شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_و_سوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے عبدالله پرسید: "پدرجــان! پس #حــق و
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_سی_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
خشـــم داشت در وجــودم رخنــہ مےڪـرد.
خود دارے پیشــہ ساختــم.
گفتـم:
"منظـورت چیست پیــرمــرد؟
چـرا بـا ڪنایـہ حرف مےزنـے؟
امروز همہ مسلمــان و پیــروے دین محمدیــم."
با دسـت پیراهـــن خونیــن عثمـــان را نشان داد و گفت:
"اگر چنیـن است، بـازار مڪـــاره اے ڪــہ راه انداختــہ ایــد براے چیســت؟
چرا مےخواهیــد با #فریــب مــردم بہ جنــگ حـق بروید؟
خود را آمــاده جنگــے مےسازید ڪہ در آن جـز هلاڪــــت براے امــت محمــــد حاصـل دیگرے ندارد.
از خـــــــدا #بتــرس عمــروعـــاص!
مــرگ از رگ گـردن بہ تــو نزدیڪتــر است.
چه مےخواهے بہ دســت آورے تا پیــش از اینڪہ پیــڪ #مـــرگ گریبانـــت را بگیــرد، بتوانــے و آن سود جویـے؟"
با خشـــم گفتــم:
" #موعظـہ ات تمــام شد پیــرمــرد؟
حالا از سر راهمـان ڪنـــار بــرو!
اگر بابـت این موعظــہ #پولــے هم مےخواهی مے دهــم."
دسـت بہ جیــب بـردم، چند دینــار بیـرون آوردم و بہ طرفش گرفتـم.
خشــم آمــد و فریـــــــاد زد:
"لعنـــــت خــــدا و رســــول خــــدا بــر تـــو و خائنــانــے چــون تــو بـــاد ڪہ مــردم را مے فریبیــد و خون آنـــان را بـر زمیـــن مےریزیــد!
از مقابــل چشــــم هایــم دور شـــو اے ڪــافـر شــراب خوار و زن بــاره ڪہ پوســت و گوشــت و خونـــت از خــوڪ و شــراب انباشتــہ اسـت.
آن وقــت خــود را #مدافــع خــــون عثمـــان مے نامیـد و بــا علــــے مےجنگیــــــد؟!"
بہ سرعــت بہ راه افتادیــم. محمـــد و عبـــدالله با تعجب نگاهــم مےڪردند.
پیــرمــرد هنــوز داشـت با صداے بلنــد دشنــــام مےداد. گمان نمےڪردم در میان مسلمانـــان شــام، باشند ڪسانــے ڪہ هنــوز #دل در گرو علـــے داده باشنـد.
امروز حــال خوشــے نداشتــم.
بہ عبــدالله و محمــد ڪہ مےرفتند تا سپاهیـــان را سامــان دهند، گفتــم بہ معاویہ بگویند مـن امروز بہ نزدش نخواهــم رفــت و قصــد استراحـــت دارم.
اما حوالـــے ظہــر بــود ڪہ یڪــے از سوے معاویـــہ آمد، با چنــد بستــہ نامــہ بہ همراه یادداشتــے از خــود معاویـــہ در آن نوشتــہ بــود
نامہ هاے مربوط بہ جاسوســانمان در ڪوفــہ را بخـــوان و فـــردا صبـــح در این باره با من سخــــن بگـو.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_و_ششم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے "همہ در حـــال آمـــاده شدن براے حملــ
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_سی_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
علــے گفت:
” #دوســت نــدارم شــما لعنـــت ڪننده و دشنــام دهنــده باشید.
دل ها و دهـــان هاے خــود را از آن چــہ خــــدا نمےپسندد، #پـــــــاڪ ڪنید.
دشنــام هایے ڪہ بہ من مےدهند، با #دشنــام پاســخ ندهیــد.
بہ خـــدا سوگنـــــد آن ها ڪوردلنــد و حقایــق را نمےبینند.
من از پیشتـــازان لشڪـــر اســـلام بودم، تا آنجا ڪہ صفــوف ڪـفر و شــرڪ تــار و مــار شد.
هرگــز #ناتـــوان نشــدم و #نترسیــدم.
هم اڪنون نیز همان راه را مےروم.
پــرده ے باطـــــل را مےشڪـــافم تا حـــق را از پہــلوے آن بیرون بیاورم.
بہ جاے لعــن و دشنـــام #دعــــا ڪنید، از خـــدا درخواست پیـــروزے و رستگــــارے نمایید.
میان شما و او #پـــرده و #مانعـــے نیست و درے بہ روے شما #بستــہ نمےگردد.“
نڪتــہ جالـــب توجــہ این ڪہ علـــے ڪراراً براے یــــاران خــود، پیرامــــون خــــدا سخنانــــے از ایــن دســت مےگوید و اعتقـــاد دارد ڪہ #برندگـــان واقعـــے جنـــگ #تقـــوے پیشگــان هستنـــد، نــہ دورویـــان و دروغ گویــان.
والسلام.
این نامــہ هـــا را عینـــا در مڪتـــوب خــود نوشتـم تا آیندگـــان بداننــد ڪہ حـــق و حقیقـــت، در میـــدان هاے جنــگ، معیــن مے شود و حقیقـــت یعنـــے قدرت #نظامــے و سپـــس #مڪـــر و #حیــــــــــــــلہ.
در میــــدان رزم با #موعظـــــہ و خـــدا خــــدا گفتن نمے شود پیروز میـدان جنــــگ بـود.
پــــس اے علــــــــــــــے!
باش تــا در میــــدان جنــگ پاســـخ سخنانــــت را بدهیـــــم.
***
ڪوبــــش زمـــــان بر طبــــــل جنـــگ، شتـــــاب مےگرفت.
معاویــــہ بیـــش از پیــــش پر اضطـــراب و نگـــران مےنمود.
وقتـــے بہ دیــدارش رفتـــم، عــده اے از فرماندهــان سپـــــاه هــم حضـــــور داشتند.
همگے لبــاس رزم پوشیده بودند.
پسرانـم محمــد و عبـــدالله را هم در جمع آن ها دیدم.
معاویہ تا چشمش به مــن افتــاد، گفت:
"خـوب شد آمدے عمـــــروعــــاص؛ فرماندهـــان گزارش هاے خوبــے از آمادگــــے سپـــاه شـــام دادند."
معاویــہ روے تخـــت #خلافتــــش نشستہ بـــود و فرمانـدهـــان در مقابلـــش، در دو ستـــون ایستـــاده بودند.
از بیـــن آن ها عبـــور ڪردم و ڪنار تخـــت معاویــہ، رو بہ روے فرماندهـــــان ایستــــادم.
سرم را بہ طرف معاویہ ڪـــج ڪردم و گفتم:
"با چنیـــن فرماندهانے، شڪ ندارم ڪہ پیروزے از آن سپـــاه مقتـــدر شــــام است."
با دســـت بہ فرماندهــــان سپـــاه اشـــاره ڪردم و ادامہ دادم:
"این فرماندهان براے جنگیــــدن با سپـــاه ڪوفہ، انگیزه ے فراوانـــــے دارند؛ بخصــوص ڪہ خبــر مےرسد در سپــاه علــــــــــے #تزلــزل فراوانــے براے جنگیــدن وجــود دارد"
معاویــہ پرسید:
"آیا اخبـــار تازه اے بہ دست آورده اے عمـــــرو؟"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_سی_و_یکم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے به #یادش آمد که علی نه در برابر تش
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_سی_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
آن ها را بدون این که باز کند به دست راستش گرفت و چشم به مردم دوخت که در بین آنها چهره های آشنا می دید:
"بسیار خوشحالم که قبل از فرا رسیدن مرگ و فرو شدن در خاک این توفیق حاصل شد که یک بار دیگر شما مؤمنين عزیز را از نزدیک ملاقات کنم.
