eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت248 کنارم تکیه
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 



- حالشون چطوره؟

- اصلا خوب نیست. درضمن، گزارش نمونه‌برداری از غذاشون هم وقتی بیهوش بودی رسید. غذا سالم بوده. هیچ اثری از سم دیده نشده.

غذا سالم بوده... احتمالا محسن با فهمیدن این موضوع بال درآورده. رو به کمیل می‌کنم:
- محسن کجاست؟

- برگشت خونه امن، من اومدم بجاش.
نمی‌دانم خوشحال باشم یا ناراحت. حالا باید رد کی و کجا را بزنم؟ باید سراغ کی بروم؟ 

حالا باید رد کی و کجا را بزنم؟
باید سراغ کی بروم؟
می‌توانم مطمئن شوم نفوذ در تیم خودم نبوده؟
نه... شاید از یک راه دیگر مسموم شده‌اند...

خودم را می‌رسانم پیش جواد که مقابل بخش مراقبت‌های ویژه کشیک می‌دهد. جواد من را که می‌بیند، وحشت‌زده می‌گوید:
- آقا به خدا هیچکس بجز دکتر و پرستار نرفته اون تو. هیچ اتفاقی نیفتاده براشون...

فکر کنم تهدیدم مبنی بر کشتنش را جدی گرفته و این واقعا خوشحال‌کننده است؛ چون تهدیدم جدی بود.
می‌گویم:
- خب دیگه. برو اداره، ماموریتت همونایی هست که روزهای قبل بود. کمیل، تو هم برگرد.

چشم‌های هردو گشاد می‌شود و کمیل برای منصرف کردنم دست و پا می‌زند:
- آقا... من باید با شما باشم!

- سرتیمت منم و الان به این نتیجه رسیدم که لازم نیست باشی.
- ولی...

قدم دیگری به سمتش برمی‌دارم، طوری که دقیقا مقابلش قرار بگیرم. به چشمانش خیره می‌شوم و می‌گویم:
- دو شب پیش همین دوتایی که اینجا دراز به دراز خوابیدن، می‌خواستن کلکم رو بکنن و از پسشون براومدم.

کمیل آب دهانش را قورت می‌دهد و آرام سر می‌جنباند که یعنی چشم.
کمیل و جواد را راهی می‌کنم و خودم مقابل اتاق دو متهم در آی‌سی‌یو کشیک می‌کشم. کسی سر شانه‌ام می‌زند؛ پزشک است. برمی‌گردم و با چهره‌ای درهم‌تر از قبل مواجه می‌شوم:
- جواب آزمایش اومد.

- خب؟
- حدسم درست بود. رایسینه.

کاش می‌شد الان دوباره غش کنم؛😅 چون موقعیت خیلی مناسب‌تر از قبل است برای غش کردن! خودم و و قیافه‌ام و ذهنم را جمع و جور می‌کنم و قبل از این که حرفی بزنم، پزشک ادامه می‌دهد:
- مسمومیت از راه بلع بوده؛ برای همین علائم گوارشی دادن. همون اول که آوردنشون من معده‌شون رو شستشو دادم؛ اما نمی‌دونم چقدر فایده داشته...

- خب... هیچ دارو و پادزهری...
- نیست. متاسفم. احتمالا تا چند روز آینده می‌میرن.

با تمام توان، نفسم را بیرون می‌دهم و میان موهایم چنگ می‌اندازم. در دوره سم‌شناسی گفته بودند رایسین پادزهر و درمان خاصی ندارد؛ اما انتظار داشتم از آن موقع تاحالا، علم یک راه حلی برای سمِ کوفتیِ رایسین پیدا کرده باشد!
حالا اهمیت پرونده و این‌ها به درک، جوان‌های مردم‌اند که دارند از دست می‌روند... بالاخره جرم هم اگر مرتکب شده باشند، خانواده‌هاشان که گناه نکرده‌اند...


به دکتر می‌گویم:
- هیچ راهی نداره؟
- نه. بستگی به میزان سمی داره که توی بدنشون هست. ما همه تلاشمون رو می‌کنیم، ولی فکر کنم بیشتر باید منتظر معجزه بود.
و می‌رود.

معجزه...
امداد غیبی...
چیزی که در آن غرق بوده‌ام و با این وجود، باز هم تشنه‌اش هستم...
من می‌مانم و راهروی خالی آی‌سی‌یو.
من می‌مانم و تشنگی شدید برای یک معجزه...


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول