💔
#دم_اذانی
مثل خدا باش
بدون توقع
نیکی کن و
بدی دیگران را با خوبی
و محبت تلافی کن
مثل خدا باش
اشتباهات و بدی دیگران
رانادیده بگیر و ببخش
مثل خدا باش مهربان تر از همه😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
انسان شناسی ۱۹.mp3
9.93M
#انسان_شناسی ۱۹💔
#علامه_حسنزاده_آملی
#استاد_شجاعی
رحم مادر
دنیا
ملکوت
جبروت ....
⚡️این عوالِم چه ارتباطی باهم دارند؟
از نظر مکانی، فاصلهی این عوالِم، از همدیگر، چقدر است؟
این عوالِم چگونه روی همدیگر اثر میگذارند؟
⚡️آیا ما میتوانیم تا زمانی که در دنیا هستیم، به عوالمِ بالاتر از دنیا هم اِشراف پیدا کنیم؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕@aah3noghte💕
#ادامه_دارد ...
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊💔
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
#دعای_فرج_به_نیت_ظهور🌸
#آھ_اے_شھادت... 🌸
#نسئل_الله_منازل_الشھداء 🌸
💕@aah3noghte💕
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#استوری
➖ من نمیتونم ...
نمیشه ....
دوست دارماااا ، ولی استعدادشو ندارم!
#سال_نو_حال_نو 🌱
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
AUD-20220220-WA0002.mp3
5.07M
💔
🎤خاطرات یک جانباز شهید از زبان همسر گرامیشان
════°✦ ✦°════
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
🥀شهدا شرمندهایم🥀
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#شکرگزارباشیم 🤲🏻
خدایــا شکرت
با تو که باشیــــم
تمام دورها نزدیکند و ناممکنها ممکــن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
❗️🔴❗️🔴❗️🔴
#توجــــــہ
#توجــــــھ
سال جـــــدید
و
جشـنــــــ🎊ـــــواره
عکــ📸ـــس
#سال_نو_با_شهدا
🔅شما مےتوانید عکس های خود را
در موضوعات زیر
برای ما ارسال نمایید
1⃣ #مزار دوست شهیدتان به همراه سفره هفت سین
2⃣ #عکسی از دوست شهیدتان در کنار سفره هفت سین
3⃣عکسی از #خانواده_شهید در کنار سفره هفت سین
بعد از قرار دادن عکس ها در کانال
به #پربازدیدترین عکس
هدیــ🎁ــــه ای
تعلق خواهد گرفت....
ارسال عکس ها به آیدی زیر
👇👇👇
@Emadodin123
💔
#قرار_عاشقی
نقطه امن جهان است اینجا
مرکز ثقل جهان است اینجا
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت179 خون از زیر
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت180 باز هم از میان لبان خندان و خشک و خونینش، فقط یک کلمه بیرون میآید: - حـ... سیـ... ـن...🥀 حاج حسین میگفت تمام زندگیِ هرکس، در مرگش منعکس میشود؛ موقع مرگ دیگر کسی نمیتواند تظاهر کند. و تنها کسی موقع جان دادن از دهانش «حسین» میجوشد که یک عمر با حسین علیهالسلام زندگی کرده باشد. دیگر برای هر چیزی دیر است؛ برای احیای قلبی، برای بستن زخم، برای سوار کردنش در آمبولانس... و ضربان قلب حامد زیر دستم، کمکم بیرمق میشود؛ یعنی نمیدانم اصلا قلبی مانده است که بتواند بتپد یا نه؟ سرش را محکم در آغوش میگیرم و باز التماسش میکنم: - تو نه... لطفا نه... فقط یک تک سرفه و یک لخته خون و یک «حسین»ِ منقطع دیگر، فاصله یک قدمی حامد تا شهادت را پر میکند و بعد، من میمانم و بیچارگیام؛ من میمانم و دردِ بیدرمانِ جاماندگی. چند لحظه با بهت نگاهش میکنم و بعد، تمام بعضی که در سینهام تلنبار شده بود بیرون میریزد و با تمام توان داد میکشم: - یا حسیــــن! سر حامد را به سینهام میچسبانم و پیشانیاش را میبوسم؛ یک بار، دوبار... هزاران بار. انگار کمیل است که مقابلم جان داده. انگار میخواهم تلافی نبودنم کنار کمیل را هم بکنم. رستم شانههای لرزانم را میگیرد و فشار میدهد: - آقا، آمبولانس اومده، اون طرف اول فرعیه. بیاید کمک کنید بشیر رو ببریم، آقا حامد رو هم... و بغض امانش نمیدهد. نفس عمیقی میکشم که بر خودم مسلط شوم. جنگ است دیگر؛ بیرحم و وحشی. در یک لحظه، با یک شلیک، با یک انفجار، همه هستیات را به باد میدهد؛ کاری هم ندارد که آن کسی که از تو میگیرد، برادرت است یا رفیقت؛ کاری ندارد که با هم عقد اخوت خواندهاید یا نه... در جنگ فقط یک لحظه کافی ست برای بیبرادر شدن، برای تنها شدن، برای در هم شکستن ستون یک خانواده، برای از دست رفتن امیدِ پدر و مادرها، برای سیاه شدنِ لباس سپیدِ تازهعروسها. نمیتوانم حامد را اینجا رها کنم. تجهیزاتش را بشیر برمیدارد و پیکرش را من. به کمیل میسپارم کنار حامد بماند. او را روی دوشم میاندازم؛ الان است که تمام استخوانهایم زیر بار غمش خُرد بشود. کمرم و سینهام تیر میکشد از درد؛ دردِ #بیبرادری.🥀 حامد را کنار دیوار میگذارم و با کمک رستم، برانکارد بشیرِ بیهوش را از زمین برمیدارم. بشیر آرام ناله میکند. در دلم التماس میکنم: - حداقل تو زنده بمان... زمین انگار ناهموارتر از قبل است و دستان من ضعیفتر. دنیای مقابلم هم تیره شده است؛ انگار خورشید زودتر از همیشه غروب کرده. نفسم، تنگی میکند و من بیتوجه به سرفههای مداوم و اصرارهای رستم برای دست کشیدن از حمل بشیر، مُصّر هستم که او را برسانم به آمبولانس. مسیر صدمتری میان درختان به اندازه صدکیلومتر طولانی میشود و بشیر را که در آمبولانس میگذاریم، رستم به راننده میگوید: صبر کن، یه شهید هم داریم... و با این جمله انگار دوباره از درون میشکنم. برانکاردی وجود ندارد برای بردن حامد. خودم دوباره پیکر سردش را روی دوش میاندازم و زانوانم زیر سنگینی داغش خم میشود. کمیل دستش را سر شانهام میزند: یکم صبر داشته باش عباس جان! تموم میشه! دوست دارم سرش داد بزنم که این را بارها گفتهای و هنوز تمام نشده. و باز هم همان مسیر طولانی و دشواری که قبلا انقدر ناهموار و دراز به نظر نمیآمد. صدای نفس زدن کمیل را میشنوم که پشت سرمان میآید. حامد را که به آمبولانس تحویل میدهم، کمیل با پشت دست عرق از پیشانی میگیرد و با چشمانی که نگرانی را داد میزند میگوید: - آقا شمام برید عقب! چشمانم بیش از همیشه درشت میشود و بلند میگویم: - چرا؟ حامد شهید شده، نمیشه منم برم. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞لینک قسمت اول