eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ✨ نویســـنده: اما صداے عبـــدالله از همــه بلندتر بود. عبدالله خیــس عرق شمشیـــر مے زد. پیرمردے با آن سن و سال و جنگیدنے چنین، به جوانانے چون من، امیــد و انگیــزه مےداد. عبدالله گویے فقط به خرگاه سفید معاویــه فڪر مےڪرد و شاید امید به ڪشتن معاویـــه بود ڪه از همه پیشے گرفت. جلوتــر رفت و من هرگـــز ندیدم ڪه چگونه در زیر بارانـــے از ، نقــش زمین شد. سنگ هایے ڪه یڪے از آن ها سرم را شڪافت. در زیر باران سنگ ها، قدرت مقاومت و پیشروے نداشتیم. ناچار براے در امان مانـــدن از سنـــگ، تصمیم به گرفتیم. به خصوص ڪه صداے مالـــڪ اشتــر هم به گوش مےرسید ڪه ما را از پیشروے منع و دعوت به عقب نشینے مےڪرد. به عقـــب بازگشتیم. در نقطه اے امن روے زمین نشستم. دهانم خشڪ شده بود و بدنم خیس عرق بود. از جراحت سرم، خون بیرون مےزد. سرم را با پارچه اے بستم و چشم به میدان ڪارزار دوختم ڪه صدها نفر از ڪشتگان و مجروحــــان جنگ، روے زمین افتاده بودند. مالڪ در جبهه ے راست مےجنگید و امام در جبهه ے چـــپ شمشیـــر ميزد. پرچـــم هاے قبایــل مختلـــف عــــرب از هر دو سپــــاه به سر نیـــزه ها دیده مےشد. با این ڪه مےتوانستم آبے بخورم و ساعتــے استراحـــت ڪنم، اما از جا برخاستـــم و در حالے ڪه صورتم به خون ســـرم آغشته بود، به طرف میـــدان جنگ رفتم تا در پیروزے سپاه امام نقشے داشته باشم. آن روز نبرد با ڪشتگانے از هر دو سپاه به پایان رسید و ما در میان ڪشتگان خود، جسد عبدالله بن بديل را نیز یافتیم ڪه محاسن سفیدش به خـــون نشسته بود. تا دو روز هر دو سپاه به ڪار دفــن ڪشته ها و التيام مجروحان و سازماندهے سپاه خود پرداختند. روزے دیگر دو سپاه مقابل هم ایستادند. اے انجام نشد و جنـــگ به نفـــر ادامـه یافت. با ڪشته شدن عبــدالله، علـــے فرماندهـے گـــردان ما را به عهده گرفت. از آن پــس، من به علـــے تر شدم. روز حملــه اے دیگر فـــرا رسیـــد؛ اے سنگیـــن و بــرق‌آسا ڪه یـــاران معاویـــه یڪے پس از دیگري بر زمیــن مےافتادند. خرگاه معاویــــه در صــد مترے قرار داشت و آن حتمـــے بود. ناگهان از میـــان سپــــاه معاویـــه، عده اي قرآن ها را بر زده پیـــش آمدند و فریـــاد زدند: "ای مردم عــــراق! علــے و معاویــــه را به حال خود رهــا ڪنیم! بر همســران و فرزنــدان خود ڪنیم! دست از جنـــگ بشوییم و به قــرآن تمسڪ جوییم و راه حڪمیت را در پیــش گیریم!" اما مالــڪ اشتــــر جلو رفت و مقابل آنان ایستـــاد و گفت: "ما به تـــــن نمےدهیم! ما... ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi