شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #مهیار_مهرام۴ به ستاد شهدای سنندج رفتم و پرسیدم: "شهیدی به نام مهیار
🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🕊🌷🕊
🕊🌷🕊
🌷🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#ژوان_کورسل۱
تنها شهید #اروپایی دفاع مقدس
یک نفر بود مثل بقیه آدم ها. موهای بور داشت و ریشی کم پشت و نرم و حدودا ۱۷ ساله.
پدرش مسلمان بود و از #تاجرهای مراکشی و مادرش، فرانسوی مسیحی .
با چند نفر از ما ایرانی های کانون پاریس رفت و آمد داشت اما نه زیاد...
یک بار که با پدرش به مراکش رفت، مسلمان شد.
اوایل انقلاب در نماز جمعه اهل سنت پاریس، یکی از سخنرانی های ترجمه شده امام خمینی را گرفت و خواند...
خوشش آمده بود.
محال بود زیر بار حرفی برود که مستدل نباشد اما وقتی حق بودن چیزی برایش معلوم می شد محال بود از حق، دفاع نکند...
بعد از مدتی رفت و آمدش با ما دانشجویای ایرانی بیشتر شد. غروب شب جمعه ای مسعود لباس پوشید به "دعای کمیل" برود.
ژوان پرسید کجا می روی؟
گفت: دعای کمیل
پرسید:
"دعای کمیل چیه؟ منم میتونم بیام"؟
رفتیم
ژوان چون مراکشی بود، عربی را خوب می فهمید. با مسعود آخر مجلس نشستند و معلوم نشد سخنان امیرالمومنین با دل این پسر چه کرد که پنجشنبه هفته بعد، از ظهر آمد و گفت: برویم دعای کمیل!!
گفتیم:
"باید تا شب صبر کنی"... و او بیقرار، صبر کرد.
چند روز بعد دیدیم موقع نماز خواندن دست هایش را روی هم نگذاشته و مـُهر استفاده مےکند. شصتمان خبردار شد که #شیعه شده...
برای شیعه شدنش جشن گرفتیم. وقتی پرسیدیم چه کسی تو را شیعه کرد گفت:
"دعای کمیل علے ع. برای همین مےخواهم اسمم را علی بگذارم"...
مسعود گفت:
"نه بگذار شیعه بودنت یک راز بماند بین تو و خدا و امیرالمومنین ع".
گفت:
"پس اسمم را مےذارم کمال".
چه زیبا...
مسیحی بود، مسلمان شد، حالا هم شیعه آن هم در حالی که فقط ۱۷ سال داشت...
مادرش از دستمان شاکی بود. مےگفت: "شما پسرم را منحرف مےکنید".
بچه ها به کمال گفتند چند وقت مادرش را به کانون ببرد. بلاخره مادرش را آورد و او هم وقتی دید بچه ها اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.
یک روز کمال به مسعود گفت: "مےخواهم بروم ایران، طلبه شوم"...
آن زمان دبیرستانی بود. مسعود گفت:
"برو پی کارت. تو اصلا نمےتونی توی غربت زندگی کنی. برو درست رو بخون"...
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ_۳نقطه
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
💕 @aah3noghte💕