💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
🌿✨ ای خدا❤️
اگر تو مرا در جهنم جا دهی گیرم که به آتش جهنم صبر کنم چگونه بر دوری تو صبر کنم؟😔
به عظت تو اگر به جهنم بروم در آنجا فریاد سر می دهم مثل کسانی که عزیزی گم کرده اند و از دوری تو زار می زنم😭
و باصدای بلند تو را می خوانم و چگونه؟
چگونه کسی که چشم انتظار به رحمت بی منتهای تو دارد
در عذاب آتش تو خواهد ماند؟😭😭
چگونه آتش به او درد برساند حال آنکه به لطف و کرم توامیدوار است؟🥀
چگونه شعله های دوزخ او را احاطه کند در حالی که تو به ضعفش دانایی؟🌿🥀
هیهات😭😭
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#امام_زمانم
به یاد تو کران تا بیکران دل
برایت میتپد هفت آسمان دل
کدامین جمعه میآیی؟ که از شوق
کنم تقدیم تو صد جمکران دل
#غلامرضا_میرزایی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت: "من خودم باید همراه نیرو ها برم."
خیلی موافق نبودم.گفتم: "جانشینت روبفرست." اصرار کردو گفت: "نه باید خودم برم." رمز عملیات که اعلام شد همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت.
گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده.
چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب.
توی اورژانس سوسنگرد دیدمش. بیهوش بود. تیر دست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان. ترکش هم خورده بود به سینه اش. خونریزی داشت. گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز.
بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم. از اهواز برده بودندش تهران و انجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند. هنوز خوب نشده بود و با دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه.
معطل نکردم و همانجا او را به آقا محسن رضایی معرفی کردم. گفتم: "این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر. از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد." آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#مکتب_سلیمانی
#خاطره
#جمعه
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#قدس_خونبهایت
#نحن_ابناء_الخمیني
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_8 بیچاره عثمان به طمع آسایش، ترک وطن کرده بود آنهم به شکلی غیر قان
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️
#قسمت_9
حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده. من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بردین از هم. اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش. اما حالا …
نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام. عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد، تنها جا خورد.. و فقط پرسید:
مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست داریم که مبارزه کنیم؟؟
و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده، تمام زندگیم را؛ در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو.
ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده.😒
حکم صادر شد❌ مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند اما برادرم دوست داشتنی بود. پس باید برای خودم می ماند..
حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود. باید از ماجرا سردرمیاوردم..حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد. و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه..
مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان. و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میداد و او فقط با اشک، پاسخ میداد.
تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب. سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها..😏
ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود.
کچل.. ریش بلند، بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت.
چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و بورشورهایی را بین شان توزیع میکردند.
ای مسلمانان حیله گر..
آن دوست مسلمان با همین فریبگری اش، دانیال را از من گرفت.. آخ که اگر پیداش کنم، به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم..
سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم. تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم.
چه وعده هایی..😏 بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند.. و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز، آب از لب و لوچه شان آویزان بود.. یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟؟
زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند.
با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم. و او هم با سکوت در کنار ایستاد. و سپس زیر لب زمزمه کرد (بیچاره هانیه..)
📌ادامه دارد ...
✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست
#کپی_بدون_لینک_ممنوع ⛔️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
"هر وقت احساس کردید از امام زمان علیه السلام دور شدید
و دلتون واسه آقا تنگ نیست
این دعای کوچیک رو بخونید
"لَيِّنْ قَلْبي لِوَليِّ أمْرِك"
خدایا دلم رو واسه امام زمانم نرم کن..!"
شهید حسین معز غلامی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
💞 @aah3noghte 💞
💔
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم! مادرش میگفت: "پاشو برو ببین چی شده این بچه؟! زنده است؟ مرده است؟ "
میگفتم: "کجا برم آخه خانم؟ جبهه که یه وجب دو وجب نیست! از کجا پیداش کنم؟ "
رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبهها گفت: "حسین خرازی را دعا کنید!"
آمدم خانه، به مادرش گفتم. پرسید: "حسین ما رو میگفت؟!"
گفتم چی شده که امام جمعه هم میشناسدش؟!!
نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
#شهید_حسین_خرازی
#مردان_بی_ادعا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
💞 @aah3noghte 💞
💔
از آیت الله بهجت پرسیدند:
چه کنیم سر نماز حواسمان پرت نشود؟
فرمود:
حواستان که حتما پرت می شود..
باید هر وقت حواستان پرت شد
دوباره برگردید به نماز..
حتی اگر هزاربار هم بشود..
#نقل_بمضمون
#آیت_الله_بهجت
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی 💫سر سفره عقد قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد تا هر صفحه ای که اومد باهم بخونیم.
💔
#عاشقانه_شهدایی
شش ماه از شهادت همسرم میگذشت ولی وسایل برجامانده ی او به دستمان نرسیده بود. قبل از فرارسیدن روز تولدم سر مزار همسرم رفتم و از او وسایلی که شش ماه بود دست همرزمشان بود را به عنوان هدیه تولدم طلب کردم.
بعد از 6 ماه که از شهادت گذشته بود در شهریور ماه و درست در روز تولدم،وسایل علیرضای نازنین را برای من هدیه اوردند.
وسایلی که برای من دنیایی از خاطرات شیرین بود.ساعت مچی خرید عقدمان که آغشته به خون شده بود.همچنین انگشتر آغشته به خونی که متبرک شده بود به ضریح ائمه معصومین.یک دفترچه یادداشت و کتاب مفاتیح الجنان.اینقدر به ساعت و حلقه ازدواجمان علاقه داشت که حتی تا آخرین لحظه هم همراهش بود.ولی متاسفانه حلقه ازدواجمان به دستم نرسید.
طبق فرمایش همرزمشان،عقربه های ساعت بخاطر موج انفجار روی زمان شهادت ایستاده بود.ساعت8:45 صبح جمعه زمان عروج همسرم را نشان میداد.طی آن 6 ماه عقربه ها حرکت نکرده بودند.بعد از اینکه ساعت به دستم رسید عقربه ها شروع به حرکت کردند.
همسر #شهید_علیرضا_نوری
#شهید_مدافع_حرم
#عشق_آسمونی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🌿در فراقِ تو
عجب سلسلهها ریخت بههم...😔😔
#به_وقت_دلتنگی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
48.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
از جنایت منافقین در حرم امام رضا علیه السلام چه می دانید؟؟
روز دوشنبه ۳۰ خرداد سال ۱۳۷۳
همزمان با روز #عاشورای_حسینی و در حالی که رواقها، صحنها و اطراف مرقد حرم امام هشتم از جمعیت موج میزد، انفجار بمبی توسط منافقین کوردل رخ داد.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🇮🇷۳۰ خردادماه یادآور اولین سالگرد حماسه غرورآفرین انهدام پهپاد گلوبال هاوگ آمریکا به دست رزمندگان هوافضای سپاه گرامی باد✌️🇮🇷
در چنین روزی یعنی ۳۰ خرداد سال ۹۸ بود که
پس از قضایای برجام و بدعهدی آمریکا
در خروج از برجام و برگرداندن همه تحریمها
و آغاز تهدیدات علیه کشورمان نظام اسلامی
با اتخاذ استراتژی راهبرد مقاومت فعال هوشمند امریکا را به استیصال و درماندگی کشاند💪
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
آژانس اتمی قطعنامه انگلیس، فرانسه و آلمان علیه ایران را تصویب کرد.☝️
بازگشتیم به هفت سال قبل.❌
بدون قلب راکتور.❌
بدون ذخائر اورانیم.❌
با دلار نوزده هزارتومنی.‼️
زنده باد مذاکره.‼️
زنده باد روحانی...‼️
💬"جلیل محبی"
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#عصر_جمعه_نوشت
✍ عادت کردیم به نبودنت!
