شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عباس_زاغی وضع سوسنگرد وخیم بود. اواسط آبان بود و توی این یک ماه اول
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#ممد_سیاه۱
اسمش محمد صادق بود. در خانواده مرفه و شلوغی در مشهد به دنیا آمد.
بچه سوم بود با قد و هیکلی بلند و ورزیده و هوشی بسیار....☺️
درس نخواند و پیِ مهارتی هم نرفت...😬
هر روز یک جای بدنش را #خالکوبی مےکرد. پاتوقش هم کوهسنگی و طبرسی و قهوه خانه عرب بود...🙄
همیشه یک تیزی به مچ پایش مےبست و یک پنجه بوکس، بالای آرنجش...😖
زمانی که مردم در تظاهرات انقلاب، کلانتری کوهسنگی را به آتش کشیدند، محمد مےخندید و مےگفت:
"خدارو شکر!!! هفتاد هشتاد تا از پرونده هام سوختـــــ "!!😝
با آن قد و قواره، نقش مهمی در دعواهای گروهی داشت...
اما...
☝️اهل دعوای تک به تک نبود و معمولا در مشکلات شخصی، #گذشت مےکرد.
☝️و اینکه روی ناموس محل #حساس بود و مےگفت: "ناموس محل، ناموس منه..."💪
سالهای اول پیروزی انقلاب هم با توجه به قدرت بدنےاش، برای کل محل نان و نفت و... جور مےکرد و کار مردم را راه مےانداخت...😊
جنگـــ شروع شد و عباس، برادر بزرگتر محمد به جبهه رفت...
اردیبهشـت سال ۶۰ بود که محمد برای دیدن برادرش به جبهه رفت...😑
دم مقر منتظر عباس ایستاده بود که یک جیپـــ جلوی پایش ترمز کرد. مردی از آن پیاده شد و از محمد پرسید:
+ "اینجا چکار مےکنی"؟؟؟
- "برای دیدن برادرم آمده ام"😇
+ "دوست داری بجنگی"؟؟؟
-"دوست دارم ولی بعیده بذارن"...😏
آن مرد که تواضغ از ظاهرش مےبارید، کسی نبود جز دکتر #چمران و با لبخند از همراهش خواست تا محمد صادق را راهنمایی کند...
شب وارد سنگری شدیم که انگار همه خلافکارهای تهران و اصفهان و مشهد و کردستان آنجا جمع شده بودند!!!😆😅
چه حالی داشت همه سیگاری😑
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ_۳نقطه
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #ممد_سیاه۱ اسمش محمد صادق بود. در خانواده مرفه و شلوغی در مشهد به دنیا آمد.
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#ممد_سیاه۲
شب وارد سنگری شدیم که انگار همه خلافکارهای تهران و اصفهان و مشهد و کردستان آنجا جمع شده بودند!!! چه حالی داشت!!!! همه سیگاری ....😅
به آنها که حدود ۵۰ نفر بودند گفتند:
"مےخواهیم به کارون بزنید و عرض رودخانه را طی کنید"!!☝️
کارون! آن هم با آن جذر و مد شدید!😳🤔
از بین ۵۰ نفر تنها ده نفر توانستند تا آن طرف رودخانه بروند و برگردند که یکےشان همین محمد صادق بود...😬✌️
و شد جزء تیم ویژه آبی-خاکی چمران.😌
از ابتدای اردیبهشت که محمدصادق با چمران آشنا شد تا شهادت چمران که آخر خرداد ۶۰ بود لحظه ای از چمران جدا نشد و پا به پای او آموزش دید و شناسایی رفت و ... به نماز و عبادت پرداخت..😇
آری... محمد صادق حسابی عوض شده بود
در این مدت فقط یک بار به مرخصی رفت که همان یک روز هم به تعریف کردن از شخصیت لوطی و بامرام و مشتی و باحال چمران گذشت...😍
بعد از شهادت چمران، حال محمد صادق حسابی گرفته بود. چمران شده بود همه #حجت_مسلمانیِ او...😭
یک هفته به مرخصی رفت و تمام این مدت را مشغول نماز بود یا زیارت امام رضا ع و شبانه روز اشک مےریخت...😭
از کسانی که مےشناخت حلالیت طلبید و برگشت جبهه... فقط نگرانِ یک چیز بود... #دیده_شدن_خالکوبی_های_بدنش!!!!☹️
حوالی شهریور پیکر پاره پاره اش را به مشهد برگرداندند. بدنش تکه تکه شده و دست و پایش قطع شده بودند....
وسایلش را که آوردند، یادداشت های زیبایی درباره چمران در آنها داشت. یادداشت هایی که گمان مےکردی یک عارف نوشته است نه یک #لات_تواب
😞
#پایان_داستان_ممدسیاه...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
#اختصاصی_کانال_آھ_۳نقطه
📚...تاشهادت
💕 @aah3noghte💕
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع