eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
به قلم شهید مدافع حرم خانه من رئیس تعمیرگاه حقوقم رو بیشتر کرد … از کار و پشتکارم خیلی راضی بود …😌 می گفت خیلی زود ماهر شدم 😅… دیگه حقوق بخور و نمیر کارگری نبود … خیلی کمتر از پول مواد بود اما حس فوق العاده ای داشتم …😇 زیاد نبود اما هر دفعه یه مبلغی رو جدا می کردم … می گذاشتم توی پاکت و یواشکی از ورودی صندوق پست، می انداختم توی خونه حنیف 🙈… بقیه اش رو هم تقسیم بندی می کردم … به خودم خیلی سخت می گرفتم و بیشترین قسمتش رو ذخیره می کردم … . گذاری و ریزی رو از مسلمان ها یاد گرفته بودم😉… اونها برای انجام هر کاری برنامه ریزی می کردند و حساب شده و دقیق عمل می کردند … .🤔 بالاخره پولم به اندازه کرایه یه آپارتمان کوچیک مبله رسید …🤗 اولین بار که پام رو توی خونه خودم گذاشتم رو هرگز فراموش نمی کنم … خونه ای که با پول زحمت خودم گرفته بودم … مثل خونه قبلی، یه اتاق کوچیک نبود که دستشوییش گوشه اتاق، با یه پرده نصفه جدا شده باشه …😐 خونه ای که آب گرم داشت … 😍 توی تخت خودم دراز کشیده بودم … شاید تخت فوق العاده ای نبود اما دیگه مجبور نبودم روی زمین سفت یا کاناپه و مبل بخوابم …🙂 برای اولین بار توی زندگیم حس می کردم زندگیم داره به آرامش میرسه … .😀 توی تختم دراز کشیدم و گوشی رو گذاشتم روی گوشم … چشم هام رو بستم و دکمه پخش رو زدم … و اون کلمات عربی دوباره توی گوشم پیچید … اون شب تا صبح، اصلا خوابم نبرد … کم کم رمضان هم از راه رسید … رمضانی که فصل جدیدی در زندگی من باز کرد … زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود … یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم … .😊 کم کم رمضان سال ۲۰۱۰ میلادی از راه رسید … مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن … برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند😳🤔 … توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن … چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن … بعد از نماز درها رو باز می کردن … بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن … . من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت … بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم … تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن … آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود …😳 بدون تکلف … سیاه و سفید … این برام تازگی داشت … و من برای اولین بار به عنوان یک عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم … این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید … .😍 بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود … من مدام به مسجد می رفتم … توی تمام کارها کمک می کردم … با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده … بودن در کنار اونها برام جالب بود … مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند … و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم...😊😉 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_هفتاد نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے "چند روز پیــش ڪه از مسڪو زنگ زدے و گفتیـے
