💔
خيلي وقت بود نديده بودمش.
كارهايم را ول كرده بودم، آمده بودم قم، درس بخوانم و زندگي كنم.
آن روز، بعد از نماز جمعه، آمد خانه ي ما.
گفت «...چرا نمي آي جبهه، خدمت رزمنده ها؟»
گفتم «...دستم به ساختن خونه بنده.»
عصباني شد و گفت
«...اين همه آجر روي هم مي ذاري براي خونه ي دنيا، براي خونه ي آخرتت هم فكر كرده اي؟»
📚يادگاران، #شھيدعبدالله_ميثمی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #دلشڪستھ_ادمین... فرزند بصیر و خلف امام خمینی آقا سید احمد خمینی از همان ساعات آغاز انتصاب اما
💔
سلاحی که امام خامنه ای
در خطبه نماز #عید_فطر دست شان بود
از همان سلاح #شهید_رضا_حاجی_زاده دراگانوف روسی می باشد...
#شھیدرضا_حاجی_زاده از تکاوران و تک تیرانداز لشکر عملیاتی بیست و پنج کربلا مازندران بود
که در سال نود و پنج در اردیبهشت ماه
در خانطومان سوریه به شهادت رسید
و پیکر مطهرش جاویدالاثر ماند...
شاید پیامی است از سوی فرمانده
که باید مثل تک تیراندازها
بسیار دقیق و نکته سنج باشیم
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را....105 یکی دیگشون گفت -اره عالیه.منم یه پیشنهاد دارم.میتونیم روزهای جلسات ورودی های جدید رو
#او_را.... 106
اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت من رو هم آروم کنه،میخندیدیم.
خیلی برام جالب بود که جوری رفتار میکردن که انگار نه انگار با هم فرقی داریم.
اینقدر حواسم پرت خوشی های اون چندساعت بود که تا وقتی دوباره تو فشار عجیب داخل واگن قرار نگرفته بودم،نفهمیدم که باز برگشتم تو مترو!
- این چه کاری بود آخه؟!خب با تاکسی میرفتیم دیگه!
-وای این دوباره شروع کرد! ترنم نمیدونی وقتی لب هات روی همه چقدر خوشگل تر به نظر میای!
خندیدم و تو همون شلوغی با کیفم کوبیدم تو سر زهرا که باعث شد خانوم سن بالایی که کنارم بود و از تکون های من احتمالا داشت له میشد،اعتراض کنه!
نخودی خندیدم و به زهرا که داشت با لبخند به جای من معذرت خواهی میکرد نگاه کردم.
دوباره وسط جمعی قرار گرفته بودم که بوی لوازم آرایش و اسپری هاشون،فضا رو پر کرده بود.دوست نداشتم بازهم اعصابم خورد بشه اما اون جو راه دیگه ای جلوی پام نمیذاشت!
تو فکر و خیالات غرق بودم که زهرا مثل یه غریق نجات،به دادم رسید!
-بهت خوش گذشت؟
خودم رو جمع و جور کردم و لبخند زدم
-خب راستش آره!دوستای جالبی داری!
-آره خیلی بچه های خوبی هستن.تنها جمعی که خیلی دوستشون دارم،همین جمعه!
-چطور؟مگه دوست دیگه ای نداری؟
-خب چرا.اما بچه های هیئت منتظران با همه فرق دارن!
-چرا؟!
-خب میدونی...همه کسایی که تو این جمع هستن،یه هدف دارن و با هم عهد بستن که برای این هدف تا پای جون،جلو برن.برای همین روی خودشون کار کردن. اخلاقشون،برخوردشون،تفکرشون،کاراشون،با همه متفاوته!بخاطر همون هدف،همدیگه رو خیلی دوست دارن .به هم احترام میذارن. برای هم مهم هستن. خلاصه خیلی ماهن!اگر بازم دلت بخواد که باهام بیای،کم کم خودت میفهمی!
-جالبه!اتفاقا چندنفرشون شمارم رو گرفتن که بیشتر با هم در ارتباط باشیم.
چشم هاش از خوشحالی درخشید.
-واقعا؟!میگم که خیلی ماهن!
اینقدر با زهرا گرم صحبت شدیم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه. وارد حیاط خوشگلشون که شدیم وایسادم تا ازش خداحافظی کنم .اصرارش رو برای موندن قبول نکردم و با بغل محکمی،بخاطر روز خوبی که گذرونده بودم،ازش تشکر کردم.
ماشین رو از پارکینگ خارج کردم و به طرف خونه به راه افتادم. طبق معمول،آهنگی که گذاشته بودم به مغزم اجازه ی فعالیت درست رو نمیداد. خاموشش کردم. تفاوت بین آدم ها،فکرم رو مشغول کرده بود. اینکه چقدر دغدغه هاشون با هم فرق
داره،فکرهاشون،رفتارهاشون،مدل زندگیشون و...
یاد دورهمی هایی افتادم که بعد از بی وفایی سعید و سارا،دیگه توشون شرکت نکرده بودم .توی اون جمع ها هم کم شوخی و بگو بخند نداشتیم اما یه چیزی تو دورهمی امروز بود که هیچ جای دیگه شاهدش نبودم !نمیدونم. شاید به قول زهرا، هدفشون بود که اینقدر دوست داشتنی ترشون میکرد!
به خیابون شلوغ و پر سروصدای رو به روم نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم "هدف...!"
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
#او_را.... 106 اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت
#او_را....107
"هدف"
به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم.به آرامشی که کم کم داشت خودش رو بهم نشون میداد و به استعدادهایی که تازگی متوجه داشتنشون شده بودم!
به اینکه حداقل مثل قبلا الکی دور خودم نمیپیچم و با چشم بازتری زندگی میکنم.
به اینکه کم کم داره باورم میشه انسانم و قرار نیست هرطور که دلم میخواد زندگی کنم و انتظار موفقیت هم داشته باشم!
هرچند که گاهی یادم میرفت و تو عمل،خراب میکردم.
و هرچند که هنوزم اون چیزی که باید میشدم،نشده بودم!
اون شب دوباره دفترچه ای که از فهمیده های جدیدم پر کرده بودم رو ورق زدم و کتابی رو هم که در حال مطالعش بودم،به اتمام رسوندم.
صبح،راحت تر از روزهای قبل با صدای ساعتی که تازه خریده بودم،چشم هام رو باز کردم.
دوشی گرفتم و مشغول نظافت اتاقم شدم.
قرار بود مرجان برای ناهار بیاد پیشم.
روز قبل که شهناز خانوم برای نظافت اومده بود،ازش خواسته بودم پختن ماکارونی رو بهم یاد بده.
بعد از ریختن ماکارونی ها تو آب جوش رفتم تو اتاق تا یکم خودم رو مرتب کنم.
بعد از مدت ها آرایش ملایمی کردم و برگشتم آشپزخونه. و با ذوق فراوون غذا رو آبکش کردم!
بار اولی بود که دست به چنین کاری میزدم!
داشتم به کدبانویی و هنرمندی خودم میبالیدم که زنگ خونه به صدا دراومد.
با یه ژست خاص و کمی قیافه به استقبال مرجان رفتم!
-سلااااام عزیزممممم
اووووو!نگاش کن!چه عجب ما بعد مدت ها دوباره آرایش کردن ترنم خانوم رو دیدیم!! چه خوشششگل شدی!
-سلام خوش اومدیییی...
بعدشم من همیشه خوشگلم!😏
-آهان!بله!!
-نه تنها خوشگلم،بلکه کلی هم هنرمندم!
😎
چنان ناهاری برات پختم که انگشتاتم باهاش میخوری!
-بابا هنرمنددددد....!!
بعد صداش رو پایین آورد و یه جوری که مثلا من نشنوم دستاش رو گرفت رو به آسمون
-خدایا غلط کردم.اگه من زنده از این در برم بیرون قول میدم آدم شم!
با آرنج زدم تو شکمش
-دلتم بخواد دستپخت منو بخوری!از سرتم زیادیه!!
با کلی تعریف از غذا کشوندمش تو آشپزخونه و غذا رو کشیدم،اما خودمم مثل ماکارونی ها وا رفتم!!
با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم زل زد!
-این بود هنرت!!؟؟
حتما یه ساعت گذاشتی ماکارونی ها تو آب بجوشن!!
-وای مرجان!!مگه چنددقیقه باید میجوشیدن؟؟
-خسسسسته نباشی هنرمند!!برو،برو اونور بذار دوتا نیمرو بپزم،معدم داره خودشو میکشه!
مرجان دو تا تخم مرغ رو نیمرو کرد و به زور من رو کنار خودش نگه داشت تا طرز پختش رو بهم نشون بده!!
-عیب نداره.نمیخواد گریه کنی!به کسی نمیگم جای ماکارونی آش پخته بودی!
زدم تو سرش
-کو گریه کنم؟
بعدم با اعتماد به نفس کامل دستم رو زدم به کمرم و ادامه دادم
-بالاخره اتفاقه!پیش میاد!
مرجان با پوزخند سر تا پام رو نگاه کرد و ماهیتابه رو گذاشت روی میز.
بعد از خوردن غذا رفتیم تو حیاط و زیر درخت ها،نشستیم روی چمن.
-ولی جدی میگم .خیلی خوشگل شدی!دلم برای این قیافت تنگ شده بود!!
-منم جدی میگم ،من همیشه خوشگلم ولی در کل،مرسی!
-ترنم نمیخوای این لوس بازیهارو تموم کنی؟؟یعنی چی این کارات آخه!؟؟
-مرجان تو وقتی میخوای هیکلتو قشنگ کنی،تموم سختیهای ورزش و رژیم و همه رو تحمل میکنی .منم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم،پس می ارزه سختیاش رو تحمل کنم!
دهنش رو کج کرد و ادام رو درآورد.
-مسخره بازی در نیار مرجان!خودتم میدونی. من دو راه بیشتر ندارم. یا زندگیم رو تموم کنم،یا زندگیم رو عوض کنم!
نگاهش رو به چمن ها دوخت و مشغول بازی با اونها شد.
-باشه،عوض کن .ولی نه با این لوس بازیا!!اصلا تو خیلی بد شدی!!نه بهم میگی کجا میری،نه میگی چیکار میکنی.
😔
به طرز مشکوکی تو چشمام زل زد:
-اصلا تو که عشق سیگار و مشروب بودی،چجوری ترک کردی؟؟
نکنه رفتی کمپ!؟نکنه این چرندیات رو اونجا بهت یاد دادن!؟
با تعجب نگاهش کردم و یهو زدم زیر خنده.
-دیوونه!!مگه من معتادم !؟
با حالت قهر روش رو برگردوند و اخماش رفت تو هم.رفتم جلوتر و بغلش کردم.
-آخه خل و چل!من چی دارم از تو قایم کنم!؟فقط میخواستم مطمئن شم راهی که میرم درسته یا نه،بعد دربارش حرف بزنم!
-اولا خیلی چیزا قایم کردی،بعدم خب حالا اگه مطمئن شدی،بگو ببینم چی به چیه.
دستم رو زدم به کمرم و طلبکارانه نگاهش کردم
-چیو قایم کردم ؟؟
اونم مثل من گارد گرفت و ابروهاش رو بیشتر به هم گره زد
-اون دوشب کجا بودی؟الان کجا میری که به من نمیگی؟
-اگر همه دردت اون دو شبه،باشه.خونه یه پسره بودم.
چشماش از تعجب گرد شد😳
-پسر!!؟؟کی؟؟
-آره.نمیدونم.نمیدونم کی بود و از کجا اومد و کجا رفت!اما اومد،یه چیزایی گفت و غیب شد...
سعی داشتم بغض گلوم رو پنهان کنم😔
-دیگه هم ندیدمش.😞
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
#او_را....107 "هدف" به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم.به آرامشی که
#او_را.... 108
کسی بود که میخواست کمکم کنه.این کارو کرد و رفت...
-چه کمکی؟
-کمک کنه تا آروم بشم.
تا دوباره خودکشی نکنم.
تا...
یهچیزایی رو بفهمم!
-خب؟؟
-هیچی دیگه.میگم که.این کارو کرد و رفت!
-حتما همه این مسخره بازیهاروهم اون گفته انجام بدی!!
