💔
#ایهالارباب
پلکی بزنم بر هم و
روی تو ببینم؛
تعریف من از #حُسن_سرانجام چنین است...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
💔
«اهـمـیــت ذکـــر #صلــوات در روزهای پنجشنبه و جمعه»
آیت الله مجتهدی تهرانی رحمةالله فرمودند:
✨شیطان به کسانی که ذکر خدا را می گویند کاری ندارد. مثلا روزی ۱۰۰ بارلااله الاالله می گویند
🔸روزدوشنبه ۲۰۰ بار صلوات می فرستند، روز سه شنبه ۳۰۰بار، چهارشنبه ۴۰۰بار،روز پنجشنبه ۵۰۰بار، جمعه ۱۰۰بار، البته در روایت آمده که در روز جمعه دو مَلَک ثواب غیر از این دو تا ملکی که هستند می آیند تا صلوات های روز جمعه را بنویسند.
🔹پس اگر شما در روز جمعه ۱۰۰۰ صلوات بفرستید، این دو ملک آن صلوات ها را نمی نویسند، بلکه ملک های مخصوص روز جمعه این صلوات ها را جدا می نویسند.
پس روزهای پنجشنبه و جمعه زیاد صلوات بفرستید.
📚دایرة المعارف جامع صلوات ص۵۲۸
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهـایــے_ازشــ ☄ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_سوم _معذرت میخوام!! همین جمله ی کوتاه هم براش سنگین ب
💔
#رمان_رهـایــے_ازشــ ☄
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهارم
یه شب درمورد افکارم نسبت به مسجد نیومدن🔥نسیم🔥 تلفنی صحبت کردم.
او هم بعد از شنیدن حرفهام سکوت مدت داری کرد و گفت:
_شاید حق با تو باشه..فقط خدا از نیات آدمها خبر داره..ولی احتیاط هم شرط عقله.
پرسیدم:_تو درمورد منم محتاط بودی؟!
او انتظار چنین سوالی نداشت.این رو از سکوتش فهمیدم!!! گفت:
_توکل کن به خدا.از خدا بخواه اگه برات خیره نسیم و دوباره ببینی در غیر این صورت ازت دورش کنه..
یک الهی آمین بلند گفتم.چون دعای خوبی بود.
🍃🌹🍃
شب شهادت دوم بود.
مسجد مراسم داشت و من دلم پرمیکشید برای روضه وعزاداری تومسجد.ازاونجایی که مطمئن شده بودم نسیم دیگه به مسجد نمیاد تصمیم گرفتم با حاج کمیل به اونجا برم.دم حیاط که از هم جدا میشدیم با همون حیای همیشگی گفت
_یادتون نره..دعای قنوتتون رو.
من دلم غش میرفت برای این ابرازهای عاشقانه ی او..گفتم:
_حاج کمیل امشب شما روضه ی مادرم و بخون..دلم یه دل سیرگریه با صوت حزین شما میخواد.
او دستش رو روی چشمش🙈 گذاشت و با یک التماس دعا وارد مسجد شد.
وقتی وارد مسجد شدم همه ی دخترها به سمتم اومدند.راضیه خانوم و مرضیه خانوم هم همراه مادرشوهرم مهمان مسجد بودند. از روی اونها خجالت میکشیدم.
بعد از شنیدن حرفهای پدرشوهرم دیگه نمیتونستم لبخندهای اونها رو باور کنم.مدام این فکر آزاردهنده در ذهنم چرخ میزد که مبادا اونها فقط بخاطر برادر و پسرشون منو تحمل میکنند؟!
اونها طبق عادت همیشگی با دیدنم تمام قد به احترام بلند شدند.من دست مادر شوهرم رو بوسیدم و راضیه خانوم و مرضیه خانوم رو بغل کردم.همه با دیدن ما با لذت و تحسین نگاه میکردند.شاید اونها فکر میکردندمن احساس خوشبختی میکنم ولی واقعا اینطور نبود.من بازهم آرامش نداشتم.اونها کنار خودشون برام جا باز کردند و به اتفاق نشستیم.هرچند دقیقه یکبار سرم رو برمیگردوندم تا بلکه چشمم بیفته به فاطمه.دلم براش تنگ شده بود.