💔 ✨ نویســـنده: جــــرج لبخندے زد و پاســخ داد: "مےدانستم این سئـوال را خواهـــے پرسید؛ مثل همه ے مسیحــے ها و نیز مسلمانان ڪه اولین سؤالشان همین است. من در نوجوانــے با علــے آشنا شدم؛ اول توسط برادرم فؤاد ڪه شاعـر و زبـان شنـاس بزرگــے بود. جالــب است بدانــے ڪه پدر سنگ تراشم روے سر در خانه مــان سنــگ نوشتــه اے نصب ڪرده بود ڪه روے آن نوشتــه شده بود: ”لافتـــے الا علــے، لاسیــف الا ذوالفقــار.“ همه ے اعضــاے خانواده ے ما شیفتــه ے علــے بودنــد و من از ۱۲ سالگــے، زیر نظر برادرم خوانـــدن نهـج البلاغه را شــروع ڪردم؛ همان ڪتابــے ڪه در تلفن گفتم، سخنــان و نامــه هاے علــے اسـت و ڪتاب بسیــار فوق العاده اے اسـت ڪه بیشتـر به ڪتاب هاے مقـدس دینــے شبیـه اسـت. نهج البلاغـه مرا با اقیانوســے به نــام علــے آشنــا ڪرد و تا به امـروز هرگـز از جاذبـه ے او رهایـے ام. جوانـے ۲۸ سالـه بـودم ڪه ڪتـاب امام علــے صداے عدالـت را نوشتـم و جالب تر این ڪه در ڪشور لبنــان ڪه نیمــے از آنـان مسلمـان هستند، نتوانستـم هزینــه ے چاپ ڪتاب را تهیــه ڪنم تا این ڪه یڪے از دوستان ڪشیشم، هزینــه چاپ ڪتاب را پرداخت ڪرد. من امروز اگر «اوناسیـس» هم بـودم، به اندازه اے ڪه امروز از برڪت نام علـے در ، خوشبخــت نبودم؛ چرا ڪه علــے بزرگترین ثروت جهـــان یعنــے نگاه درست به هستــے و زندگــے را به من آموخــت." جــرج پشتـش را به صندلــے تڪیه داد و گفت: "امام علــے مےگوید بگویید تا شناخته شوید؛ زیرا ڪه انســان، در زیـر زبـان خود پنهـان است. حالا تو سخـن بگو و از زیر زبانـت بیرون بیا." وقتــے خندید، دندان هاے سفیــد و درشتش آشڪار شد. ڪشیش با اینڪه سئوالات زیادے درباره ے جرج و شناختش از علــے داشت، فڪر ڪرد بهتر است نخست پاسـخ او را بدهــد و بعد سؤالاتش را بپرسید: "یڪ نسخه ے خطــے بسیار قدیمــے به دست آورده ام ڪه مطالــب آن مربوط به قرن ششـم میلادے به بعد است. در واقــع ڪشڪولــے است از آن زمان تا قرن ها بعد. اولیــن نوشته ها ڪه روے ڪاغذ پاپیروس مصرے نوشته شده، متعلــق به مردے است به نام عمــروعــاص ڪه هم عصــر علــے بوده است....." جــرج حرف او را قطع ڪرد و گفت: "عمروعاص را خـوب مے شناسم؛ استـــاد ماڪیاول خودمــان است، اما بعیـد است از او دسـت خطـے باقـے مانده باشد... تو مطمئنــے؟" ڪشیش گفت: "فڪر ڪنم بلــه. ماجـراے جنگ صفــین را پیش از آغـازش نقــل مےڪند. دست خط بعدے متعلق به مرد دیگرے است ڪه او هم در جنـــگ حضور داشتــه و با مطالعــه ے یادداشت هاے عمــروعــاص، ماجراے صفین را پے مے گیــرد." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 #آھ آی مردم بنویسید به تاریخ دمشق زهر...نه جان مرا سنگ لب بام گرفت ______________ #شهادت_اما
💔 ... اگرگناه‌نڪنیم، ایمان بالامی‌رود. ڪھ بالارفت، ، خودبه‌خودبھ "سمت‌خدا" می‌رود وارزش‌خداوعظمت‌خدادر نظرانسان زیادمی‌شود. عاقل اگرچیزبه‌درد‌بخورم داشته باشد، هیچ وقت بھ دنبال آشغال نمی‌رود. «ترڪ‌گناه راه‌ رسیدن بھ این نقطه است.»ツ 🌱 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یاد باد... روزگاری مردی در این خاڪ مےزیست که تشنه بود مےگفت: "* هر انسانی اگر بپرسد که من برای چه به دنیا آمده ام ؟ می گویم : برای تلاش پرنبرد و پر رنج در راه خویشتن و انسانیّت." مےخواست برای خدا کار کند و از مردم انتظار داشت نقدش کنند ، بااینکه جای هیچ انتقادی در اعمالش نبود مےگفت: "من برخورد تلخ را به برخورد شیرین ترجیح می دهم ." و تشنه بود مےگفت: "* شهادت در راه آرمان الهی ، ماست . آیا شنیده ای عاشقی را از معشوق بترسانند ؟" شهادت، هدفش بود.. و مےگفت: " ، برای یڪ ، وسیلہ است اما براےیڪ چیزےاست شبیہ هدف؛ اگر نگویم هدف است." ما هنوز برای شناخت اندر خم یک کوچه ایم... بهشتی را امام خمینی ره شناختند که وقتی خبر شهادتش را شنیدند ، فرمودند: ”بهشتی یک بود برای ملت“ به راستی که بهشتی در زمان خودش عمارِ ولیّ فقیهش بود.... 🌹 ... 💞 @aah3noghte💞