-مسخره بازی نیست مرجان. تو که اخلاق منو میدونی. اگر یهذره غیرعقلانی بود،عمرا اگه عمل میکردم!
-اصلا این پسره کیه؟چیه؟حرفش چیه؟چیشده که فکر کردی حرفاش درسته؟
-میدونی مرجان!اون یهجوری بود.
خیلی حالش خوب بود...!
آرامش داشت،با همه فرق داشت. با اینکه معلوم بود درآمدش کمی داره یهجوری رفتار میکرد انگار خیلی خوشبخته!!
من دوست دارم بفهممش...
دوست دارم بفهمم اون چجوری به اون حال خوب رسیده!
-خب الان فهمیدی؟!
-یه جورایی...
تقریبا با همش کنار اومدم،بجز یه بخشش که فکرم رو بدجور مشغول کرده.
ولی مرجان تو این چندماه،نسبت به قبل،خیلی آروم شدم!هرچند بازم اونی که باید بشم نشدم!
-با چی کنار نیومدی!؟
چهار زانو رو به روش نشستم و متفکرانه نگاهش کردم
-ببین!به نظر تو اتفاقاتی که برای ما میفته،چه دلیلی داره؟؟
-دلیل؟امممم...خب نمیدونم!اتفاقه دیگه!میفته!!
-نه خله!منظورم اینه که چجوری یه سری اتفاقای خاص تو زندگی من میفته و باعث یه اتفاقای دیگه میشه،
و تو زندگی تو،
و زندگی بقیه!؟
یعنی چجوری انگار همه چی با هم هماهنگه تا یه اتفاق خاص بیفته!؟بنظرت اینا به معنی برنامه ریزی یه نفر برای زندگی آدم نیست؟؟
-ترنم، جون مرجان بیخیال!
تو رد دادی!میخوای منم خل کنی؟
-خیلی ذهنم درگیره که چجوری زندگی من جوری چیده شد تا به خودکشی برسم و بعد یه نفر بیاد و یه چیزای جدید بهم بگه!؟
اگر من با سعید میموندم،با عرشیا،یا اگر جور دیگه این رابطه ها تموم میشد،شاید هیچوقت به اینجا نمیرسیدم!
-مثلا الان به کجا رسیدی تو!!؟😏
-به یه دید جدید،حس جدید،زندگی جدید،فکر جدید!
و این خیلی خوبه...
یه جورایی هیچوقت بیکار نیستم.همش حواسم هست چیکار بکنم و چیکار نکنم!همش دارم چیزای بهتری میفهمم!!
ترنم!مغزم قولنج کرد!!بیخیال.دعا میکنم خوب شی!!
-خیلی...!منو نگاه نشستم واسه کی از حسم حرف میزنم!!
-بابا خب چرت و پرت میگی!کی حوصله این مزخرفاتو داره؟؟
مثلا الان زندگی من چشه؟؟چرا باید تغییرش بدم...
-مرجان واقعا تو از اون زندگی راضی ای؟؟
یکم ساکت شد و سرش رو انداخت پایین
-خب آره!
تا لنگ ظهر میخوابم،بعد بلند میشم میبینم مامانم هنوزم خوابه!
هرروز یه آرایش جدید ازش یاد میگیرم،هرروز از قیافش میفهمم یه عمل زیبایی جدید اومده!
چندماه یه بار هم داداشم رو میبینم!
بابام رو چندسالی میشه که ندیدم.
هفته ای یه دوست پسر جدید پیدا میکنم!
چندروز یه بار یه پارتی میرم.
اگر حوصلم سر بره کلی پسر از خداشونه برم پیششون،اگرم خونه باشم،بطری های مشروب مامانم رو کش میرم!
چی از این بهتر؟؟؟
با صدایی که حالا با بغض مخلوط شده بود،داد زد
-بس کن ترنم!دنبال چی میگردی؟؟
زندگی همه ی ما فقط لجنه!همین .این لجن رو هم نزن. بوش رو بیشتر از این درنیار!
تو چشماش نگاه کردم،زور میزد که مانع ریزش اشکهاش بشه .میدونستم که نیاز به گریه داره،بدون حرفی بغلش کردم و اجازه دادم مثل یه بچه که وسط کلی شلوغی گم شده،گریه کنه...
