شهید شو 🌷
💔 نیروی هوایی آمریکا نمیخواست خلبان ماهری مثل غفور جدی را از دست بدهد به همین دلیل دست به کار شد
💔
#قسمت_سوم
روی همین اصل به آن توجهی نمی کند ولی به محض خارج کردن هواپیما از حالت پس سوز نه تنها لرزشها کم نمیشود بلکه بر شدت آن نیز افزوده میشود. در کمتر از یک دقیقه همه چراغ های قرمز رنگ کابین خلبان شروع به چشمک زدن میکند که همه آنها نشان از نقص فنی در هواپیما را می داد ولی غفور نمی دانست هواپیما چه ایرادی پیدا کرده است و کدام سامانه دچار مشکل شده است.
در همین اثنا هواپیما تکان شدیدی میخورد و با زاویه زیاد شروع به اوجگیری مینماید. ستوان جدی سعی میکند به هر شکل ممکن هواپیما را از این حالت خارج نماید. غفور هرچقدر تلاش میکند اهرم هدایت هواپیما را به جلو فشار دهد موفق نمیشود در همین کش و قوس موتور جنگنده دچار واماندگی میشود و هواپیما به شدت شروع به کم کردن ارتفاع مینماید.
ستوان جدی بی درنگ با هماهنگی خلبان کابین عقب اهرم خروج اضطراری را فعال میکند و خلبان کابین عقب موفق به خروج اضطراری از هواپیما میشود و با کمک چتر نجات سالم به زمین میرسد ولی قهرمان اردبیلی قصد خروج از هواپیما را ندارد.
غفور مصمم است به هرشکل ممکن هواپیما را نجات بدهد. تلاش او نتیجه میدهد و سرانجام موفق میشود جنگنده سرکش را در اختیار بگیرد. بلافاصله به سمت پایگاه گردش کرد که ناگهان هواپیما دوباره شروع به تکان خوردن میکند ولی این بار هم وی موفق میشود جنگنده را در اختیار بگیرد و آن را روی باند پروازی به زمین نشاند
و اما لحظاتی قبل از شهادت...
#شهید_غفور_جدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_دوم وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلأَ اللهُ وَحْدَهُ لَا شریکَ لَهُ، و من شهاد
💔
#خطبه_فدکیه
#قسمت_سوم
[سخن فاطمه (س) در وصف پیامبر (ص)]
وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،
و گواهی می دهم که پدرم محمّد (صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست؛
اخْتَارَهُ وَ انْتَجَبَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ،
پیش از آن که او را بفرستد، برگزید؛
وَ سَمَّاه قَبْلَ أَنِ اجْتَبَلَهُ،
و پیش از آن که او را بیافریند، برای این مقام نامزد فرمود
وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ،
و قبل از بعثتش او را انتخاب نمود،
إذِ الْخَلَائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الأَهَاوِیلَ مَصُونَةٌ،
(در آن روز که بندگان در عالم غیب پنهان بودند و در پشتِ پرده های هول انگیز نیستی، پوشیده
وَ بِنِهَایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ.
و به آخرین سر حدّ عدم مقرون بودند).
عِلْماً مِنَ اللهِ تَعَالَی بِمائِلِ [بِمَآلِ] الأُمُورِ،
این، بخاطر آن صورت گرفت که خداوند از آینده آگاه بود
وَ إحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ.
و به حوادث جهان احاطه داشت و مقدرات را به خوبی می دانست.
ابْتَعَثَهُ اللهُ إتْمَاماً لِأَمْرِهِ
او را مبعوث کرد تا فرمانش را تکمیل کند،
وَ عَزِیمَةً عَلَی إمْضَاءِ حُکْمِهِ وَ إنْفَاذاً لِمَقَادِیرِ حَتْمِهِ.
و حکمش را اجرا نماید و مقدرات حتمی اش را نفوذ بخشد.