خدا را #سپاسگزارم به خاطر هر آن چه به ما #عطا کرده و هرچه #نکرده.
این سال ها که از شما دور بودم، قلبم با شما بود.
همان طور که پدر کار پیانس گفتند، من همه ی جوانی ام را صرف این کلیسا کردم.
بیروت اگرچه زادگاه من نبود، اما عمر طولانی خود را در میان این شهر و شما مردمان خوبش گذراندم و خوشحالم که اینک در کنار شما هستم.
از شما پوزش می طلبم که متن #موعظه ام را نوشته ام و برایتان می خوانم.
اگر خسته تان کردم، بر من ببخشایید."
سپس برگه هایی که توی دستش بود را باز کرد.
عینکش را به چشم زد و شروع کرد به خواندن....
سپاس خدایی را که سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمت هایش ناتوان و تلاشگران از ادای حق او درمانده اند.
خدایی که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نمی کنند.
اوست بخشنده ی تمام نعمت ها و دفع کننده ی تمام بلاها و گرفتاری ها او را می ستاییم و در برابر مهربانی ها و نعمت های فراگیرش، به او ایمان می آوریم؛ چون مبدأ هستی و آغاز کننده ی خلقت آشکار اوست.
از او هدایت می طلبیم؛ چون راهنمای نزدیک اوست.
از او یاری می طلبیم که توانا و پیروز است و به او توکل می کنیم؛ چون تنها #یاور و کفایت کننده اوست.
ای مؤمنین!
به دنیا #دل نبندید که آب دنیای #حرام، تیره و گل آلود است.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
این رمانیست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_چهل نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
پدر کارپیانس آن روز اصرار داشت که بداند او متن #موعظه اش را از روی کدام کتاب نوشته است، اما برخی ملاحظات مذهبی باعث شده بود او #منبع موعظه را افشا نکند.
از نظر گاه او، ✨علی✨ #قدیسی بود که اگر در دنیای مسیحیت به دنیا آمد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش #مكمل کلام عیسی مسیح می شد و آن وقت او می توانست آزادانه نام او را به زبان بیاورد.
صدای آنوشا او را به خود آورد.
آنوشا موهایش را از دو طرف بسته بود و شلوار جین صورتی و کاپشنی سفید با گل های آبی آسمانی بر تن داشت.
از در که وارد شد، به طرف کشیش دوید و گفت:
"بابابزرگ!
ما آمدیم!"
و خودش را توی آغوش کشیش انداخت.
کشیش گونه هایش را بوسید و سرش را نوازش کرد و پرسید:
"مامان اینها کجایند؟"
آنوشا با دست در سالن را نشان داد و گفت:
"توی حیاط دارند ماشین را پارک می کنند."
کشیش پرسید:
"بازار خوش گذشت؟"
آنوشا سرش را بالا گرفت و گفت:
"نه! بابابزرگ، من هیچی نخریدم!"
ایرینا و یولا از در وارد شدند.
يولا دو پاکت پلاستیکی توی دست هایش بود.
سلام کرد و به طرف آشپزخانه رفت.
ایرینا کیفش را روی مبل انداخت و در حالی که داشت دکمه ی مانتوی زیتونی اش را باز می کرد رو به کشیش گفت:
"بیروت چه شهر ارزانی است!
قابل مقایسه با مسکو نیست."
بعد مانتویش را روی دسته ی مبل انداخت، نشست و ادامه داد:
"آدم دلش می خواهد هی خرید کند."
کشیش آنوشا را از روی پاهایش بلند کرد و کنار خودش نشاند و گفت:
"مگر نشنیدی که می گویند مسکو دومین شهر #گران جهان است ؟!"
آنوشا به کشیش نگاه کرد و گفت:
"خوب پس چرا اینجا نمی مانید؟
مگر نمی گویید اینجا همه چیز ارزان است؟"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
این رمانیست که هر بچه شیعه ای باید بخواند‼️