💔
#دلشڪستھ_ادمین...
و کبوتر شڪستہ بال دلِ من نیز
آسـمان را
تنہا
در خیال مےپروَرد....
دستم بگیر
تا من هـمـ پرواز را
تجربه ڪنم
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک 📛
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
#وصیت_نامه اش یک صفحه هم نمی شود
آن هم با محوریت #ولایت_فقیه☝️
نوشته بود:
"سـلام مرا به رهبر عزیزم امام خامنه ای❤️ برسانید
و به ایشان بگویید:
شرمنده ام که یک جان بیشتر نداشتم تا در راه دفاع از حریم اسلام و انقلاب، تقدیم نمایم"
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت نهم روز وداع با همسرم،در حالیکه بسیار اشک میریخت
💔
#گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شهید_علیرضا_نوری
قسمت پایانی
*در سوریه به شهید علیرضا نوری #حاج_اکبر میگفتند.
حاج اکبر، جوانی رشید و با حرمت بود.
تا زمانی که من، روزه بودم در حضور من، لب به خوراک و غذایی نمیزد و حرمت روزه داری من را حفظ میکرد.
وقت افطار که فرا میرسید خودش برای من سفره را آماده و پذیرایی میکرد
و اجازه ی کاری به من نمیداد.
کارهای موکول شده به وی را به درستی انجام ميداد.
نمازش را اول وقت میخواند.
بسیار متواضع و بردبار بود.
از خاطرات خانواده، فرزند و همسرش با عشق و محبت بامن صحبت میکرد.
صورتش بسیار نورانی بود و حسی به من از احتمال شهادتش، خبر میداد.
صبح روز ۲۹ اسفند بود که خبر درگیری را شنیدیم؛ از دوستانش فقط سراغ حاج اکبر را میگرفتم و نگرانش بودم..😔
امید داشتم که او زنده باشد. چند ساعتی که گذشت متوجه شدیم حاج اکبر شهید شده...😭😔
🕊روحش شــاد و محشور با اهل بیت علیهم السلام
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
راوی: #شهید_مدافع_حرم_جبارعراقی
#آھ...
💞 @shahiidsho💞
#اختصاصے_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 63 بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه ک
🔹 #او_را ...64
کنار یه رستوران نگه داشت
-ببخشید، امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم!
کل روزو دنبالتون بودم،
وقت نشد برم خونه و غذا درست کنم!😅
از لحن حرف زدنش و همچنین حرفی که زده بود خندم گرفت!☺️
-معذرت میخوام که اینقدر باعث دردسرتون شدم!
ولی نگران من نباشید!
معده ی من به غذای رستوران عادت داره!😏
-مگه شما...
خانوادتون که همین شهر زندگی میکنن!!
-هه!
خانواده😏
چند لحظه ای سکوت کرد
-چی بگیرم؟
چه غذایی دوست دارین؟
با خجالت سرمو انداختم پایین!
-تو عمرم هیچوقت سربار کسی نبودم!
با جدیت نگاهم کرد
-الانم نیستید!!
اگر نگید چی میخورید، با سلیقه ی خودم میخرما!
این بار تلاشم برای کنترل اشک هام، موفقیت آمیز نبود!
بدون حرفی از ماشین پیاده شد و رفت تو رستوران!
تاکی قراره این وضع ادامه پیدا کنه؟!😢
چرا اینجوری میکنم من؟😣
چرا نمیدونم باید چیکار کنم؟😭
با دو پرس غذا برگشت و گذاشتشون صندلی پشت!
آروم راه افتاد
-کجا بریم بخوریم؟
اشکامو با پشت دستم پاک کردم و گفتم
-نمیدونم!
صفحه ی گوشیش روشن شد و صدای موزیک ملایمی تو ماشین پخش شد،
-الو
سلام داداش!
خوبی؟
چاکرتم😊
خوبم خداروشکر
امممم...
راستش نه...
یکم برنامه هام تغییر کرده
شرمندتم!
شما برید!
خوش بگذره!
مارو هم دعا کنید!
ههههه😂
نه بابا!
نه جون تو!
چه خبری آخه؟؟
(صداشو آروم کرد)
آخه داداش کی به من زن میده😂
خیالت راحت!
هیچ خبری نیست!
فقط کاری پیش اومده که نمیتونم بیام!
همین!
عجب آدمی هستیا!
نه جون تو!
آره!
قربانت!
خوش بگذره!
ممنون.
شماهم سال خوبی داشته باشی ان شاءالله
یاعلی مدد!😊
گوشی رو قطع کرد و با خنده ی ریزی سرشو تکون داد!
با تعجب نگاهش کردم!😳
هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم خندیدن بلد باشن!😕
یا دوستی داشته باشن!!
اما سریع خودمو جمع کردم!
دوباره احساس خجالت اومد سراغم!
-ببخشید...
من...
واقعا یه موجود اضافه و مزاحمم!
شما رو هم اذیت کردم!
منو همینجا پیاده کنید و برید😢
برید پیش دوستتون!
کلافه نفسش رو بیرون داد و دستی به موهاش کشید!
-میشه دیگه این حرفو تکرار نکنید؟؟
اونقدر جدی این حرفو زده بود که دیگه چیزی نگفتم!
کنار یه پارک نگه داشت !
-هرچند هوا سرده و نمیشه پیاده شد!!
ولی حداقل ویوش خوبه☺️
غذا رو داد دستم و بدون هیچ حرفی مشغول خوردن شد!
هنوزم سرفه میکرد
و معلوم بود خیلی حال خوبی نداره!
تمام سعیم رو میکردم که به آخوند بودنش فکرنکنم!
چون چاره ای جز بودن کنارش نداشتم!
حالا دیگه اون تنها کسی بود که میشناختم!!
بعد خوردن شام رفت سمت خونش!
جلوی در نگه داشت و کلیدو گرفت جلوی صورتم!
-بخاری رو زیاد کنید، سرما نخورید!
نگاهش کردم!
-باز میخواید تو ماشین بخوابید؟؟؟😳
-نگران من نباشید
من یه کاری میکنم!
-نه!نمیرم!😒
سرشو گذاشت رو فرمون و نفسشو داد بیرون!
بعدش صاف و محکم نشست و مثل اکثر وقتا بدون اینکه نگاهم کنه، شروع کرد به حرف زدن
-ازتون خواهش میکنم!
من امشب چند جا کار دارم!
به فکر من نباشید
من همین که میدونم جاتون خوبه، امنه،
رو آسفالت هم که بخوابم، راحت میخوابم!
دیگه چیزی نگید!
کلیدو بگیرید!
شبتون بخیر!
نفس عمیقی کشیدم و به در سفید آهنی نگاه کردم...
-ممنونم
شب بخیر...
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
چشم مامان مریم، روشن شد به بازگشت جگرگوشه
اما هنوزم خیلی مادرا چشم انتظارن
مےدونستین هنوز ۱۴هزار تا شهیدگمنام داریم؟..
مداحی #حاج_محمودکریمی
اونایی که نَیومد پیکراشون
هنوزم چشم براهن مادراشون...
#شھیدمجیدقربانخانی
#مادران_انتظار
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
عاقبت یک روز، مغرب، غرق مشرق مےشود
عاقبت غربےترین دل نیز، عاشق مےشود
عهد مےبندم زمانی که نه دورست و نه دیـر
مهربانی حاکم کل مناطق مےشود...
#آھ_امام_غریبم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
#ای_شھید
من از شما ...
یک آسمان میخواهم
به #وسـعت_نگاه مهربانت
دوست دارم
#سهم من از این دنیا
تنها همین #آسـمان باشد!
#مرا هم آسـمانی کنید ...
#شھیدجوادمحمدی
💐شادی روح شهدا صلوات💐
#رفاقت
#شھادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
چه کریم است اگر حر بشوی مےبرَدت........
#داداش_مجید مارم دعا کن....
کلیپی با تصاویر حر مدافعان حرم
#شھیدمجیدقربانخانی
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
#چله_ی_شهدایی
🌸🍃بسم رب الشهداء و الصدیقین🍃🌸
سلام همسنگرےها✋
موافقین یه #چله_ی_شهدایی شروع کنیم برای استفاده ی بیشتر از ماه مبارک رمضان
شروع چله : شنبه ۷ اردیبهشت
🌹پایان چله: روز عید فطر
👥دوستانتون رو خبر کنید
و نظراتتونو بگین
👈غیر از زیارت عاشورا پایه هسین چی به روح شھدا هدیه کنیم؟
👈اسم رفقای شھیدتون رو بفرسین برام تا توی چله ، نامشونو ذکر کنیم
@Salar31
اولویت با کسانی هست که زودتر بفرستن☝️
#ڪانال_مذهبی_شھدایی
#آھ... (٣نقطه)
💕 @aah3noghte💕