🍃🌹🍃
نماز اول رو خوندیم ولی خبری از فاطمه نبود.در حین گفتن تسبیحات دوباره سرم رو به عقب برگردوندم که چشم تو چشم 🔥نسیم🔥 شدم او چند ردیف عقب تر ایستاده بود و فکرکنم دنبال من میگشت.
برای اینکه خودم رو به ندیدن بزنم خیلی دیرشده بود.با اضطراب سرم رو به حالت قبل چرخوندم که راضیه خانوم با لبخندی پرسید:😊
_منتظر کسی هستید؟
متقابلا لبخند زدم:
_قرار بود فاطمه جون بیاد ولی دیرکرده..
راضیه خانوم با همون لبخند همیشگی گفت:_ان شالله میاد.
صدای سلام بلند نسیم بند دلم رو پاره کرد.😥برگشتم و سلام دادم.او که ماهیت خانواده ی همسرم رو نمیشناخت بی توجه به اونها شروع کرد به گله گذاری!
_بابا بی معرفت کجایی؟ ! هی چندوقته میام میبینم نیستی.دیگه با خودم گفتم اگه این دوست جدید وبدعنقت شماره تو نداد دنبال شوهرت راه میفتم آدرست رو پیدا کنم.
خانواده ی حاج مهدوی با تعجب چشم دوخته بودن به صورت او.!!من اینقدر از بی ادبی و وقاحت او در بهت و حیرت بودم که زبانم بند اومده بود.باز هم صدای مکبر به فریادم رسید که دستور قیام میداد!
به لطف نسیم هیچ چیز از نماز نفهمیدم. فقط به جملاتش فکر میکردم و آرایش غلیظی که داشت .اگر میشد وقت قنوت جای دعا به خودم وشانسم لعنت میفرستادم که نسیم بعد از چندروز غیبت درست روزی سرو کله ش پیدا شد که من مسجد اومدم.وبدتر از اون باید همین امشب هم خانواده ی حاج کمیل مهمان مسجد میبودند.
سلام نماز رو که دادیم تسبیحاتم رو طولانی کردم تا نسیم باهام حرف نزنه.
ولی نسیم که این چیزها حالیش نبود. همینطوری یک ریز کنار گوشم با صدای بلند حرف میزد:
_میگم مامانم و آوردم خونه خودم.اول قبول نمیکرد ولی راضیش کردم.تو چرا مسجد نمی اومدی؟یه شماره هم که بهم ندادی.این دختره..فاطمه..هیچ ازش خوشم نمیاد! با اون قیافه ش..خیلی رو مخه.خودشوخیلی عقل کل فرض میکنه.. من که میگم حسودیش میشه من دوباره باهات رفیق شدم میخواد بینمونو به هم بزنه وگرنه تو این قدر نامرد نیستی تو این شرایط تلفنتو ازم دریغ کنی.
🍃🌹🍃
صورتم از شرم سرخ شده بود.
الکی لبم رو تکون میدادم که فکر کنه دارم ذکر میگم. یک دفعه تسبیحمو کشید و با خنده گفت:
_بسه دیگه بابا توام!! ببینم تسبیح از این درست درمون تر نداری؟!اینکه همه جاش وصله پینه خورده!! چرا یکی از مهره هاش رنگش با اونای دیگش فرق داره؟!
با شماتت نگاهش کردم و تسبیح رو ازش گرفتم.گفتم:
_یک شب یه دیوانه ای پاره ش کرد به این روز افتاد!!
او که معنی کنایه مو گرفته بود با تمسخر گفت:
_بعد اون وقت اون عاقله چیکار کرد؟؟
ازغیض جوابش رو ندادم.دوباره رفت سروقت فاطمه!
_چرا نمیومده پس این دوستت؟
گفتم:_نمیدونم! نگرانشم..
_خوشبحالش واقعا میشه بگی چیکار کرده که اینقدر تو دلت جا داره؟ والا من که هم باحالترم هم خشگلتر!هم با مرام تر.
ادامه دارد..
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#ایتاللهقاضی"ره":
بهترین وسیله برای رسیدن به مراتب عالیه معنویت، #نمازاولوقت است.
هرکس نمازهایش را اول وقت بخواند، اگر به کمالات نرسید من را لعن کند.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد؟
عاقبت با اشک غم، کوه امیدم #آھ شد؟
گفته بودی یوسف گمگشته باز آید، ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد....
شلمچه ۱۳۶۵
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
چند سال پیش
تو اغتشاشات بود که
سجاد شد سپر برای منو تو
الان یک کلمه #شهید اومده جلوی اسم خوشگلش
#شهید_سجاد_شاهسنایی
#شهید_امنیت...
#شهید_مهدی_زین_الدین:
هر کس در شب جمعه، شهدا را یاد کنند
شهدا نزد اباعبدلله از آنها یاد کنند....
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @shahiidsho💕
#فروارد_کن_مومن
💔
هر کسی تو زندگیش، یکیو میخاد که دستشو بگیره و پا به پاش بیاد
بذار خودمونی بگم...
یکی باید باشه که وقت و بی وقت بتونی باهاش حرف بزنی...
نظرشو بپرسی...
یکی که همه جوره هواتو داشته باشه و اگه پات رو خواسی کج بذاری، نذاره...
حالا اگه این رفیق،
نشسته باشه سر سفره ارباب و
پیش خدا باشه ، معرکه است... نه؟
خب برای همینه میگیم شهدا بهترین رفقان...
#شھیدجوادمحمدی
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
اَللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَي عِبَادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً
از این جا به بعد را حماسی بخوان
سینه را سپر کرده
حتی جا دارد که با مشت به قفسه سینه بکوبید
تا صدایش تمام عالم را بگیرد
فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي شَاهِراً سَيْفِي مُجَرِّداً قَنَاتِي مُلَبِّياً دَعْوَهَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#انتشارحتماباذکرلینک
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهـایــے_ازشــ ☄ #قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهارم یه شب درمورد افکارم نسبت به مسجد نیومدن🔥نسیم🔥 ت
💔
#رمان_رهـایــے_ازشــ ☄
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنجم
روی شانه ی نسیم زدم وگفتم:
اینها تو رفاقت ملاک نیست.هرچند که فاطمه از این مثالهات مستثنی هم نیست.
او خندید:
_واقعا خیلی کج سلیقه ای!! فاطمه خوشگله؟؟بابا ولمون کن عینهو شیربرنج میمونه با اون دماغ درازش..
دیگه واقعا داشت از حد فراتر میرفت.
اخم کردم:
_لطفا غیبت نکن..اگه اومدی مسجد پس سعی کن آدابش رو رعایت کنی..
او بجای خجالت دوباره خندید.
🍃🌹🍃
مادرشوهرم ازبین دخترهاش نگاهم کرد.
پرسید:_رقیه سادات جان ایشون رو معرفی نمیکنی؟
وااای این یعنی ته بدبیاری!😥با من من گفتم:
_ایشون یکی از بچه های جدید مسجده..
راضیه خانوم پرسید:
_ظاهرا از قبل آشناییتی هم با هم داشتید.درسته؟
من که شرم داشتم از اعترافش ولی نسیم با افتخار و آب و تاب گفت:
_بله ما با هم دوستای دانشگاهی بودیم. چندساله باهم رفیقیم.
من بدنم خیس عرق شد.😥😣به نسیم خانواده ی حاج کمیل رو معرفی کردم.
او که فکر نمیکرد اونها با من نسبتی داشته باشند رنگ وروش تغییر کرد ویواشکی بهم گفت:
_واقعا که..پس چرا زودتر بهم نگفتی اینقدر چرت وپرت نگم؟!
