eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_سوم میلاد بلند گفت: _حمید سر به سرش نزار. قرارم
💔 صدای پچ پچ های خفیف و پرتعدادی به گوشم میرسید. _الهی بمیرم براش..خدا میدونه چی کشیده _من از همون اولش حس خوبی به اون دختر نداشتم.حالا خداروشکر بخیر گذشت. . _خدا از سرتقصیرات اون دختر نگذره..ببین چطور با این دختر بازی کرد.. چشمهام رو به آرومی باز کردم.دور و برم چقدر شلوغ بود.خواب بودم یا بیدار؟! اولین صورتی که مقابلم دیدم فاطمه بود.قبلا هم، این صحنه رو دیده بودم.با چشمهای اشک آلود و نگران نگاهم میکرد.صورتم رو بوسید و آهسته اشک ریخت..😢 _تو آخر منو میکشی رقیه ساداات..الهی بمیرم برات که اینقدر مظلومی. .اینقدر اذیت شدی.. اشک خودمم در اومد.نمیدونم خودش از من جدا شد یا مادرشوهرم او رو از من جدا کرد.او برعکس فاطمه لبخند زیبایی به لب داشت. پیشونیمو بوسید و پرسید:☺️ _حالت چطوره دخترم؟ 🍃🌹🍃 من فقط آهسته اشک میریختم. هنوز در شوک بودم.راضیه ومرضیه به نوبت جلو اومدند و بوسم کردند.راضیه خانوم کنار گوشم زمزمه کرد: _دیگه تموم شد عزیزم..از حالا به بعد خودمون مراقبت هستیم..نمیزاریم کسی بهت چپ نگاه کنه.. نکنه واقعا خواب بودم؟! اونها واقعا نگران حال و روزم بودند.؟ شماتتم نکردند؟ شک نکردند.؟حاج آقا مهدوی..حاج آقا مهدوی چرا اینجا نبود؟ نکنه او قید منو زده بود؟ نکنه دیگه منو به اولادی قبول نداشت؟! خدایا شکرت! او همینجاست! پشت در نیمه باز اتاق!منو دید که نگاهش کردم. لبخندی به لبش نشست😊 و با یک یا الله وارد شد.تسبیح به دست و نگاه به زیر بالای سرم ایستاد.با اشک وشرم نگاهش کردم.در نگاهش چیزهایی بود که من معنیش رو نمیفهمیدم. ناگهان خم شد و پیشونیم رو بوسید☺️😘 و دستم رو فشرد. _خداروشکر بابا که سالمی..خدا روشکر..ما رو صدبار کشتی و زنده کردی. دستش رو محکم فشردم و زیر گوشش گفتم: _حاج آقا من واقعا دنبال بردن آبروتون نبودم.. چندبار آروم پشت دستم زد: _میدونم بابا میدونم. شما افتخار مایی! خدا رحمت کنه پدرو مادرت رو! آه چقدر دلم آروم گرفت!! 🍃🌹🍃 حاج کمیل گوشه ای از اتاق ایستاده بود و تسبیح به دست با اندوه نگاهم میکرد و لبخند غمناکی برلب داشت. اتاق که خلوت از جمعیت شد نزدیکم اومد! عاشق این حیاش بودم! شاید با دیدن نجابت او هیچ کسی فکرش را هم نمیکردکه او چقدر در مهرورزی استاده! دستم رو گرفت و نگاهم کرد. آه چه لذتی داره بعد فرار از دنیایی کثیف و وحشتناک که بنده های بد خدا برات ترتیب دادن تو آغوش خدا آروم بگیری ودستت تو دستت بنده ی خوبش باشه!دلم میخواست فکر کنم همه ی اتفاقها یک کابوس بوده و من فقط در یک تب هیستریک این صحنه های وحشتناک و نفس گیر رو تجربه کرده بودم ولی حقیقت این بود که اون اتفاقها افتاده بود. حاج کمیل غنچه‌ ی لبخندش☺️ شکفت.من هم با او شکفتم!☺️انگشتهای مهربان و نرمش رو روی دستم رقصوند! چه عادت قشنگی داشت! این رقص انگشتها رو دوست داشتم! _سلام علیکم عزیز دلم؟؟حالتون چطوره؟ گلوم خشگ بود.گفتم: _سلام! شما که باشی کنارم دیگه حال و روز معنا نداره حاج کمیل. دستم رو روی لبهاش گذاشت و بوسید.😘 چشمهاش 😢برکه ی اشک شد. _خیلی میخوامت سادات خانوم..😍 نفس عمیقی کشیدم!😌 🍃🌹🍃 اگه اتفاقی برام میفتاد و نقشه ی نسیم عملی میشد باز هم حاج کمیل میگفت منو میخواد؟!!! اگر آبروم به تاراج میرفت حاج کمیل بوسه به دستم میزد و عاشقونه بهم میخندید؟!فکر این چیزها آزارم میداد! دیگه بسه آزار..من از دست آقام خوشه ی انگور گرفتم. آقام گفت منو بخشیده.پس دیگه نباید به این اتفاقها فکر کنم. هرچند که سوالات بیشماری ذهنم رو درگیرخودش کرده بود و باید به جواب میرسیدم.