eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



چه سوال وحشتناکی... بوی دود و گوشت سوخته می‌زند زیر بینی‌ام.

به سختی لب می‌جنبانم:
نه...وقتی من رسیدم شهید شده بود. دیر رسیدم، خیلی دیر!

نمی‌دانم حامد چه چیزی در چشمانم می‌بیند که دستش را جلو می‌آورد و دستم را می‌گیرد.

دستش گرم است. کمی فکر می‌کند تا چیزی یادش بیاید و بی‌مقدمه می‌گوید:
واخَیتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ...(برای خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) می‌ورزم و برای خدا دستم را در دستت قرار می‌دهم...)

کمی صبر می‌کند. انگار می‌خواهد ادامه‌اش یادش بیاید.

کمیل دارد با لبخند نگاهمان می‌کند و ادامه می‌دهد:
وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ(ع) عَلَی أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی.
(و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و فرستادگان او عهد می‌کنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم و اجازه ورود در بهشت را یابم، بدون تو وارد بهشت نشوم.)

حامد باز هم به ذهنش فشار می‌آورد:
خلاصه که جلوی خدا و پیامبرا و امام‌ها و  همه عالَم، عهد می‌بندم اگه بهشتی شدم، وایسم در بهشت تا تو رو هم با خودم ببرم ان‌شاءالله. شرمنده دیگه عربیش یادم نیومد.

شوکه‌ام از این حرکتش. کمیل می‌خندد و رو به من می‌کند: لال شدی؟ الان باید بگی قبلتُ عروس خانوم!😝

با چشمان گرد شده از تعجب و نیمچه لبخندی که دارم، آرام می‌گویم: قبلتُ.

حامد نگاهی به اطراف می‌اندازد و با شرمندگی می‌خندد:
یه ادامه‌ای هم داشتا، ولی من الان یادم نیست. بعداً باید از روی مفاتیح ببینم.

دستم را رها می‌کند و می‌گوید:
آخیش. خیلی وقت بود توی گلوم مونده بود. دیگه برو بخواب.
*

-خجالت می‌کشم که من/سرم رو تنمه حسین/از اون لحظه آخری/به تنم کفنه حسین...

حامد صدای ضبط ماشین را بلندتر می‌کند؛ طوری که صدای مداح در ماشین می‌پیچد.

دستم را محکم گرفته‌ام به فرمان و با دست‌اندازها بالا و پایین می‌شوم.

پایم را بیشتر روی گاز فشار می‌دهم که تبدیل به سیبل متحرک تروریست‌ها نشویم.🎯

حامد که تازه بیدار شده، زیر لب با مداحی هم‌خوانی می‌کند؛ انگار نه انگار که این جاده‌ای که در آن هستیم، یک طرفش داعش است و طرف دیگرش جبهه‌النصره. 

اصلاً عین خیالش نیست، تا الان هم تخت خوابیده بود. برای همین اسم جهادی‌اش  است، اصلا نمی‌ترسد.

صدای مداح گرم است و به دل می‌نشیند. حامد می‌گوید: می‌دونی این که می‌خونه کیه؟

سرم را تکان می‌دهم که نه. می‌گوید: . فروردین امسال توی حماۀ شهید شد.

و آه می‌کشد. حس عجیبی پیدا می‌کنم از شنیدن صدایش.

حامد همراه شهید مغزغلامی می‌خواند:
حتی اگه بره سرم/ من از شما نمی‌گذرم/آرزومه یه روز بگن/به من مدافع حرم...

خود حامد هم صدای قشنگی دارد، گاهی مداحی هم می‌کند.

همین دو شب پیش هم، قبل از عملیات میان بچه‌های فاطمیون هیئت راه انداخته بود و برایشان می‌خواند و سینه می‌زدند.

یک نفر هم بود که نمی‌شناختمش، داشت دست تک‌تک بچه‌ها را حنا می‌گذاشت و اسپند دود می‌کرد.

- همه رفتن و کار من شده گریه و زاری/سیاهه روم آقا ولی بازم هوامو داری...

بغض در صدای حسین معزغلامی داد می‌زند، مخصوصاً موقع گفتن بیت اولش.

بیت اول را سه بار با بغض تکرار می‌کند. کسی چه می‌داند؟
حتماً همین‌جا شهادتش را امضا کرده‌اند.

- دلم یه جوریه/ولی پر از صبوریه/چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه...

حامد خیره است به بیابان و آه می‌کشد و می‌خواند:
منم باید برم/آره برم سرم بره...

همراهش می‌خوانم و اشک سر می‌خورد روی صورتم.
- آقام آقام آقام آقام، آقام حسین جان...



‼️ ششم: سامرا، غزه، حلب، تهران؛ چه فرقی می‌کند؟

با آرامش و خیال راحت نشسته بودند زیر تلویزیونی  که بالای کافه نصب شده بود.

تازه مامور ت.م‌شان را دور زده بودند و سرخوشانه می‌خندیدند؛ نمی‌دانستند چند میز آن‌طرف‌ترشان، من نشسته‌ام و به خودم قول داده‌ام تا هر جهنم‌دره‌ای دنبالشان بروم.😏

...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730