eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت۹ میخوام سال به سال خودمو با جزئیات براتون بگم تا درس بگیرید و رشد کنید. چون حس میکنم تجربم به دردتون میخوره. سال ۹۳ برای من سال پر از درس بود. یکی از دلایل انگیزه بالام همون اتفاقای سال ۹۳ بود... شاید به ظاهر خیلی بالا و پایین داشت اما واقعا یه بار مردم و دوباره زنده شدم. این روزا خیلی چیزام تغییر کرده. متاسفانه آدما علاقه دارن فقط موفقیتتاتو ببینن... اما من سختی زیاد داشتم. من تلاش کردم و خودمو از لجن زار کشیدم بیرون. آرامش این روزهام بخاطر طوفان اون روزهام بود که کم نیاوردم. میتونستم بهونه بیارم. میتونستم کم بیارم. به خدا میتونستم افسرده باشم و دنبال چرا چرا کردن باشم اما کسی که بخواد عوض بشه دنبال چگونه میره نه دنبال چرا. خیلی چیزارو از صفر و زیر صفر شروع کردم... ان شاءالله تو فصل های بعد متوجه میشین سال ۱۳۹۳ سال و دوبارم بود.اما سال ۱۳۹۴ سال ... وقتی هیشکی نیست دستتو بگیره، اونجاست که باید خودت برای خودت یه کاری کنی... توکل رو تنها بشی بهتر میفهمیش. که همه چی وفق مرادت باشه... نه... زندگی، پستی و بلندی داره.. اگه کسی نیست برات کاری کنه... ... خیلی وقتا مسیر بسته ست، باید یه مسیری وا کنی... من سال 1393 که تازه داشتم قدم های اولیه رو برمیداشتم اصلا دنبال این نبودم که خدا منو میبخشه یا نمیبخشه...فقط دنبال این بودم که از این لجن زار خودمو بدم. دیگه ته خط بودم. برام مهم نبود خدا میبخشه یا نمیبخشه.. برام فقط این مهم بود که بیشتر از این سختی نکشم و خدا نجاتم بده زندان نیوفتم. کار من از بخششو این حرفا گذشته بود... من فقط فرصت میخواستم. همش دعا میکردم خدایا کمکم کنی جبران میکنم... بعد از اینکه رای دادگاه اومد و کلا تبرئه شدم اونوقت دیگه خدارو همه جوره دوستش میداشتم. یه چیزم بگم... خدا کلا رفتارش با من لوتی واره😇 یعنی همش حس میکنم خدا تو مایه های .😬 فردین خیلی لوتی بود. حس میکنم خدا اون مدلیه.اخه رفتارش با من اینجوری بود در ضمن.... وقتی با دوست دخترام کات کردم پس فرداش رفتن با یکی دیگه دوست شدن. کلا بوی گل نمیدادم که حالا پروانه سمتم بیاد... آدم وقتی خودش بد باشه...دختر خوبی سمتش نمیاد!!! خیالتون راحت دستنوشته های ... 💕 @aah3noghte💕
💔 +مصطفی تو #شهادت را چگونه میبینی؟ نفس عمیقی کشید و گفت: #شھادت رهایی انسان از حیات مادی و یک #تولد نو است #شهادت مانند رهایی پرنده از #قفس است ... #شهیدمصطفے_کاظم_زاده کتاب دیدم که جانم مےرود را بخوانیم #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
💔 قسمت دوازدهم ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 مادرم بعد کلی دل کردن، حرف پدرم رو گفت بیشتر نگران علی و اش بود و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم😔 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده😰 تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود چشمم که بهش افتاد ام گرفت نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم😭 روی لبش خشک شد با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد🤔😳 چقدر گذشت؟ نمی دونم مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین "شرمنده ام علی آقا ، دختره!!"😥 نگاهش خیلی جدی شد هرگز اون طوری ندیده بودمش با همون حالت، رو کرد به مادرم ، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو بزارید؟ مادرم با ترس در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه نبود با صدای بلند زدم زیر گریه بدجور دلم سوخته بود😭😭 _خانم آخه چرا ناشکری می کنی؟ دختر خداست زندگیه خدا به هر کی نظر کنه بهش میده عزیز دل و آسمان و زمین هم دختر بود... و من بلند و بلند تر گریه می کردم با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...