فَرَأَی الأُمَمَ فُرَّقاً فِي أَدْیَانِهَا،
هنگامی که مبعوث شد، امّت ها را مشاهده کرد که مذاهب پراکنده ای را برگزیده اند؛
عُکَّفاً عَلَی نِیرَانِهَا، [وَ] عَابِدَةً لِأَوْثانِهَا،
گروهی بر گِرد آتش طواف می کنند و گروهی در برابر بت ها سر تعظیم فرود آورده اند
مُنْکِرَةً للهِ مَعَ عِرْفَانِهَا.
و با این که با قلبِ خود خدا را شناخته اند، او را انکار می کنند.
فَأَنَارَ اللهُ بِمُحَمَّد [صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ و آله] ظُلَمَهَا،
خداوند به نور محمّد (صلی الله علیه و آله) ظلمت ها را برچید
وَ کَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا،
و پرده های ظلمت را از دل ها کنار زد
وَ جَلّی عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا.
و ابرهای تیره و تار را از مقابل چشم ها برطرف ساخت.
وَ قَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَایَةِ
او برای هدایت مردم قیام کرد،
وَ أَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوَایَةِ وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَایَةِ.
و آنها را از گمراهی و غوایت رهایی بخشید و چشمهایشان را بینا ساخت
وَ هَدَاهُمْ إلَی الدِّینِ الْقَوِیمِ
و به آیین محکم و پابرجای اسلام رهنمون گشت
وَ دَعَاهُمْ إلَی الطَّریقِ الْمُسْتَقِیمِ،
و آنها را به راه راست دعوت فرمود.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللهُ إلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَة وَ اخْتِیَار وَ رَغْبَة وَ إیثَار،
سپس خداوند او را با نهایت محبّت و اختیار خود و از روی رغبت و ایثار قبض روح کرد.
فَمُحَمَّدٌ [صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ و آله] عَنْ [مِنْ] تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ فِي رَاحَة،
سرانجام او از رنج این جهان آسوده شد
قَدْ حُفَّ بِالْمَلَائِکَةِ الأَبْرَارِ، وَ رِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ،
و هم اکنون در میان فرشتگان و خشنودی پروردگار غفّار
وَ مُجَاوَرَةِ الْمَلِکِ الْجَبَّارِ.
و در جوار قرب خداوند جبّار قرار دارد.
صَلَّی اللهُ عَلَی أَبِي، نَبِیِّهِ وَ أَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ
درود خدا بر پدرم پیامبر (صلی الله علیه و آله)، امین وحی
وَ صَفِیِّهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِیِّهِ،
و برگزیده او از میان خلایق باد
وَ السَّلامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ؛
و سلام بر او و رحمت خدا و برکاتش.
ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_دوم -مامان بابا مشکل ندارن یعنی تو دهنتو ببند!🤐 -این طرز حرف زدن با خواه
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سوم
بعضی به زندگی خوشرنگ و لعابم غبطه میخورند،و بعضی حسادت می ورزند و من هم به زندگی یک رنگ آن ها حسودی ام می شود!
ناشکری گناه بزرگی است، ولی هر دختری یک"پدر" به تمام معنی پدر رابه یک پدرنمای ثروتمند ترجیح می دهد،
درباره "پدر" زیاد خوانده ام ولی تابحال معنایـش را نچشیده ام،
برای دختری مثل من، پدر مهربان متدین و دلسوز مثل آنچه در کتاب "دا" و "من زنده ام" آمده، زیاد شنیده ام که اولین قهرمان زندگی ی دختر پدر اوست، اما من پدری نداشته ام که قهرمان زندگی ام باشد و قهرمانم، پدرهایی هستند که قهرمان یک ملت اند، پدرهایی مثل :همت،چمران،و آوینی و تقوی...
وقتی خیلی کوچک بودم، پدرم گویا بخاطر بیماری فوت کرد و مادرم هم کمی بعد با مردی ثروتمند ازدواج کرد ، که بیشتر به سطح اجتماعی خانواده مادر می خورد و من از آن به بعد، با مادر و ناپدری و برادری ناتنی زندگی کرده ام، به ظاهر لای پـر قو ،البته اگر پر قو را صرفا پول تعریف کنید!
مادرم انگار بعد از ازدواج مجددش ، پدرم را از یاد برد و هیچ گاه اجازه نداد مزارش را ببینم ؛حتی تا همین سه چهار سال پیش نمیدانستم پدرم کس دیگری بوده و وقتی که فهمیدم هم، مادر گفت قبر او در روستایی کیلومترها دورتر از اصفهان است و به این بهانه مرا از دیدن قبرش محروم کرد.
هربار که از پدر می پرسیدم، به بیان خاطراتی کوتاه و ساده بسنده می کردو بهم می ریخت ، طوری که من نگران حالش شوم و به سوالاتم خاتمه دهم ، اما همیشه در حسرت دیدن پدر یا حتی زیارت مزارش و دانستن درباره او ماندم، تنها تصورم از پدر را عکسی قدیمی شکل می داد که به گفته مادر ،تنها عکس من با او بود
✍نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #خطبه_فدکیه #قسمت_اول در روایات آمده است هنگامى که خبر غصب فدک به حضرت صدیقه کبری رسید، لباس به
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_سوم
الهام، القاء الهی و معرفت درونی
بعد حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: «أَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما أَلْهَمَ». ستايش مخصوص خداوند است نسبت به آنچه كه انعام فرمودند، و شكر او می کنم بر آنچه به انسان ها الهام كرد. به طور خلاصه و مختصر الهام در لغت، القاء مطلبی است در نفس، و وحی در لغت يعنی اشارۀ سريع. در اينجا منظور از الهام آن معرفت و شعور درونی است كه خداوند به انسان عنايت فرموده است. وحی اعم از الهام است؛ زيرا وحی نسبت به جميع موجودات می آيد حتی حيواناتی مثل زنبور عسل و... در آيۀ شريفه هم آمده است: «وَ اَوْحی رَبِّكَ اِلَی النَّحْلِ». «و وحی نمود پروردگارت بسوی زنبور عسل.» امّا الهام اين طور نيست بلكه دايره اش ضيق تر و محدودتر است. شايد در قرآن اصلاً الهام به غير انسان نسبت نداده شده باشد پس نسبت به انسان ها يك الهام عمومی داريم كه حضرت فرمودند: «وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما ألْهَمَ» از اين الهام آنچه كه عمومی است در قالب علمی به اصطلاح عقل عملی است، يعنی ادراك خوبی ها و بدی ها كه هر انسانی از نظر خلقت به اين ادراك و شعور مرموز درونی مفطور است و زيبايی امور مثل عدل، و زشتی اموری مثل ظلم را هر انسانی از نظر درون درك می كند. يعنی لازم نيست به كسی ياد بدهيم كه ظلم بد است و عدل خوب، يعنی اصلاً ياد دادنی نيست. خدا خود اين را به انسان ياد داده يعنی به همه الهام كرده است البته ممكن است كسانی در اينجا اشكال كنند امّا برخی از اشكالات مطروحه مصداقی است.
البته اين الهام نسبت به افراد مختلف دارای مراتب مختلف و شدّت متفاوت می شود، يعنی نسبت به متّقين و اوليای خداوند، انبياء، مرسلين و... فرق می كند. در اوليای خاص اين ادراك درونی به حدّی تقويت می شود كه عقل ما از درك آن نوعاً عاجز است؛ يعنی تا حدودی آن را درمی يابيم امّا فهم ما به كنه و ژرفای آن نمی رسد و آن القايی را كه از ناحيۀ خدا نسبت به اين قلوب مطهّره صورت می گيرد امثال ما نمی توانيم درك كنيم.
