eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 یکی‌مثل‌من‌وتو‌هنو‌ز توفکراینیم‌کِی‌گناهامون‌روتر‌ک کنیم!!! اونوقت‌یکی‌همسن‌من‌وتو ‌به‌شهادت‌میرسه...💔 ... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت211 تقریبا هر ر
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



- سیگاری بودن من برات عجیبه؟

می‌مانم چه جوابی بدهم که نه ناراحت بشود نه من دروغ بگویم. دنبال حرفی برای عوض کردن بحث هستم.

دود سیگارش را فوت می‌کند به سمت بیرون؛ اما فایده ندارد و بوی سیگار به مشامم رسیده و مرا به سرفه انداخته.

می‌گوید:
- ریه‌ت هنوزم حساسه؟

جواب نمی‌دهم. انقدر جواب نمی‌دهم که خودش همه آنچه از من می‌داند را به زبان بیاورد.

دوباره از دهانش دود بیرون می‌دهد و دوباه سرفه می‌کنم. از بچگی از بوی سیگار تنفر داشتم؛ شاید چون پدر را به سرفه می‌انداخت.

سینه‌ام از فشار سرفه می‌سوزد. احساس می‌کنم الان است که ریه‌هایم از هم بپاشد.

- از وقتی جانباز شدی، ریه‌هات خیلی حساس شدن.

بالاخره نگاهش را از پنجره می‌چرخاند به سمت من که سعی دارم جلوی سرفه کردنم را بگیرم.

نمی‌خواهم بفهمد درد می‌کشم؛ اما وقتی از زخمِ ریه‌هایم خبر داشته باشد، فهمیدنش چندان سخت نیست.

انگار می‌خواهد بخاطر دانستنش، به من فخر بفروشد:
- درد داری؟

برای فرار از زیر نگاه خیره و سبزرنگ و صدای کلفتش، فرار می‌کنم به سمت آشپزخانه؛ بدون هدف.

یک لیوان آب برای خودم می‌ریزم و تا آخر سر می‌کشم. بوی سیگار هنوز هم در تمام مجراهای تنفسی‌ام پیچیده و اذیتم می‌کند.

بدتر شد.🙄 حالا مسعود فکر می‌کند چقدر حال من بد است!

از گوشه چشم، می‌بینمش که سیگارِ نیمه‌سوخته‌اش را می‌اندازد توی تراس و با پا له می‌کند.

باید بسپارم برایش یک زیرسیگاری بیاورند که تراس را کثیف نکند! با همان نیشخند عجیبش، نگاهم می‌کند و می‌گوید:
- شماها زیادی بچه مثبتین! یکم منفی بودن هم ایرادی نداره.😒

دوست دارم خیره بشوم به چشمان سبزش و بگویم مشکل تو دقیقاً چیست؟
اما نمی‌گویم. شاید غرورم اجازه نمی‌‌دهد.

حرفش را نشنیده می‌گیرم و بحث را عوض می‌کنم:
- با توجه به گرایش‌های فکری صالح و رفتار این مدتش، احتمالا فقط یه تامین‌کننده مالیه نه بیشتر. وضع مالیش خوبه، توی قشر روحانی‌های مخالف نظام هم آشنا زیاد داره.

مسعود سرش را تکان می‌دهد و پنجره را می‌بندد:
- از اون طرف هم پولش رو می‌گیره. گردش حسابش رو بررسی کردم. نذوراتی که از مردم می‌گیره خیلی کمه. بیشتر پولی که می‌گیره از یکی دوتا حساب خارجی براش واریز می‌شه. از کویت و امارات.

- خب پس. چیزی که تا اینجا مشخص شد، اینه که مهره اصلی صالح نیست. احسان هم...

در اتاق استراحت با شتاب باز می‌شود و محسن می‌دود بیرون. مسعود می‌غرد:
- چه خبرته؟🤨

در دل می‌گویم همین یک ربع پیش خودت هم همینطوری در را باز کردی و پابرهنه دویدی وسط افکار من!

محسن که دهان باز کرده بود تا حرفی بزند، دهانش را آرام می‌بندد و شوقی که در چهره‌اش بود هم رنگ می‌بازد.


... 
...



