💔
چه طرح قشنگی👌
ایران متحد و رقیب از هم پاشیده
ایران مقتدر
#تا_پای_جان #برای_ایران
#جام_جهانی #فوتبال
#تیم_ملی #مهدی_طارمی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
نظرتونه از امشب همه بازیا رو گزارش کنم؟😈
طنز
ناشناس 👇
https://abzarek.ir/service-p/msg/874421
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و پنج» آلادپوش: ب
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
«قسمت چهل و شش»
بابک ادامه داد: جناب زندیان! اگر خانواده و منسوبان شما طی چند مرحله، وارد ایران بشن و اقامت و مسائل حقوقی و قانونی را با وکلایی که خودمون بهتون معرفی میکنیم دنبال کنند، قطعا از عید سال آینده ...
زندیان: بیام که آمار را پرکنم؟ یا مثلا سینمای درست و درمونی دارین که بیام و ...
بابک: اگر اینقدر بی ارزش و بدون مطالعه به این قضیه نگاه کنید، قطعا لحن و بیان و تصمیم شما عوض نخواهد شد. اما لطفا فورا جواب رد ندید. من حامل سلام گرم شاهزاده برای شما هستم. شاهزاده نگران وضع جامعه بهایی و همچنین نگران آمارهای واقعی اقلیت های دینی و همچنین نگران فرهنگ ناب ایرانی و اصالت آریایی در ایران هستند. چون اگر به همین وضع پیش بره و کسانی که یه روز از ایران خارج شدند، امروز به ایران برنگردند دیگه برای همیشه دیر خواهد شد.
🔸
پنج سال قبل-لندن
مردی با دخترش در حال صحبت کردن بود. دختر نوجوان حدودا 18 ساله و پدرش باای پنجاه سال سن داشت. در فضای پاییزی یکی از پارک های لندن نشسته بودند و در حالی که بخار از دهانشان خارج میشد و کاپشن پوشیده بودند، دختره سرش روی شونه های باباش بود و باباش در حال حرف زدن بود: وقتی مادرت تصمیم گرفت بره، نتونستم جلوش بگیرم.
میدونستم با یکی دیگه است. با یکی که از من پولدارتر نبود. جوون تر و خوشکلتر هم نبود. تا همین حالا هم نمیدونم چیش از من سر بود که اونو به من ترجیح داد. فقط همینو میدونم که اون موفق شده بود دل مامانتو ببره.
دختره همین طور که ثابت به باباش تکیه داده بود گفت: چه کاره بود بابا؟
باباش جواب داد: فوتبالیست بود. واسه یوونتوس توپ میزد. اون موقع خیلی اسم در کرده بود. با اینکه یکی دو سالِ آخرِ بازیش بود و خودشم میدونست که کم کم بازنشسته میشه، اما دوسش داشت. بخاطر فوتبالیست بودنش نبود که باهاش بود.
یه روز مامانت سرِ اون با دوستاش شرط بندی کرده بود و شرطو بُرد. اما زندگی خودشو باخت. منو باخت. تو رو باخت. اون فوتبالیسته دیگه ولش نکرد. کاری کرد که دوونش بشه.
دختره پرسید: تو چیکار کردی؟
باباش گفت: من خریدارِ جنسی که چشم پاش باشه نیستم. حتی اگه اون جنس مال خودم باشه، دیگه نمیخوامش. پسش میزنم. میذارم بره. یه جورایی خودمو ازش دریغ میکنم.
من جنسی میخوام که شیش دُنگ مال خودم باشه. خلاصه ... میگفتم ... یه مدت حالم بود ... تا اینکه تو یه جلسه نیایش بودیم که ثریا منو کشید کنار و حرفایی بهم زد که تصمیم گرفتم مامانتو از ذهنم بندازم بیرون.
دختره پرسید: مگه ثریا چی گفت؟
باباش جواب داد: ثریا گفت فکر کن من به اون فوتبالیست گفتم دلِ زنتو ببره. فکر کن من تصمیم گرفتم زنت دیگه باهات نباشه. فکر کن صلاح ندونستم مامان شبنم باشه. منم که رو حرف تشکیلات حرف نمیزنم چه برسه به حرف ثریا که هر چی دارم از ثریا و باباشه.
شبنم گفت: از وقتی با ثریا آشنا شدیم بهایی شدیم یا اول بهایی شدی و بعدش با ثریا آشنا شدی؟
گفت: نمیدونم. یه جورایی به هم گره خورده بود بهایی شدن من و آشنایی با ثریا و باباش. متاهل شده بودم و تو سربازی بودم که یه نفر منو با ثریا آشنا کرد.
اون موقع ها ثریا ایران بود. تو پارک جمشیدیه جلسه میذاشت و کلی دختر و پسر دورش جمع میشدیم. منو هم خدمتیم به ثریا معرفی کرد. بعدش ... ینی وقتی میخواست از ایران بره... شاید هفت هشت ماه گذشته بود که میخواست از ایران بره ... منو به باباش معرفی کرد و باباش از منِ آسمون جُل، مهندس طالعی ساخت. به خاطر همین حرفِ ثریا و باباش همیشه برام سنده. اونا گفتن بذار زنت بره، گفتم چشم ... گفتن دیگه فکرشم نکن و رفتنی باید بره ... منم گفتم چشم ...
شبنم سرشو از رو شونه باباش جدا کرد و کلاهشو رو گوشش کشید و همین طور که دستشو دورِ گردن باباش انداخت، پرسید: اگه یه روزی ثریا بگه دخترم ول کن، ولم میکنی؟
طالعی هیچی نگفت. به پرنده ای که همون لحظه تو آسمون داشت رد میشد نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.
🔶
دیدارهای بابک با زندیان یک هفته ادامه داشت. زندیان نمیتوانست به همین راحتی اوکی بگوید و زار و زندگی سی چهل ساله ای که در ترکیه تشکیل داده بود رها کند و به ایران بیاید. به خاطر همین بابک به بالادستش مراجعه کرد. زنی به نام ثریا که حدودا پنجاه ساله و فوق العاده خشک که گاهی بابک از حرف زدن با او کم می آورد.
ثریا بابک را به پارکی دعوت کرد و در ماشین ثریا شروع به صحبت کردن شدند.
ثریا گفت: کارا خوب پیش میره؟
بابک که از بوی عطر غلیظ ثریا داشت کم کم سرش گیج میرفت، دماغش را کمی مالید و سپس به ثریا گفت: زندیان حرفاش منطقیه. هر کسی جای اون باشه به همین راحتی قبول نمیکنه.
ثریا گفت: درست فهمیدی. زندیان درست میگه. تو چیکار کردی؟
ادامه دارد...
به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی
@mohamadrezahadadpour
💕 @shahiidsho💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#استورى
#طنز
🎥 من با تو چیکار کنم بسیجی؟!!!😂😂
بفرست برای دوستان بسیجیات
🔶🔹هفته بسیج مبارک🔹🔶
#بسیج
#بسیجی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #دو_نیمه_سیب ۹...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه
💔
#دو_نیمه_سیب ۱۰...🍎
تاریخ دارد تکرار می شود
تماشاچی و بی طرف وجود ندارد
تو اگر شبیه شهدا نشوی
چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟
💖 شھدا در ادامه دادن راه #سیدالشهدا بسیار به هم #شبیه هستند...
سمت راست:
#شهید_حسین_بواس (مدافع حرم)
سمت چپ:
#شهید_مصطفی_شاهمرادی (دفاع مقدس)
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که "زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از شهادت نیست"
#اختصاصے_ڪانال_شهیدشو
#ادامه_دارد...
شهید شو 🌷
💔 #مومن یک جا نشین نیست مومن چون آب است اگر راکد بماند، فاسد می شود... مومن با تحرکت، عجین است با ت
💔
هر شب به جای خواب
نشینم به خلوتی
در دل
کتاب یاد تو را
نقش میکنم
#شهید_جواد_محمدی
#شهیدجوادمحمدی
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
جایی خواندم...