چون نفهمیدیم چه چیز نداریم!
زیر چرخ ستم له شدیم!
ندانستیم از نداشتن توست!
بیماری و مصیبت پهلوی عافیتمان را خرد کرد!
ندانستیم از نبودن توست!
حریم ناموس شیعه دریده شد!
ندانستیم از اسارت توست!
به حرمها پناهنده شدیم برای حاجتها!
نفهمیدیم اجابت حاجتها در فرج توست.
عصر جمعه برای غیبت تو زار زدیم!
ندانستیم غیبت تو از غیبت ماست!
از نبودن سر قرار!
همان قراری که تو با هر طلوع منتظر آنی!
خدایا ما را به حضور موفق کن...
برای ظهور نزدیکش 🙏...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
🌿🥀گدای شاه طوسم، با اسم تو مانوسم
اگر بشه قسمت باز ضریحتو میبوسم😘🌿
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
💔
همه با هم میخوانیم فرازی از
دعای سفارش شده توسط #امام_خامنه_ای:
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اکْفِنِی مَئُونَهَ الاِکْتِسَابِ
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و مرا از رنج تحصیل معاش بى نیازى ده
وَ ارْزُقْنِی مِنْ غَیْرِ احْتِسَابٍ فَلاَ أَشْتَغِلَ عَنْ عِبَادَتِکَ بِالطَّلَبِ وَ لاَ أَحْتَمِلَ إِصْرَ تَبِعَاتِ الْمَکْسَبِ
و بى حساب روزى ام ده، تا از عبادت تو به طلب روزى نپردازم و بار گران عواقب کسب و کار بر دوش نگیرم.
اَللَّهُمَّ فَأَطْلِبْنِی بِقُدْرَتِکَ مَا أَطْلُبُ وَ أَجِرْنِی بِعِزَّتِکَ مِمَّا أَرْهَبُ
اى خداوند، آنچه را از تو طلب مى کنم به قدرت خود روا گردان و از هر چه بیمناکم به عزت خویش پناه ده.
#دعای_مکارم_الاخلاق
نشر دهید👌
💔
و گفتنـد راهڪار #شهادت ، #اشڪ است...
تا آنانڪہ دربه در کوی بےنشانی اند
کوچه پس کوچه های سوز دل را
با اشک طیّ کرده
به منزل معشوق خواهند رسند...
و وای از حال و روز #جامانده ای که
اشک چشمش
در فراق یاران، خشڪ شده باشد
و در کوچه های ناآشنای بی کسی
به دنبال گمشده اش
سرگردان است...
باور ندارم از لطف آن کریم خطاپوش
که ببیند حال و روزِ نزارِ این جمع سودازده را
و از سر مهر
به معشوق نرساند...
#شهید_جواد_محمدی
#دلشڪستھ_ادمین💔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
🌿✨خدایا نخستین کسی نیستم که تو را نافرمانی کرده
و حضرتت توبه پذیرش شدی و خود را در معرض احسانت قرار داده و تو مورد احسانش قرار دادی...😭
ای پاسخگوی درماندگان😔
امیدم را به خود ناامید مساز و توبهام را بپذیر🤲
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
وَ مَن
سالهاست بھ سَمتِ تو
فرار ميڪُنَم
مَگَر ڪدام پَناهگاھ
از آغـوشِ حرم #تُ
اَمن تَر است..؟!
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
💔
ایشون
سیّد نبودند
آیت الله نبودند
دکتر نبودند
مهندس نبودند
کلا هم توی عمرش دو تا پست بیشتر نداشتند
یعنی توی رزومهی مسئولیتـ شون هم عناوین متعددی نبود.
اما فقط یه چیز داشتند: #اخلاص!
و فقط با همون اخلاص
قلب میلیونها نفر رو تسخیر کرد.
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_9 حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده. من و دا
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️
#قسمت_10
مرد از بهشت می گفت...
از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم..
از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود..
از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان.. راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟؟😏
سخنرانی تمام شد. برشورها پخش شدند و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان، اسمم را صدا میزد. (سارا.. سارا.. خوبی..؟؟ )
و من با سر، خوب بودن دروغینم را تایید کردم. بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد..
بازویم را گرفت و بلندم کردم (این حرفها.. این سخنرانی برام آشنا بود..)
و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: (چقدر اسلام بده.. )
سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقط صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست. (اسلام بد نیست.. فقط..)
و من منفجر شدم (فقط چی؟؟ خداتون بده؟؟ یا داداش بدبخت من؟؟ حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟؟ داشت با پنبه سر میبرد.. در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکرد..
مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد.. شما مسلمونا و خداتون چی میخواین از ماا.. هان؟؟
اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره، مثه مامانم ترسویی.. همین! دانیال نترسید و شد یه مسلمون وحشی.. یه نگاه به دنیا بنداز، هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست.. میبینی همه تون عوضی هستین..)
و بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش، قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران، در خیابانی تنها.
چند روزی گذشت. هیچ خبری از عثمان نبود. نه تماسی، نه پیامکی..
چند روزی که در خانه حبس بودم، نه به اجبار پدر یا غضب مادر.. فقط به دل خودم.
شبهایی با زمزمه ی ناله های مادر روی سجاده و مست گویی های پدر روی کاناپه..
و من با افکاری که آرامشم را میدزدید و مجبورم میکرد تا نقشه پروری کنم محضه یافتن دانیال..
در اولین شکست حصر، به سراغ عثمان رفتم. همان رستورانِ بی کیفیتی که در آنجا ظرف میشست و نان عایشه وسلما را میداد.
آمد… همان پسر سبزه و قد بلند.. اما اینبار شرم نگاهش کمی عصبی بود.
به سردی جواب سلامم را داد و من با عذر خواهی کوچک و بی مقدمه، اصل مطلب را هدف گرفتم. (بابت حرفهای اون روزم عذر میخوام. میدونی که دانیال واسم مهمه.. میدونم که هانیه رو خیلی دوس داری.. پس نشستن هیچ دردی را دوا نمیکنه.. من مطمئنم هر دوشون گول خوردن.. حداقل برادر من. حالام اومدم اینجا تا بهت بگم یه نقشه ای دارم.. بیای، همراهمی.. نیای، خودم میرم..)
و او با دقت فقط گوش میداد و گاهی عصبی تر از قبل چشمهایش قرمز میشد.😡
📌ادامه دارد ...
✍نویسنده:زهرا اسعدبلند دوست
#کپی_بدون_لینک_ممنوع ⛔️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#حاج_حسین_یکتا:
امروز اگه به من بگید بزرگترین امتحانی که داریم میشیم چیه؟ من میگم بچهها یه امتحان بیشتر نمیشیم! و اون یه امتحان چیه؟ #ولایت_پذیری از آقا.
شهدا تمرین کردن ولایت پذیری امام مهدی(ع) رو در آقا روحالله(ره)،
ما باید تمرین کنیم ولایت پذیری امام مهدی(ع) رو در حضرت آقا.☝️
این دفعه دیگه با چون و چرا سوراخ میشه! که چرا آقا نمیگه؟ چرا آقا یه کاری نمیکنه؟ اگه آقا یه کاری میکرد. از همینجا لایهی اوزونِ ولایتیِ ما سوراخ میشه! از چراها سوراخ میشه.
#فداےسیدعلےجانم ❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
[ هر وقت دیدی
خیلی دلت میخواد روضه گوش بدی
بدون،
اربابت خیلی دلش میخواد صداتو بشنوه..
یه روضه بذار
یه اشکی بریز..
محبت اربابتو بی جواب نذار رفیق..! ]
#آھ_اے_حسینم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
💔
🌿🥀فقط چیزی از نماز برامون ثبت میشه که!!!
《حضور قلب داشتیم. 》😔
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