💞 @aah3noghte💞
@istadegi قسمت اول
💔 کدام ؟ ... هرشهیدی را که دوستش داری... کوچه دلت را به نامش کن.... یقین بدان در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهایت نمےگذارد!! ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #امیرالمؤمنین #آھ... باید فرقش را میشکافتید؟! آن آقایی که برایتان چاه می‌کند و نخلستان هایتان
💔 ... 🌹 همین است دیگر بہ ناگہ پنجره ای باز مےشود بہ سمتِ بهشتــــ ... مهم تویے! ڪہ چقدر از دلبستگےهایِ این طرفِ پنجره دل ڪَنــده ای ... 💞 @shahiidsho💞
💔 ! می‌گفت:وای‌باورت‌نمیشه‌خیلـی‌جذابه؛توهیئت‌دیدمش..پرسیدم‌:تو‌هیئت؟! چشماتو‌چطورۍڪنترل‌ڪردۍ که‌تو‌هیئت‌عاشق‌شدۍ! حقیقتا‌چطورۍهیئت‌میرید ڪه‌عاشق‌برمیگردید؟!ناموصابه‌فکردل‌آقامون‌هستید؟! ... 💕 @aah3noghte💕
Man-bandeye-abdo-sharmandeat-hastam.mp3
7.01M
💔 چند تا سحر بیشتر نمونده بکوبیم در رحمت الهی رو به برکت نام یاامام رضا جان داریم پر پر میزنیم از دوری حرم🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اے همه دار و ندارم
💔 ما را که یا مُجیر و اَجِرنا عوض نکرد... دلتنگ "گریه های محرم" شده دلم.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏هر سحر صدای پرنده ی کوجکی ،درست به وقت نماز صبح، جهانم را به خویش میخواند. و هر صبح شگفت زده تسبیحگویی او و خاموشی خویش... بخوان پرنده روح بخوان نمازت را...‌‌ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بےخیال نسخه های بیخودی!✋🏻 درد بےدرمان علاجش مشهد است... " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ م
💔 «| دیــــدم همـــــه جـا بر در و دیوار حریمت جـــایی ننوشته اسـت گنه کــار نیـاید 💛 |» " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" ... 💞 @aah3noghte💞
💔 إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ / 40 ‌همه این باطل‌هایی که گاه در لباس حق نمایانده‌ایم، همه این نفاق‌های نهان‌شده، این لباس‌های اخلاصِ بر تنِ ریا پوشانیده شده، این هزاررنگ‌های در پسِ یک‌رنگی پنهان‌شده، این مسلمانی‌های آمیخته با شرک و کفر و نفاق، این نفاق‌های آمیخته با ایمان و شرک، این اختلاط‌ها، همه این صفوف در هم آمیخته حق و باطل، راست و ناراست، پاک و ناپاک، یک روز از هم جدا خواهد شد. غربال آن روز آن‌قدر هست که ذره‌ای حق و ناحقی، پاکی و ناپاکی، خالصی و ناخالصی را به‌هم‌آمیخته برنتابد. آن روز، روز جدایی‌ست. روز فاصله، روزِ فصل. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بهش گفته بود ... من یک بار تو کربلا برادرم شدم که نتونستم برای رباب و بچه ش آب بیارم تو دیگه گله منو به مادرم نکن.... لقب رو مادرم (حضرت_زهرا سلام الله علیها) بهم داده (نگو دروغه)....🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بهش گفته بود ... من یک بار تو کربلا #شرمنده برادرم شدم که نتونستم برای رباب و بچه ش آب بیارم تو
💔 آرزوش این بود که با پدر و مادرش برن کربلا میگفت آرزومه تا پدر و مادرم زنده اند، سه تایی بریم دیدن اون اباالفضلی که به دیدن من اومد💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 لب تشنگی از حرمت و حرمان دو مقام است یک روز محرّم نشود این رمضان ها ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قبل ازدواج... هر خواستگاری که میومد... به دلم نمی‌نشست...!😒 اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...👌 دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف... میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله😇 شنیده بودم چلّه زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...😍 این چله رو آیت‌الله حق شناس توصیه کرده بودن... با صد لعن و صد سلام... کار سختی بود 👰🏽💕اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم... 💍💕۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... 🍃🌷چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود... دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان... ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... 📿💚یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..."😊 💕💤به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم.. از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان… واست یه هدیه مخصوص آوردم..."☺️ 📿💚یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا ،این یه تسبیح مخصوصه به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش... این تسبیح رو به هیچ‌ کس نده..." تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود... ✍🏻از زبان همسر شهیدمدافع حرم ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت212 - سیگاری ب
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



محسن که دهان باز کرده بود تا حرفی بزند، دهانش را آرام می‌بندد و شوقی که در چهره‌اش بود هم رنگ می‌بازد.

دو روز است که تبعیدش کرده‌ام به اتاق استراحت تا دور از سر و صدا، پیام‌های احسان و مینا را رمزگشایی کند.

می‌گویم:
- چی شده محسن جان؟

دوباره شوقی در صدا و چشمان محسن پیدا می‌شود و می‌گوید:
- آقا فهمیدم. شکستم.😃

- رمز اون فایل‌ها رو یا پیام‌ها رو؟

- هردوش.

