eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ... چه های ڪه نگفتیم "ظَلَمْتُ نَفْسی" و دوباره کردیم به خودمان!!😔 با گناه با نافرمانی از اوامر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا اگه ببینه توی دلمون واقعا جا داره اون هم خوبی هاشو به سمت مون سرازیر میکنه . . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 یکی بود یکی نبود یه روز یه چشماش رو بست روی همه چیز و فقط به نگاه کرد... تیپ و قیافه و داش مشتی بودنش ، باعث میشد خیلیا پشت سرش بد بگن خیلیا حتی به خودش میگفتن این جور نباش!!!! ولی اون جوون، فقط میخواست یه نفر ازش راضی باشه علیه السلام می دونست اگه او راضی باشه همه ائمه و خدا هم راضی اند ازش... اون جوون مَشتی، که همه رو سفارش می کرد به مشتی بودن، رفت و شد خواهر اربابش یه لشگر تا دندون مجهز بودن و ۳ تا مرد بقیه جریان رو من نمیگم، ولی از هر جا بگم میرسم به ارباب... ....داشتم می گفتم یکی بود یکی نبود یه روز یه چشماش رو بست روی همه چیز و باز کرد به صورت نورانیِ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خودت رو بسپار به شاید ظاهرا ایام، سخت می گذرد اما او حکمت تو را بهتر از تو می داند... هوای بارانی اصفهان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دنبالِ چه گُم شده‌ای در او هستی..؟! خلاصه برایت بگویم؟ او تمامِ جزئیاتِ زندگیش را به سپرده بود... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 که می آید.... می خواهد بگوید بنده ام بیا! هر کار کرده ای هر طور بوده ای حالا بیا بگذار تمام شود این کابوس دوری این کابوس درجا زدن بیراهه رفتن بنده ام! برای رسیدن به ماه مغفرتم در خودت را شستشو بده و تطهیر کن ... 💞 @aah3noghte💞
💔 در خواستگاری از بین زن و شوهر گفت که بهترین شکل ارتباط بین زن و شوهر است. اینکه از دین فقط حرف نزنیم و دین ما باشد. اما این جمله اش مرتب توی ذهنم مرور می‌شد: "من را برای کارهایم در نظر میگیرم؛ شما هم اگر اینطور باشید خیلی خوب است. با هر چیزی که با نظر مخالف است، ما هم مخالفت کنیم". راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ... شهادت را مےطلبیم و مےزنیم اما هنوز نفسیم روزی که برای نفست را کردی آن وقت شهیدی!!!! حتی اگر زنده باشی دلیلم صحبت مقتدایم است که مےفرمود: "گاهی شدن آسان تر از زنده ماندن است! اين نكته را و و ، خوب درك مےكنند... گاهی ماندن و و كردن در يك محيط، به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقای پيوستن است"... خدایا! توان بده این نفس را سرکوب کنیم که واقعا است اِنّی اعوذُ بکَ مِن نفسٍ لاتشبَع شهدای اصفهان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 برای خرید عقد برا آقا جواد ساعت خریدم. بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست. گفتم: ساعتت کو؟🤔 گفت: "ببین! وقتی ساعت می‌بندم، موقع قنوت نماز، نگاهم به ساعت می افتد و یاد شما می افتم. حواسم از پرت میشود. قرارمان هم از اول این بود که باشد بعد خودمان." راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به نرفت. میگفت: "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم. من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم میشوند." میکرد، میگفت: "اینجا هم میدان جنگ است، شاید قسمت کند و اینجا شدیم." پیراهن مشکی محرّمش را می‌بوسید و می‌پوشید و می‌گفت: "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..." از چیزی یا کسی نمی‌ترسید، وقتی پای در میان بود اصلا کوتاه نمی‌آمد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



به خودم که می‌آیم، می‌بینم سلما با چشمان پرسشگر نگاهم می‌کند و یادم می‌افتد او یک کلمه از کلمات فارسی‌ام را نمی‌فهمد.😕

حتما دارد با خودش فکر می‌کند من خل شده‌ام و دارم هذیان می‌گویم؛ هرچند حرف‌هایم بی‌شباهت به هذیان هم نبود.

صورت سلما را نوازش می‌کنم و لبخند می‌زنم.☺️
نگاه به ساعت می‌اندازم؛ کم‌کم باید بروم.

 دوطرف صورت سلما را میان دستانم می‌گیرم و می‌گویم:
- ربما مواشوفک ابدا. لاتخافی. کل شی رح یکون عل مایرام. (ممکنه دیگه نبینمت. نترس. همه چیز درست می‌شه.)

دست می‌کشم روی حرزی که دفعه قبلی دور گردنش انداختم:
- انتی مو وحیده. ان الله معک. الله يهتم بك. (تو تنها نیستی.  با توئه، حواسش به تو هست.)