به هر حال الهام همان القاء است كه از ناحيۀ خداست و عموميت دارد. «فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها». خداوند الهام فرمود: بدي ها و خوبي ها را به انسان.
اين عقل عملی است و مربوط به همه انسان هاست. يعنی همان شعور نسبت به اين كه چه چيزی زشت است و چه چيز زيباست، چه عملی خوب و چه عملی بد است؛ اين عمومی است. البته متّقين و اولياء و انبياء و مرسلين الهامات خاص خودشان را دارند امّا قماش و نوع يكی است يعنی همۀ الهامات در هر مرتبه، القايی الهی و معرفتی درونی و شعوری مرموز است.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_دوم با تحسین به طرح و ساختههایم نگاه میکرد و میگفت :« تو همین حالا ه
💔
#رویای_نیمه_شب
🍁 #قسمت_سوم
ریحانه که ششساله شد ، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس ، فقط گاهی او را میدیدم. با ظرفی غذا به مغازهٔ ما میآمد ، رویش را تنگ میگرفت و به من میگفت :« هاشم! برو این را به پدرم بده.»
بعد هم زود میرفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سالها بود او را ندیده بودم. یک بار که پدربزرگ شاد و سرحال بود ، گفت :« هاشم! تو دیگر بزرگ شدهای. باید به فکر ازدواج باشی. میخواهم تا زندهام ، دامادیات را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچههایت را دیدم ، چه بهتر! بعد از آن دیگر هیچ آرزویی ندارم.»
نمیدانم چرا در آن لحظه ، یک دفعه به یاد ریحانه افتادم.
یک روز که پدربزرگم از حمام ابوراجح برگشته بود ، از پلههای کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت :« حیف که این ابوراجح ، شیعه است ، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری میکردم.»
با شنیدن نام ریحانه ، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمیکردم همبازی دورهٔ کودکی ، حالا برایم مهم باشد. خودم را بیتفاوت نشان دادم و پرسیدم :« چی شد به فکر ریحانه افتادید؟»
روی چهارپایهای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سر و رویش پاک کرد.
–شنیدهام دخترش حافظ قرآن است و به زنها قرآن و احکام یاد میدهد. چقدر خوب است که همسر آدم ، چنین کمالاتی داشته باشد!
برخاست تا از پلهها پایین برود. دو سه قدمی رفت و پا سست کرد.
دستش را به یکی از ستونهای کارگاه تکیه داد و گفت :« این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته : در بزرگواری یک مرد همین بس که عیبهایش را بشود شمرد.»
بارها این مطلب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم :« میدانم. اول آن که شیعه است و دوم این که چهرهٔ زیبایی ندارد.»
–آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم ، اطمینان دارم سر سوزنی در آن خیانت نمیکند.
اهل عبادت و مطالعه است.
خوش اخلاق و خوش صحبت است.
همیشه برای کمک آماده است ؛ اما افسوس همانطور که گفتی ، بهرهای از زیبایی ندارد و پیرو مذهبی دیگر است.
هرچه باشد شیعه شیعه است و سنی سنی.
اینجا بود که...
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#معرفی_شهید
#قسمت_سوم
نزدیک به 4سال با محمد زیر یک سقف زندگی کردم و اخلاق و رفتار حسنه او برایم بزرگ ترین تکیه گاه زندگی بود.
خاطرات شیرینی را درکنارش تجربه کردم و بهترین لحظه ها در زندگی ام با محمد و بودن در کنار او خلاصه می شود.
من در مدت 4سال زندگی با او در سخت ترین شرایط زندگی روحیه اش را نمیباخت و همیشه توکل خود را بر اراده پروردگار می بست و توکل را به معنای حقیقی در زندگی مان جاری کرده بود.