اتفاقی که نباید می افتاد افتاد..
شاید حتی نسیم ته دلش از این جریان خشنود بود.مادرشوهرم خطاب به من گفتند:_ایشون شوخ هستند؟
من که دست وپام رو گم کرده بودم گفتم:
_بله خیلی..یک وقت حرفهاشو جدی نگیرید..ایشون مدلش اینطوریه..
او موشکافانه به تمام زوایای صورت نسیم دقت کرد و بعد با لحن معنی داری گفت:_بله کاملا پیداست..
ای لعنت بهت نسیم که بخاطرت من تو این شرایط بارداری باید متحمل چنین فشارها و اضطرابهایی بشم.راضیه خانوم کنار گوشم گفت:
_خیلی با خودت فرق داره..
زل زدم به چشمش!👀طبق معمول لبخند همیشگیش رو نثارم کرد.☺️اینبار دست سردم رو بین دو دستان گرم ومهربونش گذاشت و با مهربانی نوازشش کرد.
از مهربانی او چشمهام پراز اشک شد.
با اخم و تعجب نگام کرد.دستم رو مقابل لبهاش برد و در مقابل چشم نسیم بوسید..خیلی خجالت کشیدم.من نمیدونستم چنین قصدی دارن وگرنه هرگز اجازه نمیدادم دستم رو ببوسند!
با شرمندگی گفتم
_این چه کاری بود کردیدراضیه خانوم؟
او شانه هام رو فشرد و با افتخار گفت:
_دست ساداته..اونم چه ساداتی..پاک، زیبا، مهربون..😍😉
سرم رو که چرخوندم سمت نسیم، با چشمانی قرمز و صورتی سرخ نگامون میکرد. نمیدونم سرخی چشمهاش از حسرت و احساسات بود یا آتش حسادت در چشمهاش زبانه میکشید؟شاید هم من بی جهت نگران بودم و بخاطر بدبینی م به او تمام حرکتها و رفتارهاش منفی بنظرم میرسید.
🍃🌹🍃
مراسم آغاز شد.نسیم بعد از معرفی خانواده ی همسرم کلامی حرف نزد و چهار زانو نشسته بود و دست راستش رو زیر چونه گذاشته بود، با دست دیگرش مهرش رو بازی میداد!خیلی دلم میخواست بدونم به چه چیزی فکر میکنه..هرازگاهی دست آزادش رو، کنار چشمش میبرد و من حس میکردم داره آروم آروم گریه میکنه.دلم براش سوخت.
نسیم با همه ی بدیها و غیر قابل تحمل بودنش شخصیت ترحم انگیزی داشت.
مطمئن بودم که او از ته قلبش دوست داره خوب باشه مثل همه ی آدمها ولی این عادت بد دردیه!! او عادت کرده بود به بد بودن!روضه که شروع شد هق هق نسیم جون گرفت.بلند بلند گریه میکرد و داد میزد.
_ماااامان مااامان خدایا مامانم و ازم نگیرررر..😩😭خدا جون غلط کردم..
در تمام مسجد صدای هق هق و ناله ی او پیچیده بود.راضیه خانوم کنار گوشم پرسید:_مادرشون مریضند؟
من که از گریه های جگرسوز نسیم گریه م گرفته بود گفتم
_بله..دکترها جوابش کردن
راضیه خانوم چهره اش در هم رفت. زمزمه کرد:
_اللهم اشف کل مریض..
نسیم رو از پشت بغل کردم و آهسته زیر گوشش گفتم:
_این خانوم دست رد به سینه ی کسی نمیزنه..از حضرت بخواه برای شفای مادرت دعا کنه..
او با هق هق گفت:
_نهههه اون به حرف من گوش نمیده..تو بخواه..من صدام بالا نمیره..عسللللل عسللل خدا و دارو دسته ش از من متنفرند..
🍃🌹🍃
با هر کلمه ش جگرم کباب میشد..
محکم بغلش کردم و شانه به شانه ی هم گریه کردیم.من آهسته او با صدای بلند..
گفتم:
_اگه اینجایی حتما دعوت شدی. .هرکسی بی دعوت نمیتونه بیاد.خودشون بهت نظر کردن. فکر نکن بیخودی اینجایی!
حالا من شده بودم فاطمه برای رقیه ساداتی که اسمش نسیم بود!!! عجب دنیاییه!!
ادامه دارد
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
بسیجی که باشی...
جنگ باشد تیر مےخوری و صلح باشد فحش🗣
بسیجی که باشی...
مےفهمی نمیتونی عادی باشی،عادی بگذری،عادی زندگی کنی👣
بسیجی که باشی یه دنیا دشمن واسه خودت تراشیدی👹
بسیجی که باشی... توی مدرسه و دانشگاه تمام دردت اینه چرا باید درسی رو بخونی که با بنیانش مشکل داری! چرا باید به استادی گوش بدی که بیرحمانه هر روز آرمانهای تو را مےکوبه و همه او را روشنفکر میدانند و فرنگ رفته!😏
بسیجی که باشی... دوستات با کنایه ازت مےخوان بگی چقدر پول مےگیری واسه فعالیت هات تو بسیج؟😉
بسیجی که باشی و در حال ذکر یعنی ریاکاری و بدنبال منافع!! و کسی چه می داند تو برای بسیجی بودن تمام منافعت را زیر پا گذاشتی😕
بسیجی که باشی... هنوز هم آدمی و ممکنه گاهی بلغزی و امان از لغزشت که با لغزش تو تمام اسلام زیر پا می رود! آبروی بسیجی های دیگر هم می رود! ولی با لغزش پسر همسایه او فقط جوان است و جوانی کرده و دلش پاک است🙃
بسیجی که باشی معمولی نیستی....خاصی!
خلاصه بسیجی که باشی... تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند!
جواب اگر بدهی دروغگویی!
مسخره ات بکنند انتقاد است!
جواب بدهی بی جنبه ای!
تهدیدت اگر بکنند دفاع کرده اند!
تهدید اگر بکنی خشنی...
راهپیمایی اگر بکنن حق آنهاست و عقیده خودشان است!
راهپیمایی اگر بکنی ساندیس خوری یا به زور آمدی...
بسیجی اگر باشی میشوی افراطی!
اما دیگران می شوند آزادی طلب
بسیجی اگر باشی هر گاه فتنه منافقین و جنگ با داعشی ها بشه باید سینه سپر کنی برای مردم، جنگ و فتنه که تموم شد تبدیل به یک تندرو، خشونت طلب و افراطی میشی
با این همه... ما بسیجی می مانیم✌️
هفته بسیج گرامی
@aah3noghte
Panahian-Clip-KholaseHameKhpbiha.mp3
1.71M
🎵خلاصه همۀ خوبیها
این کلیپ عاااالیه❤️
#حجت_الاسلام_پناهیان
پاداش مومنین به واسطه چیست؟
✍یادم افتاد به جمله معروف #شهید_جواد_محمدی که میگفتند"تنها چیزی که ریا در آن نیست #صبر است"
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
آیت الله بهجت ره
ائمه برای این روزهای پرفتنه تکلیف مارا روشن کرده اند
و مـارا حیران و سرگردان به حال خود وا نگذاشته اند.
فرمودند درصورت اختلاف،
با حزب و فرقه ای باشید که با علی است
در محضر بهجت، ج٣، ص٢٩٩
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#شلوغی_ایتا شده عینهو مرز مهران در اربعین!
از یه طرف اینترنت شل کن سفت کن داره و پهنای باند بهش نمیدن، از یه طرف هم سرورهاش کمه!
خدا بگم چکار کنه اونی که از این بچه های مظلوم #ایتا هر حمایتی رو دریغ کرد!
#نفس_عمار
شهید شو 🌷
💔 انقلابی که خون پاش داده شده انقلابی که ۴۰ سال تمام قد همه پاش وایسادن فکر کردی میشه باش کاری بکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
شهدا و امام زمان
چندتامون غصه خور امام زمانیم؟
#حاج_حسین_یکتا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
تنهاترین امام زمین! ...مقتدای شهر!
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟
وقتی کسی برای تو تب هم نمیکند
دیگر نسوز اینهمه آقا بهپای شهر!
تو گریه میکنی و صدایت نمیرسد
گُم میشود صدای تو در خندههای شهر!
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل...
ایوایِ من چه میکشی از ماجرای شهر؟!
دلخوش نکن به «ندبه»ی جمعه، خودت بیا!
بااینهمه گناه، نگیرد دعای شهر...
اینجا کسی برای تو کاری نمیکند!
فهمیدهام که خستهای از ادعای شهر
گاه از نبودنت ـ مثلاً ـ گریه میکنند
شرمندهام! از اینهمه کذب و ادای شهر
جمعه... غروب... گریهی بیاختیار من...
آقا! ...دلم گرفته! ...شبیه هوای شهر!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 راز اتصال به امام زمان چیست⁉️ 📌( قسمت ششم) خداوند دائما در قرآن کریم ، در مورد آدمهای بزرگ فر
💔
راز اتصال به امام زمان چیست⁉️
📌( قسمت هفتم)
و اما در نهج البلاغه اهمیت حکمت چیست، فوق العاده است: در حکمت ۷۹ و ۸۰ آقا امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد #اهمیت و #ضرورت حکمت و بالاتر از همه، اینکه حکمت ملک طلق انحصاری مومن است چه میفرماید؟
در حکمت ۷۹ میفرماید: «خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّي كَانَتْ» حکمت هرجا که هست برو پیداکن دست هرکسی که هست بگیر.
«فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ»
گاهی اوقات ممکن است حتی حکمت در سینه یک منافق باشه اما چون لیاقت و قابلیت ندارد از این حکمت بهره ای ندارد.
خب چه اتفاقی می افتد؟ «ِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ » آنقدر این حکمت در سینه منافق دست و پا میزند ؛ «حَتَّي تَخْرُجَ » تا از این سینه خارج بشود، بدون اینکه منافق بهره ای ببرد! «فَتَسْكُنَ إِلَي صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ .»
آن حکمت که در جای ناشایست خودش که سینه منافق بوده خارج میشود و وارد قلب صاحبانش میشود که سینه مومنان است.
در حکمت ۸۰ میفرماید: «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ» عجیب است در آن خطبه ۱۸۲ در توصیف امام عصر ارواحنافداه، عبارت عربی آن اتفاقا همین بود؛ فرمود: «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ» حکمت، گمشده امام زمان شماست! اینجا هم میگوید: «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»گمشده مومن حکمت است.
فرض بفرمائید اگر بچه ات گم بشود خواب و خوراک داری?!
میگویی حالا امشب را خسته ایم شنبه صبح میرویم دنبالش؟! چطور پس دنبال حکمت نیستی! انسان مومن بدون حکمت مثل چراغیست که برق به آن وصل نیست! این به چه درد میخورد؟؟
حکمت، گمشده مومن است « فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ .» حکمت را بگیر ولو از اهل نفاق! چون منافق خودش هیچ بهره ای از حکمت ندارد.
منافق یک چیزی میگوید ولی خودش نمیفهمد، اما در دل تو اثر حکیمانه دارد. این ارزش حکمت در نهج البلاغه بود.
اما مسئله بعدی #آثار_حکمت است: حالا اگر ما ان شاءالله مثل امام عصر ارواحنافداه عطش حکمت پیدا کردیم و شب و روز دنبال این بودیم که حکمت پیدا کنیم، یعنی راه به حقیقت اشیاء ببریم به اذن الله؛ چه فوایدی برای ما دارد?...
↩️ ادامه دارد...
👤حجت الاسلام #مهدوی_ارفع