و باز هم درگیر می‌شوم با چشمان ملتمسش که به زبان بی‌زبانی می‌گوید نرو و اشک در چشمانش موج می‌خورد.

چقدر سخت است بی‌توجهی کردن به این نگاه!😊

این‌بار ملایم‌تر می‌گویم:
- روحی! لاتبکی!(عزیزم گریه نکن!)

و آرام دستانش را که دور گردنم حلقه شده، باز می‌کنم.

روی پانسمانش بوسه می‌زنم و غمم را پشت لبخند پنهان می‌کنم.

عروسک را محکم به سینه‌اش می‌چسباند و لبش را جمع می‌کند.
انگار بودن این عروسک باعث شده راحت‌تر رفتنم را قبول کند.

از جا بلند می‌شوم و سلما هم کنارم می‌ایستد. قدش تا زانویم می‌رسد و شلوارم را با دستان کوچکش می‌گیرد.

گردنش را به عقب خم کرده تا ببیندم. یک طره از موهای طلایی‌اش را که روی صورتش افتاده، کنار می‌زنم و می‌گویم:
- فی امان الله روحی!(خداحافظ عزیزم!)


دستانش آرام از شلوارم جدا می‌شود و قدمی به عقب می‌روم؛ طوری که در آستانه در بایستم.

مطهره کنار سلما ایستاده و همین خیالم را راحت می‌کند. برایش دست تکان می‌دهم و می‌خندم.

او هم آرام دستش را بالا می‌آورد و تکان می‌دهد. خیالم کمی آسوده می‌شود.

صدای زنگ گوشی‌ام، یادآوری می‌کند که باید بروم. دیگر معطل نمی‌مانم و راه می‌افتم به سمت پله‌ها.

همزمان، تماس را وصل می‌کنم. صدای بلند کمیل در گوشم می‌پیچد که نفس‌نفس می‌زند:
- الو آقا! کجایید؟ مگه نرفته بودید حرم؟

- چرا رفته بودم! چطور؟

- پس کجا...

جمله کمیل تمام نشده، صدای داد مرصاد را از پشت خط می‌شنوم که انگار گوشی را از دست کمیل کشیده است:
- تو معلوم هست کدوم گوری هستی؟

ابروانم را به هم گره می‌زنم و سر جایم می‌ایستم:
- اینو باید از تو پرسید! چه خبرته؟

مرصاد نفس‌نفس می‌زند و می‌گوید:
- اون خط سفیده؟

- لابد سفیده که هنوز ازش استفاده می‌کنم!

نفسش را از سر خشم بیرون می‌دهد:
- خب... بگو ببینم کجایی؟


... 
...