😑 بغلش کرد و در حالی که می گفت و می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت کنار داد چند لحظه بهش خیره شد😍 حتی پلک نمی زد در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود دانه های اشک از چشمش سرازیر شد گفت: _بچه اوله و این همه زحمت کشیدی حق خودته که اسمش رو بزاری اما من می خوام پیش دستی کنم! مکث کوتاهی کرد یعنی پدر....😍 پیشونیش رو بوسید :) و من هنوز گریه می کردم اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... 〰〰〰 قسمت سیزدهم ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 بعد از زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود همه رو بیرون کرد حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت خودش توی ایستاد تک تک کارها رو به انجام می داد مثل و گاهی کارگر دمِ دستم بود😍 تا تکان می خوردم از خواب می پرید اونقدر که از خودم می کشیدم اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. بعد از اینکه حالم خوب شد با اون حجم و کار بازم دست بردار نبود اون روز همون جا توی در ایستادم فقط نگاهش می کردم با اون دست های و پوست کن شده داشت کهنه های رو می شست دیگه طاقت نیاورد همین طور که سر تشت نشسته بود با های پر اشک رفتم نشستم کنارش چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد _چی شده؟چرا گریه می کنی؟ تا اینو گفت خم شدم و های خیسش رو خودش رو کشید کنار _چی کار می کنی ؟ دست هام نجسه نمی تونستم جلوی هام رو بگیرم مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... _تو عین علی عین ... هر چی بهت بخوره میشه هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... من می کردم😭 متحیر، سعی در کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام عزیزترین... چه ڪیفی داره تو بھشت برات تولد بگیرن دور هم با شھدا... قهقهه مستانه تون دل فرشته ها رو ببره... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 جواد عاشق ولیّ فقیه بود یکی از دعاهایش شدن بود نه یکبار... هزار بار هر چه فکر مےکنم حس مےکنم نحوه شھادتش جوری بوده که هزار بار فدای مقتدایش شود... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به مادرش گفته بود: مامان! اگه از ته دلت راضی بشی من برم سوریه، قول میدم اون دنیارو برات آباد کنم و دنیای زیبایی برایت بسازم که حتی در خواب هم نمیبینی... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و آقا حمید🎈 شب قبلش بود و منزل نبود❌ 💝وقتی داشتم از میومدم تو راه یه کیک🎂 سبز رنگ که روش طرح ❤️ بود براش خریدم. 💝رسیدم داخل منزل🏡 دیدم وسط پذیرایی از خوابش برده و پتو انداخته روش🛌سریع رو گذاشتم روی میز و بیدارش کردم و چاقو🔪 رو دادم دستش و تبریک گفتم😍 💝تا کیک رو دید اول یه از کیک زد، بعد شروع کرد بریدن کیک، گفت: ازم عکس بگیر📸 راوی: همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به دنیا آمدن بعضی ها حکمتےست که بعد از رفتنشان مشخص مےشود تو به دنیا آمدی تا چراغ راه شَـوی و دست ما در راه ماندگان را بگـیری تو به دنیا آمدی و به ما نشان دادی انسان مےتواند با ، جاودانه شود 🎂 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‍ !!! اباالفضل با دیدن این عکس و شباهت زیاد به خودش بسیار تعجب کرد و از آنروز که عکسش را دید با او انس گرفت و از خدا مےخواست همچون شهید رحیمی فیض عظمای را نصیبش کند. بالاخره بنی هاشم این نجوای عاشقانه اش را شنید و او را به دوست شهیدش ملحق نمود شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی و شهید حجت الله رحیمی خادم الشهدا شادی ارواح طیبه شهدا و این دو شهید بزرگوار صلوات !!! شک نکن :۶۴/۱۲/۲ :۹۵/۱/۱۸ محل شهادت: سوریه،حلب ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نمےدانم چرا میان این همه آدم پیلہ ڪردھ امـ به نمےدانم! شاید قرار است با تـــُ شوم ... 💞 @aah3noghte💞