eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
4هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عباس_زاغی وضع سوسنگرد وخیم بود. اواسط آبان بود و توی این یک ماه اول
🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۱ اسمش محمد صادق بود. در خانواده مرفه و شلوغی در مشهد به دنیا آمد. بچه سوم بود با قد و هیکلی بلند و ورزیده و هوشی بسیار....☺️ درس نخواند و پیِ مهارتی هم نرفت...😬 هر روز یک جای بدنش را مےکرد. پاتوقش هم کوهسنگی و طبرسی و قهوه خانه عرب بود...🙄 همیشه یک تیزی به مچ پایش مےبست و یک پنجه بوکس، بالای آرنجش...😖 زمانی که مردم در تظاهرات انقلاب، کلانتری کوهسنگی را به آتش کشیدند، محمد مےخندید و مےگفت: "خدارو شکر!!! هفتاد هشتاد تا از پرونده هام سوختـــــ "!!😝 با آن قد و قواره، نقش مهمی در دعواهای گروهی داشت... اما... ☝️اهل دعوای تک به تک نبود و معمولا در مشکلات شخصی، مےکرد. ☝️و اینکه روی ناموس محل بود و مےگفت: "ناموس محل، ناموس منه..."💪 سالهای اول پیروزی انقلاب هم با توجه به قدرت بدنےاش، برای کل محل نان و نفت و... جور مےکرد و کار مردم را راه مےانداخت...😊 جنگـــ شروع شد و عباس، برادر بزرگتر محمد به جبهه رفت... اردیبهشـت سال ۶۰ بود که محمد برای دیدن برادرش به جبهه رفت...😑 دم مقر منتظر عباس ایستاده بود که یک جیپـــ جلوی پایش ترمز کرد. مردی از آن پیاده شد و از محمد پرسید: + "اینجا چکار مےکنی"؟؟؟ - "برای دیدن برادرم آمده ام"😇 + "دوست داری بجنگی"؟؟؟ -"دوست دارم ولی بعیده بذارن"...😏 آن مرد که تواضغ از ظاهرش مےبارید، کسی نبود جز دکتر و با لبخند از همراهش خواست تا محمد صادق را راهنمایی کند... شب وارد سنگری شدیم که انگار همه خلافکارهای تهران و اصفهان و مشهد و کردستان آنجا جمع شده بودند!!!😆😅 چه حالی داشت همه سیگاری😑 ... ۳نقطه 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #ممد_سیاه۱ اسمش محمد صادق بود. در خانواده مرفه و شلوغی در مشهد به دنیا آمد.
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۲ شب وارد سنگری شدیم که انگار همه خلافکارهای تهران و اصفهان و مشهد و کردستان آنجا جمع شده بودند!!! چه حالی داشت!!!! همه سیگاری ....😅 به آنها که حدود ۵۰ نفر بودند گفتند: "مےخواهیم به کارون بزنید و عرض رودخانه را طی کنید"!!☝️ کارون! آن هم با آن جذر و مد شدید!😳🤔 از بین ۵۰ نفر تنها ده نفر توانستند تا آن طرف رودخانه بروند و برگردند که یکےشان همین محمد صادق بود...😬✌️ و شد جزء تیم ویژه آبی-خاکی چمران.😌 از ابتدای اردیبهشت که محمدصادق با چمران آشنا شد تا شهادت چمران که آخر خرداد ۶۰ بود لحظه ای از چمران جدا نشد و پا به پای او آموزش دید و شناسایی رفت و ... به نماز و عبادت پرداخت..😇 آری... محمد صادق حسابی عوض شده بود در این مدت فقط یک بار به مرخصی رفت که همان یک روز هم به تعریف کردن از شخصیت لوطی و بامرام و مشتی و باحال چمران گذشت...😍 بعد از شهادت چمران، حال محمد صادق حسابی گرفته بود. چمران شده بود همه او...😭 یک هفته به مرخصی رفت و تمام این مدت را مشغول نماز بود یا زیارت امام رضا ع و شبانه روز اشک مےریخت...😭 از کسانی که مےشناخت حلالیت طلبید و برگشت جبهه... فقط نگرانِ یک چیز بود... !!!!☹️ حوالی شهریور پیکر پاره پاره اش را به مشهد برگرداندند. بدنش تکه تکه شده و دست و پایش قطع شده بودند.... وسایلش را که آوردند، یادداشت های زیبایی درباره چمران در آنها داشت. یادداشت هایی که گمان مےکردی یک عارف نوشته است نه یک 😞 ... ۳نقطه 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