گفتم: _باورم نمیشه از اون مهلکه جون سالم به در برده باشم.نمیدونید این چندساعت برمن چی گذشت..😒 سرش رو به نشانه همدردی تکون داد: _میفهمم میفهمم!😊 گفتم: _نمیدونید چه معجزاتی به چشم دیدم!!😊 دوباره با همان حالت جواب داد: _یقین دارم..یقین دارم😌 اشکم از چشمم جاری شد. _بچم حالش خوبه؟😧😢 گفت:_بله..به لطف خدا.☺️ نفس راحتی کشیدم و صورت زیبا و روحانی الهام رو در خواب مجسم کردم که نوزادم در آغوشش غنوده بود.گفتم: _خیلی حرفها دارم براتون حاجی..خیلی اتفاقها افتاد.. او سرش رو با ناراحتی شرمندگی پایین انداخت. گفت:😔😒 _قصور از من بود! کاش به شما زودتر گفته بودم در اطرافمون چه خبره.خیلی کلنجار رفتم دراین مدت بهتون بگم چه اتفاقی داره می افته ولی وقتی رفتارتون رو اونشب بعد صحبتهای حاج آقا دیدم صلاح ندونستم خبردارتون کنم قصه از چه قراره.از طرفی هنوز مطمئن نبودم این بازیها زیر سر کیه! گفتم خودم میرم تحقیق میکنم، پیگیری میکنم تا شاید چیزی دستگیرم شه اما.. آه بلندی کشید و گفت: _به هرحال دیگه همه چیز تموم شد.دیگه کسی برای آزار دادن و آسیب زدن شما وجود نداره. ادامه دارد.. نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خدایا... بابت تمام دعاهایی که کردم و مستجاب نکردی ممنونتم بابت همه‌ی چیزایی که ازت خواستم و بهم ندادی سپاسگزارم... بابت همه‌ی داشتنایی که سهمم حسرت بود شکر... بابت تمام لحظاتی که منتظر بودم اما به سر نرسید،بی نهایت شکرت. الحمدلله ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 حاج حسین یکتا: بچه‌ها دو دوتا چهارتای خدا با دو دوتا چهارتای ما فرق داره؛ یه گناه ترک میشه، همه چی به پات ریخته میشه، یه جا حواست پرت میشه، صد سال راهت دور میشه! ✍رضا حواسش خیلی جمع بود که تو بیست سالگی، لایق شهادت شد... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 فوری فوری حسن روحانی بلاخره اعتراف کرد😁 من رییس جمهوری بودم که ایران را درهم شکستم... 😊 " مهدی هاشمی "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 📚 شهید مهدی باکری 📝 شهر دار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت. یک روز به من گفت« بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.» همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ.... آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند. گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.» ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خدا اولین "نه" را به خاطر ما شنید. شیطان گفته بود : أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ، خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ ...(اعراف/١٢) انصاف نیست که دیگه ما موقع اذان ، بهش بگیم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 وقتی از چیزی که دوست داشتی گذشتی، با هوای نفست مقابله کردی، همه کاراهاتو برای رضای خدا فقط و فقط رضای خدا انجام دادی؛ وقتی بدی کردن بهت، فقط خوبی کردی..! وقتی بجز عشق خدا و اهل بیت (ع) و شهدا تودلت نبود، وقتی عاشق فداکردن جونتو سرت در راه امام حسین (ع) شدی، وقتی تونستی نگاهتو روی کفشات ثابت کنی و راه بری و خیلی وقتی های دیگه... میشی...🕊 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی من تو رو دارم،چجوری دلم مردد شه😍 #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💞 عزیز دلم😍 سپاس تو را که اولی بی انکه پیش از تو اولی باشد،اخری بی انکه پس از تو اخری باشد،خدایی که دیده های بینندگان از دیدنش فرو مانده، و اندیشه های توصیف کننده گان از وصفش عاجز شده اند... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 رفیـــق شـﮭــــیـــد کــــه داشتـه باشی دیـــگر ولت نمـــیـــکـــند شوخـــی که نیست... رفاقـــت شـﮭــــدا با رفاقـــت هــــای مـــا از زمـــیـــن تا آسمـــان فرق مـــی کـــند.. ولی حواست باشد☝️ رفاقـــت باشـﮭــــدا آخرش از همان ابتدا معلوم است که ختــــم به شھـــادت مےشـــود البتـه اگر شمـــا هــــم رفاقـــت کـــنیـــد و در رفاقــــتان، ثابت قدم بمانید✌️ ... 💕 @aah3noghte💕 الهام گرفته از دلنوشته ای در کانال
💔 گر چه در خوبــترین حالتِـمان نیز بَدیم جز درِ خانه ارباب، دری را نزدیم... #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #آھ‌ارباب #آھ‌زینب #آھ_ڪربلا #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 بعد از شهادت "شهید محرم ترک" دوستان شهید رسول خلیلی به اصرار او را برای عوض شدن حال و هواش به مسافرت می برنش که تو این فیلم می گویدشهدا من نمی خواستم بیام اینا من و به زور آوردن ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم صدای پچ پچ های خفیف و پرتعدادی به گوشم م
💔 با تعجب پرسیدم:😳 _یعنی اون دوتا رو پلیس گرفت؟ او آهسته پشت دستم رو زد:😊 _بله!! ما و پلیس پشت در بودیم وقتی اونها بیرون اومدند. آه کشیدم.😕 _چه فایده وقتی متهم اصلی فرار کرد. حاج کمیل پرسید: _کی رو میگید؟نسیم.؟؟؟ سرم رو به حالت تایید تکون دادم.او با لبخندی رضایت بخش گفت:☺️ _نگران نباشید اونم دستگیر شده! خودم رو از روی بالش با هیجان بالا کشیدم. بازوی چپم درد گرفت.از ناله ی من حاج کمیل ایستاد و کمکم کردبنشینم. پرسیدم: _نسیم چطوری دستگیر شد؟! او صندلیش رو جلوتر آورد و نزدیک صورتم نشست!گفت:_مفصله! التماس کردم: _نه خواهش میکنم برام تعریف کنید.من احتیاج دارم به دونستنش!! اونم کل ماجرا..نسیم میگفت براتون نامه میفرستاده در این مدت! حقیقت داره؟ او سرش رو با تاسف تکون داد:😒 _بله حقیقت داره _پس چرا به من نگفتید؟؟! وااای باورم نمیشه!! این دختر با آتش کینه وحسدش منو نابود کرد. او کمی مکث کرد و گفت: _در حقیقت خودشو نابود کرد.میدونید یاد یک حدیث از حضرت علی افتادم.که فرمود:آفرین بر حسادت ! چه عدالت پیشه ست ! پیش ازهمه صاحب خودش را مى کشه.این خانوم به خیالش شما رو نابود کرد ولی در حقیقت خودش زودتر هلاک شد. مکثی کردم. _حاج آقا چجوری منو پیدا کردید؟ 🍃🌹🍃 او آهی کشید و روی صندلی نشست. _والله من سرکلاس بودم که شما پیام دادید.براتونم نوشتم آدرس رو ارسال کنید ولی شما ننوشتید.هرچه هم بعد از کلاس تماس گرفتم شما تلفنت خاموش بود.خیلی دلم شور افتاد.ساعت حدودا یک ونیم بود حاج آقا تماس گرفتن پرسیدند از شما خبر دارم یا خیر.پرسیدم چطور؟ ایشون گفتند یکی دوباره براشون نامه انداخته تو حیاط خونه که رقیه سادات امروزبا.. شرمش میشد متن نامه رو کامل توضیح بده. بدون اینکه محتوای نامه رو کلا شرح بده ادامه داد: _خلاصه اینکه یک آدرس زیرش نوشته بود که اگه باور نمیکنید برید خودتون ببینید. من به حاجی گفتم شما جات امنه مشکلی نداری.ولی راستش یک دفعه اتفاقات رو کنار هم چیدم دلم گواهی خوبی نداد.حاج آقا هم دلش شور میزد.خیلی نگران حال شما شدیم.از اون ور فکر میکردیم شاید این آدرس یک طعمه باشه و اهداف شوم تری برای من وحاجی پشتش باشه. از طرف دیگه هم میدیدیم از شما خبری نیست.تا دو صبر کردم خبری نشد.از بیم آبرو هم نمیشد بی گدار به آب زد و پلیس رو خبردار کرد.من و حاج آقا مثل اسپند رو آتیش بودیم سادات خانوم.😒 با بغض گفتم:😢 _میترسیدید که من واقعا شما رو فریب داده باشم؟ حاج کمیل بهم اطمینان داد: _معلومه که نه!! این چه حرفیه سادات خانوم؟ ما هردومون مطمئن بودیم یکی برای شما تله پهن کرده!و یقین داشتیم یه سر داستان همین خانومه.اگر میگم بیم آبرو بخاطر اینه که مردم دنبال حرفند. من یکیش به چشمهام اعتماد دارم یکی به شما.😊آدرس وشماره تلفن آقا کامران رو از قبل داشتم.رفتم سراغش و با چیزهایی که او تعریف کرد دیگه شکم به یقین تبدیل شد.آدرس هم بهش نشون دادم گفت بله آدرس خونه ی اوناست. دیگه ما زنگ زدیم پلیس و به تاخت خودمونو رسوندیم به آدرس. تو کوچه ی همین خانوم بودیم که برام از یه شماره ی ناشناس پیام اومد که عجله کنید.اگه دیر برسید جون عسل در خطر میفته. بعدش هم چشمم افتاد به یک خونه که یک زن و یک مرد رو ویلچر ازش بیرون اومدن.دقت کردم دیدم بله خودشونند.خدا خیلی لطف کرد بهمون که قبل از اینکه فرار کنند گرفتیمشون. .. او به فکر رفت و دیگه ادامه نداد. مهم هم نبود چون حدس باقی ماجرا کار سختی نبود. 🍃🌹🍃 پرسیدم: _آخه نسیم شماره ی شما رو از کجا داشت؟ از طرفی او تمام مدت با من بود چطوری به دست پدرتون نامه رسونده!؟ او شانه هاش رو بالا انداخت و گفت: _کسی که اینقدر حساب شده عمل کرده قطعا کسانی هم اجیر کرده تا این کارها رو انجام بدن براش.از طرفی شماره ی ما روحانیون خیلی راحت به دست اینا میرسه.شاید تو مسجد از کسی گرفته. شایدم یواشکی از گوشی خودتون برداشته.کسی که آدرس خونه ی پدرم و بلد باشه قطعا شماره منم از یک جایی گیر آورده! حالا اینها به زودی مشخص میشه.مهم اینه که این دختر چقدر نفس پلیدی داشته!و برای ضربه زدن به آبروی شما تا کجا پیش رفته! دوباره آه کشید: _وقتی داشتند میبردنش گریه میکرد میگفت من نمیخواستم بلایی سرش بیاد.بخاطر همین هم بهت اسمس دادم .. سری با تاسف تکون داد: _هییی! ! شاید واقعا پشیمون شده بود از کارش ولی خیلی بد کرد خیلی! ادامه دارد... نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 می گویند که مملکت مملکت آخوندهاست!😒 اما من به تاریخ دویست ساله ی سرزمینم فکر می کنم... ▪من به آقا محمدخان قاجار فکر می کنم که برای قدرت چه بر سر مردممان آورد. مردهایی که کور کرد و زن هایی که.... اما این آخوند...؛ چهل سال است که تمام قدرتش را به مردم داده است... چهل سال به پای صندوق های رای می کشاند تا خودشان تصمیم بگیرند، انتخاب کنند و تعیین کنند... ▪من به شاه هوسران قاجار یعنی فتحعلی شاه فکر می کنم که از هر کوه و برزنی که می گذشت اگر دختری باب میلش بود راهی حرم سرایش می کرد... اما این آخوند ...؛ چهل سال است که مثل یک پدر گوشه تا گوشه ی سرزمینمان ایستاده تا کسی به زن و ناموس سرزمینمان جسارت نکند... ▪من به ناصرالدین شاه بیگانه پرست فکر می کنم که چطور 1،226،500 کیلومتر مربع از خاکمان را به تصاحب بیگانگان درآورد... اما این آخوند...؛ چهل سال در اوج تحریم ها و تهدید ها نگذاشت حتی یک وجب از خاکمان به تصاحب بیگانگان دربیاید... ▪من به رضا شاه پهلوی فکر می کنم که به دستور دشمنانمان برای مردممان خط و نشان می کشید اما در زمان او متفقين در طى چند روز كشورمان رو اشغال كردند و در نهايت او را از كشور خودش به جزيره موريس تبعيد كردند !! و او چندين هزار نفر از مردم بی گناهمان را به شهادت رساند... اما این آخوند..؛ چهل سال است که مدافع جان مردممان شده و هر جا که به جان مردممان تجاوز شد به خونخواهی از مردمش بلند می شد و برای تمام دشمنانمان خط و نشان می کشید که انتقام می گیریم و انتقام هم می گرفت... ▪من باز به رضا شاه فکر می کنم که به مدت یک سال با تصاحب تمام روستاها و زمین های سرزمینمان به ثروتمندترین مرد تبدیل شد.... اما این آخوند...، چهل سال با چنان ساده زیستی زندگی می کند که حتی دشمنانش اعتراف می کنند که نه نقطه ی سیاه حتی نقطه ی خاکستری در پرونده رهبر ایران پیدا نکرده اند... ▪من به محمدرضا شاه پهلوی فکر می کنم که سی و شش سال تمام منابع: ارگان های مالی؛ نظامی؛ تسلیحاتی؛ نفتی و... سرزمینمان را به زیر سلطه ی آمریکا و اسرائیل درآورد و كشور بحرين را از ايران جدا كرد و... اما این آخوند...؛ چهل سال با اقتدار؛ جلوی تمام جهان خواران صهیونیستی ایستاده و می گوید که هیچ غلطی نمی کنید و هیچ غلطی هم نمی کنند.... ▪من باز به محمدرضا شاه فکر می کنم که بعد از فرارش از ایران گفت سی و شش سال مثل یک عروسک خیمه شب بازی بودم که بندهایم را آمریکا می چرخاند اما بعد از خروجم از ایران برای برگردانندنم کاری نکردند و مثل یک تفاله مرا از کشورم بیرون کردند... اما این آخوند...؛ چهل سال چنان استقلال کشورمان را حفظ کرد که امروز به فکر این هستیم که آمریکا را مثل یک تفاله از کل منطقه بیرون کنیم... ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دلبرخدا...❤️ جهنم من اون بهشتیه که نتونم تو رو ببینم بهشت من اون جهنمیه که از اونجا بتونم لبخند رضایت تو رو ببینم ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 #ڪلیپ 📹 بستگی داره قشنگے های دنیا رو چی بدونی..!👌 #شهید‌محمد‌هادی‌ذوالفقاری #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 شهيد محراب آيت الله دستغيب: هركس ميخواهد بداند که اگر امام زمان ارواحنا فداه ظهور فرمايد، نسبت به ايشان چه موضعي خواهد داشت، ببيند الان با نائب برحقش چگونه است... اگر توانست مطيع ايشان باشد؛ اطاعت از امام زمان ارواحنا فداه هم ميتواند بكند. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 می گویند که مملکت مملکت آخوندهاست!😒 اما من به تاریخ دویست ساله ی سرزمینم فکر می کنم... ▪من به
💔 مـــرا در خانه سروی هست ڪاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم صلابت حیدری سیمای حسنی شجاعت حسینی و... خلق محمدی اش صلوات ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی . گاهے زندگے فقط چارھ اش علے بن موسے الرضاست...! #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 با هر بهانه، مےخواست من را برای شهادتش آماده کند ولی من نمےخواستم قبول کنم. او مےگفت: "انسان باید بعضی چیزها را از دست بدهد تا به چیز بهتری دست یابد". همیشه موقع تشییع شهدا، من را با خود مےبرد... یادم هست تشییع شهدای گمنام زیار بود، ایشون از صبح برای برنامه شهدا رفته بودن؛ شب زنگ زدن و گفتن که "فردا را بیا تشییع شهدا". من قبول نمےنکردم و او آن شب را آمد خانه. صحبت کرد و دلم را راضی کرد به رفتن. مےگفت: "دلم مےخواهد محکم باشی! وقتی خبرشهادت من را شنیدی افتخارکن که پذیرفته شدم"... من فقط گریه مےکردم ولی او با حرف هایش آرومم مےکرد. من بیشتر خودم را به بی خیالی مےزدم. دوست داشتم آقاجواد پیشم باشه چون حرف هاش آرام بخش بود برای من... حالا که رفته و شهید شده تاثیر حرفهای آن روزهایش را تو زندگیم مےبینم.... روایتی از همسر معزز شهید به وقت وداع خانواده با پیکر شهیدجواد ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 زیبا خدای من❤️ تويى كه هنگام بيچارگى دعوت مرا اجابت كردى، و هنگام لغزش دست مرا گرفتى، و حق مرا از دشمنان من باز ستاندى. ... 💕 @aah3noghte💕