#ادامه_دارد
👇🌾👇🌾👇
شهید شو 🌷
💔 ✨برای اولین بار منتشر شد✨ #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_دوم شب بیداری های دوران سخت بارداری، خسته
💔 ✨برای اولین بار منتشر شد✨ رمان آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_سوم گفت: نه... این وقت شب کی می آید؟ گفتم: چند لحظه پیش تمام خانه روشن شد... خودم دیدم! روشنی اش مثل روز بود او نگاهی به اطراف انداخت و گفت: "همه جا تاریک است، شاید صاعقه زده و من متوجه نشدم"... بعد از اتاق بیرون رفت و برگشت و گفت: "باران می بارد اما خبری از صاعقه نیست... لابد شما خیالاتی شدی". قانع نشدم. معلوم بود برای آرامش من تلاش می کند. بعد با صدای بلند شروع کرد به خواندن قرآن. چندی بعد درد به سراغم آمد. غلامحسین را صدا زدم که به دنبال قابله برود. سریع لباس پوشید و زیر شرشر باران به راه افتاد... از جا بلند شدم و پرده را کنار زدم... باران به شدت می بارید. همه جا ساکت بود. آرامش عجیبی داشتم. شروع کردم به ذکر گفتن #یاکریم_یارب... طولی نکشید که غلامحسین به همراه قابله آمد... درد هم دوباره به سراغم آمد... صدای همسرم را می شنیدم که سوره مریم را می خواند سوره که به پایان رسید، صدای گریه فرزندم بلند شد... قابله در اتاق را باز کرد و گفت: "آقای یوسف الهی...خدا را شکر! همسرت سالم و فرزندت پسر است." #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_سوم
علیآقا نیز به خاطر نزدیکی به خدا جاذبه خاصی داشت. علیآقا عاشق اهل بیت و فاطمه زهرا(س) بود و نام مستعار (حسن فاطمی) را به نیت امام حسن(ع) و فاطمه زهرا(س) برای خود انتخاب کرده بود. او مدتها تلاش میکرد تا خود را به حرم حضرت زینب(س) برساند و در کارها بسیار جدی و پیگیر بود. هنگام کار اگر غذایی بین بچهها تقسیم میشد، تا همه بچهها غذا نمیخوردند علیآقا لب به غذا نمیزد. او در مناطق عملیاتی جنوب از جمله معراجالشهدای شهید محمودوند اهواز و یادمان طلاییه و شلمچه خادم شهدا بود، از ویژگیهای شهید علی جمشیدی مراقبت در دوری از گناهان بود (چشم، گوش و زبان) پاکی داشت و میتوان علی آقا را مصداق این شعر که «درجوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است»، دانست.
امر به معروف از دغدغههای علیآقا بود و اعتقاد داشت که باید خوراک فرهنگی به مردم ارائه شود و اگر در قرآن ابتدا امر به معروف و سپس نهی از منکر آمده حتماً علتی دارد و باید معروف را به مردم نشان داد.
#ادامه_دارد
🌿👇🌿👇🌿👇
شهید شو 🌷
💔 #شناخت_لاله_ها #قسمت_دوم صفات بارز اخلاقی : بسیار خوش رو و شوخ طبع ، اهل تفریح و گردش خصوصا
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_سوم
...🕊🌹شهید محمد حسن (رسول) خلیلی 20 آذر 1365 در زمان جنگ تحمیلی عراق در تهران به دنیا آمد. پدرشان همیشه در جبهه ها بود و ایشان را خیلی کم میدیدند.
وی فرزند دوم خانواده است و برخلاف برادرش شخصیت آرام و ساکتی داشت و خیلی شیطنت نمی کرد.از همان دوران کودکی نیزبا اعتقاد و مومن بود.
تا تمام شدن جنگ تحمیلی همراه خانواده در تهران زندگی می کرد و پس از اتمام جنگ به کرج رفتند.اما در سن هجده سالگی بار دیگر به تهران بازگشتند.
او مصادف با ولادت امام حسن عسگری علیه السلام به دنیا آمد به همین علت نامش را محمد حسن گذاشتند اما در خانه رسول صدایش می کردند.زمانی که ماموریت بود وضرورت داشت که اسم مستعارانتخاب کنند؛ رسول اسم مستعار «ابوخلیل» را انتخاب کرده بود.
#ادامه_دارد
🌻👇🌻👇🌻👇
شهید شو 🌷
💔 #شناخت_لاله_ها #شهید_مدافع_حرم #بابک_نوری_هریس #قسمت_اول 📆تاریخ تولد : 1371/07/21 محل تولد :
💔
#شناخت_لاله_ها
#قسمت_سوم
قصه شهید بابک نوری هریس، از همین جا شروع شد، از وقتی عکس هایش یکی یکی در فضای مجازی منتشر شدند و روی قضاوت خیلی ها خط کشیدند، قضاوتی که معیار و اندازه اش چشم آدم ها بود؛ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در سوریه را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد و بپذیرد که قهرمان هر دو عکس یک نفر است.
حالا اما بابک شده یک نماینده خوب برای دهه هفتادی ها ، برای همه آنهایی که متهم می شوند به وصل بودن به این دنیا، بابک از همه دل مشغولی های این دنیایی اش دل بریده و برای دفاع از مرزهای اسلام ، پرکشیده سمت سوریه؛ سمت حرم حضرت زینب سلام الله علیها و همانجا شهید شده؛ جوانی که حالا خیلی ها به او لقب زیباترین شهید مدافع حرم و شهید لاکچری را داده اند.
🌻👇🌻👇🌻👇
شهید شو 🌷
💔 #شهید_بیسر_دفاع_مقدس #قسمت_دوم ضربه اي ديگر به سرش زدند. رضائيان از حال رفت،اما هنوز بي هوش ن
💔
ماجراي شهادت شهيد رضا رضائيان ( شهيد بي سر)
#شهید_بیسر_دفاع_مقدس
#قسمت_سوم
افسر عراقی مجددا به سمت رضا رفت.
سرش را بلند کرد وهمراه با خنده اي کريه گفت:
"هديه ي خوبي است براي فرمانده. اين پاسدار ها دار خويئن را فلج کرده اند."
افسر عراقي بدن بي سر رضا را برگرداند. چشمش به آرم سپاه که به سينه اش چسبيده بود، افتاد. خم شد و گوشه آرم پارچه اي را گرفت وآن را دريد.
پارچه کوچک را روي سر رضا گذاشت و گفت:
"حالا پرونده ما تکميل شد" و با خشم گفت: "حرکت کنيد"!
گروهبان گفت: "پس تکليف آن يکي چه مي شود؟"
- با او کاري نداريم، فرصت نداريم بايد حرکت کنيم!
افسر عراقي سر رضا را گرفت و به سمت خاک ريز عراق حرکت کرد. گشتي هاي خودي که رسيدند عراقي ها آنجا را ترک کرده بودند. بچه ها با بدن بي سر رضا که مواجه شدند،کمي اطراف را جستجو کردند.
صداي محسن آن ها را متوجه خود کرد. محسن که هنوز نفس مي کشيد به سختي گفت: "سرش را بردند."
✍🏻 عکس بالا آخرین بوسه پدر بر فرزند را میبینید اما بوسه بر رگ های بریده پسر ...
به دست شهید توجه کنید...‼️ (یک نفر سر مزار شهید گفت که شهید، دستش را بالا آورده که پدر را دلداری دهد، چون شنیده بودم نوشتم اما از وثوق آن مطمئن نیستم، هر چند کم ندیدیم از این معجزه ها.... بعدها که ماجرا را از برادر شهید، پرسیدم، گفتند من بالای سر پیکر برادرم بودم... دست برادرمان به خاطر دلداری و .. بالا نیامده)
"بر گرفته شده از کتاب عقيق "
خبرگزاری دفاع مقدس
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