزاند، مردم کاری می‌کنند که پلیس با دست خودش در شهر عکس سردار دل‌ها را بچسباند 💞 @aah3noghte💞