"گاهی ما عکسی را میسوزانیم
و گاهی عکسی، ما را"
حکایت همین عکس است
چند روز مانده به سالگرد ازدواجتان
سیاهپوش سوگ همسر شوی
آن هم نه به دست جلادان بعثی
یا دواعش عراق و سوریه
همینجا ... در گوشه خیابان های شهرت
درد، وقتی بیشتر میسوزاندت که بعضی احمق ها پیدا شوند و برای آزادی #قاتل هشتک نه به اعدام بزنند
و قاتل دیوانه را
فعال مدنی توصیف کنند....
پ.ن : اولین جشن سالگرد ازدواجشون ، هم زمان با هفتمین روز شهادت شهید عزیز((:💔
#شهید_دانیال_رضازاده
#سالگرد_ازدواج
#عشق_آسمونی💍
#همسران_شهدا
#تا_پای_جان
#برای_ایران
#برخورد_قاطع
#پایان_مماشات
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
💔
عالَم از توست
غریبانه چرا میگردی؟!
حق دارید آقا
ما روی لب دعا برای ظهورتان داریم
اما با گناه
جاده ظهور را میبندیم😔
کاش یک روز هم که شده
پای عهد اولِ صبحمان با شما میماندیم
و کمتر گرد گناه میچرخیدیم...
#امام_زمان
#ظهور
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 تو رقیبان مرا می طلبی زود به زود #آه معشوقِ معلی به تو از دور سلام .. #حسین_جان ❤️ #ارباب! آه
💔
در سرت داری اگر سودای عشق و عاشقی
عشق شیرین است
اگر معشوقِ تو باشد حسین....
#حسین_جان ❤️
#ارباب! آه از دوری ...
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_کوتاه شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر
#یک_داستان_یک_پند
✍علی نُه سال دارد که سال قبل، روزگار سایه پدر برای ابد در دنیا از سر او برداشته و یتیماش کرده است. او را به عنایت الهی مدتی است مورد اکرام قرار دادهایم. روزی آرام در گوش من میگوید: عمو، من پسر خوبی هستم قول میدهم تو مرا مواظبت کن، بزرگ شوم من هم روزی که تو پیر شدی تو را مواظب خواهم شد و جبراناش خواهم کرد.
قلب خیلی سنگدلی میباید که با شنیدن این جمله در چشماش اشک جمع نشود. این کلام علی را تجربه اثبات کرده است که ایتام در کودکی حتی کسی دستی سر آنها بکشد هرگز فراموشاش نمیکنند و حتی پیرمردی هم بشوند که نتوانند جبران محبت کنند، محبت را هرگز فراموش نمیکنند.
⁉می دانیم راز این امر الهی چیست؟
واژه یتیم از یُتمّ است، یعنی کسی که دوره صغیری او تمام نشده و نیاز به مراقبت برای کبیر شدن دارد. ایتام بعد از مرگ پدر از همه قطعِ انتظار محبت میکنند برای همین کسی را منتظر محبت در حقشان بعد از مرگ پدر نمیدانند و منتظرش نیستند پس کسی در حقشان محبت و اکرام کند هرگز فراموشاش نمیکنند و به یاد او هستند و در صدد جبرانِ آن هستند.
اگر انسان نیز از خلایق قطعِ انتظار کند و فقط انتظار و توقع روزی و محبت و پناه از خدای خود داشته باشد از شرک و کفر باذن الله دور میشود و همیشه شاکر است و عزیز خالق و مخلوق او میشود.
💞 @shahiidsho💞
💔
By God, we did not leave you alone, Ibn Haider
به خدا ما تو را تنها نگذاشتیم
ابن حیدر
#امام_خامنه_ای
#لبیک_یا_خامنه_ای
#برخورد_قاطع
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