ذوق محسن به من هم منتقل می‌شود و تلخیِ رفتار مسعود را از یادم می‌برد:
- بریم ببینم چیه!

و پشت سرش می‌روم به اتاق استراحت. اتاق استراحت‌شان از اتاق دانش‌آموزهای کنکوری هم بهم ریخته‌تر است.

روی تخت هردو پر است از کاغذ و یک لپ‌تاپ. جواد روی تخت، پشت انبوه کاغذها و لپ‌تاپ گم شده است اما صدایش درنمی‌آید.

از بی‌سر و صدا بودنش تعجب می‌کنم. محسن هم این را می‌فهمد و صورتش سرخ می‌شود.

بالای سر جواد می‌ایستد و با یک متکا می‌زند توی سرش:
- بیدار شو! خاک تو سرت!

وقتی چهره خواب‌آلود جواد را می‌بینم که از روی کاغذها بلند می‌شود، به این نتیجه می‌رسم که آقا خواب تشریف داشتند.🙄

جواد خمیازه می‌کشد و کنار دهانش را با پشت دست پاک می‌کند:
- هان چیه؟

قبل از توضیح محسن، چشمش می‌افتد به من و نیم‌خیز می‌شود:
- عه! سلام آقا... ببخشید من خواب نبودم فقط دراز کشیده بودم... یعنی باور کنین همین الان...

آهی از سر نومیدی می‌کشم:
- اشکال نداره. به کارت برس.

یادم باشد بروم یقه ربیعی را بگیرم و بگویم این چه تیمی ست که برای من چیده‌ای؟
یک نفرشان که معلوم نیست مشکلش با من چیست با این رفتارهای عجیبش، یک نفر دیگرشان هم اصلا بهش نمی‌خورد مامور باشد و انگار آمده خانه خاله.😏

دلم برای بچه‌های خودمان بیشتر تنگ می‌شود. برای شوخی‌های امید، زرنگی کمیل و جدیت مرصاد.

مسعود پنجره را باز می‌کند تا هوای گرفته و سنگین اتاق عوض شود و دست دیگرش را در هوا تکان می‌دهد:
- اه! اینجا بوی باغ وحش گرفته. شما مگه حمام نرفتین این دو روز؟😖

محسن دوباره سرخ می‌شود و سرش را پایین می‌اندازد:
- عباس آقا گفته بودن تا رمزش رو نشکستم حق ندارم از اتاق بیرون بیام، بجز برای دستشویی.


گوشه لب باریک مسعود کمی کج می‌شود و شاید بتوان اسمش را خنده گذاشت.

بی‌توجه به مسعود، از محسن که با موهای ژولیده و چشمان سرخ مقابلم ایستاده می‌پرسم:
- خب چی شد؟

تن تپل و سنگینش را رها می‌کند روی تخت و لپ‌تاپش را می‌گذارد روی زانوهایش. کنارش می‌نشینم.

می‌گوید:
- آقا، حدستون درست بود. این دختره همونیه که بهش خط می‌ده. بهش می‌گه از چیا حرف بزنن روی منبر، کیا رو دعوت کنن،
چه روضه‌ای بخونن
و چقدر پول لازمه که بریزه به حسابش.
احسان هم از مراسم‌ها فیلم می‌گیره و برای دختره می‌فرسته. اون فایل‌ها در واقع فیلم بوده. ولی یه طوری رمزگذاری کرده بود که ما اولش فرمتش رو نشناسیم و نفهمیم چیه.

نمی‌دانم خوشحال باشم یا ناراحت. از یک طرف، یک قدم جلو رفته‌ایم و از سویی، فهمیدم مهره اصلی در مرزهای ایران نیست.

... 
...



💞 @aah3noghte💞
http://eitaa.com/istadegi قسمت اول
💔 آیت الله جوادی آملی بر سر مزار همسر اگر عشق‌است، پایان ندارد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌱قرارمون‌نبود اینقدر‌نامـــردی‌☹️ اونجـایی‌ڪہ‌یڪی‌‌چیزی‌گفت؛ وگفتیم‌؛چشم وخدا‌‌چیزی‌گفت؛ گفتیم‌حالا‌وقت‌زیاده ... :) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چهار سحـر مانـده ڪه از این رمضـان ڪم بشود... روزے سـالِ منــِ خسته فراهـم بشـود... به حسـابــِ دلِــ مشـتـاقُ پُـر از تـابُ تـبـم... نود و سه سحـر مانـده محرم بشـود... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قشنگه بعد ِ شب تیره، روشنی صبح. ^^