شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت16 ان
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت17 روحم را برای بنیهاشم فدا میکنم؛ شهادت ما عید و پیروزی ست، چطور آرزوی شهادت نداشته باشیم؟) وقتی به نزدیک ایست بازرسی میرسم، سرعتم را کم میکنم و ساکت میشوم. خوابم میآید؛ اما باید هشیار باشم. مامور ایست و بازرسی، مردی حدوداً چهل ساله است با ریش پرپشت و بلند و هیکل تپل. یک عرقچین سیاه دور سرش بسته و با اخم به ماشین نزدیک میشود. از قیافهاش پیداست او هم مثل من اعصاب ندارد. کنار پنجره میایستد و میگوید: بطاقۀ المرور!(کارت مجوز تردد!) -حاضر.(چشم.) و جواز تردد را نشانش میدهم. نگاه تندی به خودم و ماشین میاندازد؛ انگار دنبال بهانهای میگردد که ایراد بگیرد. میگوید: من أين أتيت؟(از کجا میای؟) نفسی تازه میکنم و لبخندی روی صورتم جا میدهم: دیرالزور. اخمش غلیظتر میشود: أسمعت بمقتل سمير خالد آلشبیر؟ (خبر قتل سمیر خالد آلشبیر رو شنیدی؟) از شما چه پنهان؛ از این که خبر به درک واصل شدن آن نامرد داعشی در قلمرو داعش پیچیده است، ذوق میکنم؛ اما به روی خودم نمیآورم و قیافه آدمهای ناراحت را به خودم میگیرم: رحمه الله. سمعت قليلا. كيف مات؟(خدا رحمتش کنه(!). یه چیزایی شنیدم. چطور مُرده؟) مامور سرش را میآورد داخل ماشین و آرام و با چشمانی که از ترس دودو میزند میگوید: سمعت أن الإيرانيين قتله. الحرس الثوري لديه جواسيس بيننا. یجب أن نكون حذرين. (شنیدم ایرانیا کشتنش. سپاه پاسداران بین ما جاسوس داره. باید مواظب باشیم.) باور کنید هیچ چیزی به اندازه شنیدن این جملات، نمیتوانست خستگیام را سبک کند. نمیدانم چه کار خوبی کردهام که شنیدن این جملات مسرتبخش، پاداش آن است. دوست دارم همینجا دستانم را بالا بگیرم و یک تشکر حسابی از خدا بکنم بابت این رعب و وحشتی که در دل داعشیها انداختهایم؛ اما برای این که مشکوک نشوند، مجبورم چند کلمه باب میلش حرف بزنم: لا تخف أخي. هؤلاء الرافضه ليس لهم قوة. إحنا منتصرون إنشاءالله.(نترس برادر، این رافضیها(شیعیان) قدرتی ندارند. ما پیروزیم انشاءالله.) *** وارد گروه شدم؛ حدود هفتاد، هشتادتا پیام آمده بود. با حوصله شروع کردم به خواندنشان: سمیر: شیعیان مرتدند. حکومت شیعیان هم مرتده، مشرکه. ما با شرک میجنگیم، با مشرکین میجنگیم، با منافقین و مرتدین میجنگیم و پیروزی با ماست انشاءالله. چند نفر هم پشت سرش، تاییدش کرده بودند و بازار توهین و حرفهای زشت داغ بود. هرکسی رجزی میخواند و سمیر تاییدش میکرد. اصلاً حرف استدلالی مطرح نمیشد؛ فقط هیجانات و احساسات. وسط این حرفها، یک نفر پیام داد: دم همهتون گرم؛ ولی یه سوال برام پیش اومده. چرا با اسرائیل نمیجنگید؟ خب اونا کافرن، سرزمین مسلمونها رو هم اشغال کردن! پیامش شاخکهایم را حساس کرد؛ انقدر که انگشت شصتم، پروفایلش را لمس کند و بروم ببینم کیست. اسمش را گذاشته بود نامیرا. عکسی هم برای پروفایلش نگذاشته بود. نمیشد بفهمم دختر است یا پسر. #ادامه_دارد... #خط_قرمز #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه... مجاز است