💞 @aah3noghte💞
قسمت اول رمان رو اینجا ببینید
💔 کاربلدی‌اش را که می‌دیدم حیفم می آمد درجه‌اش بالا نرود. خیلی بهش می‌توپیدم که میدانم به خاطر درجه، لباس نمی‌پوشی، اگر لباس بپوشی آنوقت باید درجه را هم بزنی، برای همین خجالت میکشی!😏 خودم هم می‌دانستم اینطوری نیست، میگفتم شاید اثر کند. دیپلمش را هم که گرفت تا چند سال روی پرونده‌اش نگذاشت... ✍🏻تمام حرکات و رفتارش بوی میداد.... اخلاص یعنی همین دیگر... مزد اخلاص هم شهادت چیز دیگری نیست.... راوی دایی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همان‌پیچك‌سبز؎است‌ کھ‌جوانھ‌مےزندبردل‌ها؎ ! همان‌دل‌هایےکھ‌عـٰاشق‌ِ شدھ‌اند!(꧇🌿.. دَرحَسرَت‌شَھـٰادَت.シ‌ بودیم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💢 منوخدا، شما همه! 🌺🌿خدا بخواد میشه، خدا نخواد نمیشه! دسیسه ڪردن تا یوسف(ع) توے چاه بمیره اما نخواست، از ته چاه یوسف رو ڪشوند و به عزیزے مصر رسوند. هیزم جمع ڪردن تا ابراهیم(ع) رو آتیش بزنن، ڪوهے از هیزم بحدے ڪه نمیشد به آتیش نزدیک شد، اما نخواست. آتش بر ابراهیم گلستان و سرد شد. خدا بخواد میشه خدا نخواد نمیشه مهم اینه ما با خداییم یا روبروے خدا. 🌺🌿 وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 🦋 ﻭ ﺑﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﻮﻛﻞ ﻛﻦ ، ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻭ ﺷﻨﻮﺍ ﻭ ﺩﺍﻧﺎﺳﺖ . انفال (٦١) 🌿
💔 همگي رهگذر هستیم به کسي كينه نگيريد دل بي كينه قشنگ است به همه مهر بورزيد به خدا مهر قشنگ است ، بشناسيد را هركجا ياد خدا هست، هركجا نام خدا هست سقف آن خانه قشنگ است
✅توضیح: داستانی که مےخوانید، واقعی و به نقل از دختر تازه مسلمان زرتشتی است که خودشون، داستان رو نوشته اند و البته به سبک دلنوشته و ادبیات سنی بروبچه های دهه هفتادی ادمین کانال ... بااجازه از خود ایشان، داستان را کمی ویرایش کرده اند... ⃣ اوایل تابستان سال۹۲ بود. با دوستم نسیم رفته بودیم استخر؛ در راه برگشت دوست نسیم رو دیدیم که با خوشرویی ما رو پذیرفت و کمی خوش و بش کرد. چند کتاب📚 دستش بود و بعد از صحبتهای معمول، کتاب ها رو به نسیم داد و تشکر کرد و رفت. از نسیم پرسیدم: " اینا چه کتاب هایی اند"؟ گفت: "دفاع مقدس". من وضوح ذهنی کافی از دفاع مقدس نداشتم ولی قلباً نسبت به 🌷شهدا🌷 به خاطر دفاع از ارزش های ملی ارادت داشتم. گفتم: "میدی منم بخونم؟" قبول کرد و داد؛ کتاب "نورالدین پسر ایران"📗 و "پایی که جا ماند"📔 این دو کتاب، جرقه های بزرگی بودند، به چند دلیل: ✅اول اینکه امام خمینی (ره) در میان رزمندگان، بسیار محترم بود و آنها به واسطه امام توکل بسیار زیادی به ✨ ✨داشتند. ✅دوم اینکه رزمندگان مشتاق مرگ یا 🌷شهادت🌷 بودند و به آن افتخار می کردند... من تصویری واضح و کامل از جنگ نداشتم؛ حتی برام خنده دار بود که چرا باید یکی بمیره و به مرگش افتخار کنه❗️ و این عمق ندونستنم بود...😅 نهایت عشقی که من می دونستم رومئو و ژولیت؛ لیلی و مجنون بود... چون درکی از 💖عشق عرفانی💖 میان عبد و ✨معبود✨ نداشتم... ✅سوم اون دوستی و افتادگی و تواضع و از خود گذشتگی توی جبهه ها بود... اوایل فکر می کردم داستانه، واقعاً نمی دونستم این از خودگذشتگی و ایثار، واقعیه، واقعاً جنگ بود. 🌷شهدا🌷ی اقلیت کم نیستن ولی متأسفانه به ما نسل جوان معرفی نشده اند❗️ خلاصه... کتابارو خوندم و به نسیم پس دادم، و بعد کتابای بیشتری📚📚 خوندم؛ بعد از اون رفتم سراغ وصیت نامه های شهدا... که کم کم منجر شده به آشنایی ام با "حاج آقای علوی"❤️... وقتی وصیت نامه شهدا رو خوندم دیدم در وصیت نامه ی خیلی از 🌷شهدا🌷 به حفظ اهمیت داده شده. ✳️ اگر در مناطق اقلیت نشین رفت و آمد کنید می بینید حجابشون حتی از عرف جامعه هم خیلی بهتره ... واقعاً و عفتشون از خیلی از مسلمان ها بهتره... ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : گمشده اي دارم و خويشتن را در قفس، محبوس مي بينم و مي خواهم از قفس به درآيم. سيمهاي خاردار مانعند.. من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از بازم مي دارد متنفرم. ساده رد نشو... یه بار دیگه بخون☝️🏻 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 برای پیدا کردن علاقۀ به ، باید تمام را در دلت از بین ببری، ولی برای پیدا کردن علاقۀ به (ع) این گونه نیست؛ یعنی با داشتن حبّ‌الدنیا هم می‌شود حسین(ع) را دوست داشت و شیرینی محبت او را تجربه کرد. اگر کسی می‌خواهد حبّ‌الله را تجربه کند و بفهمد که از چه جنسی است، می‌تواند با تجربه‌کردن و چشیدن لذت محبت حسین(ع) به این درک برسد.
💔 هرگز جز کافران هیچکس از رحمت نومید نیست. سوره یوسف، آیه۸۷ . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : کار خاصی نیاز نیست بکنیم! کافیه کارای روزمره مون رو به خاطر انجام بدیم. اگه توی این کار زرنگ باشی شک نکن; ... ✍🏻این حرف اسطوره اخلاص را باید به گوش جان آویخت همو که میگفت در زمان غیبت از اطاعت محض داشته باشید☝️🏻 ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 ⛔️⛔️پستِ ویژه⛔️⛔️ کشور روزهایی مثل این روزها کم به خودش ندیده، از همان روزها که مجاهدینی که به نام خَلق ، مبارزه کردند ولی چون مردم را همراه خود ندیدند همین مردمی را کشتند که از آنها دم میزدند. ۸۸ را به یاد دارید⁉️ بسیجی را وسط خیابان های تهران لخت می کردند نمرودیانِ سبز پوش‼️و با بنزین درون باک موتور، غسل شهادت میدادند‼️ مادر و دختر محجّبه را با هم شهید کردند‼️ ❌ ❌شرمنده که نگذاشتیم کلاس های آموزش کنار جاده ایِ ریگی در خیابان کارگر شمالی برگذار شود‼️ ❌شرمنده که نگذاشتیم مریم و یاران; از به مجاهدین تغییر نام دهند و در تهران ترورِ کور کنند‼️ ❌شرمنده که (حسین همدانی) فرمانده لشگر محمد رسول الله(ص) گوش به فرمان BBC نبود✌️ وقتی هم که در سوریه شد، مارشِ پیروزی را اول همین BBC نواخت😏 چون او سرباز خوبِ خمینی و خامنه ای بود که مانده بود و به خاطر صندلی، ترک پُست نکرده بود👌 ❌شرمنده که شهید ، قبل از اینکه در بلای جانِ شود، اول بساط فتنه گرانِ ساختمانِ را بر هم زد! همانی که میگفتند رژیم برای سرکوبِ مردم، او را از لبنان آورده ❌ما چند کشته باید بدهیم⁉️ ❌از سر چند زن چادر باید بکشید⁉️ ❌چند عاشورا باید هلهله کنید⁉️ ❌چند مسجد و حسینیه در آتش نفاق شما باید بسوزد⁉️ که بی حساب شویم‼️ ❌پدر شهید رسول خلیلی، پیکر پسرش را از روی ضربات چاقویی که سالِ 88 خورده بود شناسایی کرد‼️ آفرین‼️ یکجا به درد خانواده شهدا خوردید❕ داعش جایی زخم زد که قبلاً شما زخم زده بودید⛔️ ای از داعش، تر ها❌ ❌از جمجه ی شکافته شده شهید علی رضا ستّاری بگویم یا آن بیست و سه دیگر که با کالیبرِ اسلحه ی غیر سازمانی شدند ❓❓ و قصور از ماست که نامی از ایشان نمیبریم📵 در فاو ، کم نداده ایم، که در تهران هم شهید گمنام بدهیم‼️ برای ما از داغ کهریزک نگویید🔆 که داغ و درد برای اهل غیرت است💯 ❌از داغ فکّه و امُّ الرَّصاص و مجنون و طلائیه تا داغِ قُنیطره و خان طومان به سینه ماست‼️‼️ از داغ سر قطع شده ی تا پیکر بازنگشته در دفاع مقدس، تا سر قطع شده شهیدِ مدافعِ حرم ، تا پیکر بازنگشته حاج را تا آخر تاریخ به سینه میکشیم❎ ما نمرده ایم که انقلاب را با فتنه هایتان زمین گیر کنید✅ آیا آنان که میدانند، با آنان که نمیدانند، برابرند⁉️‼️ ما نخواهیم گذاشت جنایات شما از یادمان برود‼️‼️‼️ حالا هم هر چه توان دارید بر سر این مردمِ به ظاهر بی دفاع بتازید ما را داریم و کشتی ما بصیر دارد هر که چشم بر لب بدوزد و آنچه گفت ، عمل کند، گمراه نخواهد شد ان شالله ✍🏻به قلمt.s.r بااندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به نرفت. میگفت: "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم. من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم میشوند." میکرد، میگفت: "اینجا هم میدان جنگ است، شاید قسمت کند و اینجا شدیم." پیراهن مشکی محرّمش را می‌بوسید و می‌پوشید و می‌گفت: "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..." از چیزی یا کسی نمی‌ترسید، وقتی پای در میان بود اصلا کوتاه نمی‌آمد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اگر در راه رنج را تحمل نکنید مجبور خواهید شد در راه شیطان رنج را تحمل کنید✘ 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 امروز با یک عالم ربانی صحبت کردم؛ گفتم وقتی تمام طواغیت عالم به دنبال طلسم و شکست تیم ملی جمهوری اسلامی ایران هستند چه کنیم؟ سه توصیه کرد ؛ ۱ - تا میتوانید ذکر یا علی بگویید که اسم هم هست ۲ - آیه ۹۵ سوره حجر را مکرر بخوانید " اِنّا کَفَیناکَ المُستَهزِئِینَ" ۳ - موقع بازی زیاد آیة الکرسی بخوانید. 🇮🇷 💞 @shahiidsho💞