😭
انتظار داشتم بیشتر بمونه اما بعد از تموم شدن گریه هاش،رفت.
کاش میتونستم براش کاری انجام بدم.ولی سخت بود،چون اون برعکس من شدیدا لجباز بود و مرغش یه پا داشت!
میخواستم دوباره برم تو اتاق اما نگاهم به غذایی که خراب کرده بودم،افتاد.
وارد آشپزخونه شدم.اولش یکم این پا و اون پا کردم اما بعد سریع دست به کار شدم.
ظرف ها رو شستم و دوباره قابلمه رو پر از آب کردم.
بعد از اینکه آبکشش کردم،سسی که ظهر درست کرده بودم رو باهاش مخلوط کردم و چشیدمش.
عالی شده بود!
با ذوق به طرف تلفن دویدم و به مامان خبر دادم که نیازی نیست امشب از رستوران غذا بگیره.
از اینکه بعد از مدت ها بوی غذا تو این خونه پیچیده بود،واقعا خوشحال بودم.مخصوصا اینکه هنر خودم بود!
اولین بار بود که اینجوری مشتاقانه منتظر اومدن مامان و بابا بودم!
بلافاصله با ورودشون میز رو چیدم و سه تا نفس عمیق کشیدم تا ذوق کردنم خیلی هم معلوم نباشه!
با اعتماد به نفس نشستم پشت میز و با هیجان به غذا نگاه کردم!
غذاشون رو کشیدن و خیلی عادی مشغول به خوردن شدن!
هرچی به قیافشون زل زدم تا چیزی بگن،بی فایده بود!!
داشتم ناامید میشدم که مامان انگار که چیزی از نگاهم خونده باشه،دستپاچه رو به بابا کرد
-راستی!غذای امشب رو ترنم پخته!
با غرور لبخند زدم و بابا رو نگاه کردم.
-خب چیکار کنم؟مثلا خیلی کار مهمی کرده؟
با این حرفش انگار سطل آب یخ رو روم خالی کرد!حسابی وا رفتم.
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
در گیر و دار مراسم #سالگرد_شهادت
یادمون نره
#شھیدجواد روی حجاب خیلی حساس بود
اینقدر حساس که گفت
اگه شهید شدم، یقه بی حجابا رو میگیرم‼️
خواهرم!
حواست هست؟
❌ #او_الان_یک_شهید_است❌
بیا در این غروب جمعه
از خون شهید آبرو بگیریم و
با پسر فاطمه، مولای غریبمان، عهدی ببندیم
که رعایت کنیم
حجاب را
حجاب را
حجاب را..
و به شهدا مخصوصا #شھیدجوادمحمدی قول بده و بگو
خـــــون پاک شما ریخته شد،
تا هیچ اجنبی،
جـــــرأت نکند چادر را از سر ناموستان بیاندازد؛
پس من در حفظ حجابم می کوشم
تا خون شما پایمال نشود
و من شرمنده خون پاک شما نباشم.
و بر سر این عهد و قولت بمان!!!!
#شھید_روزه_دار
#شھیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مراسم روز تشییع #شھیدجوادمحمدی
امشب هم جمعیت زیادی اومدن برای مراسم
راست مےگفت شهید آوینی
زمان #همه_چیز را کهنه مےکند جـز #خون_شهید...
#آھ_اے_شھادت
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مراسم روز تشییع #شھیدجوادمحمدی امشب هم جمعیت زیادی اومدن برای مراسم راست مےگفت شهید آوینی زم
💔
مراسم دومین سالگرد #شھیدجوادمحمدی
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 بیانیه #گام_دوم_انقلاب ... نامه مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ ... به #جوانان است ... #حاج_حسین_یک
💔
#حاج_حسین_یکتا:
رزمندهای که در فضای سایبر و مجازی میجنگی!
برای فشردن کلیدها و دکمههای کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر!
و با نیت قربةً إلی الله مطلب بنویس.
بدان که تو مصداق "و ما رمیت اذ رمیت ..." هستی.
#سرباز
#افسران_جنگ_نرم
#آتش_به_اختیار
#جبهه_مجازی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
رهبر انقلاب 14 خرداد 98 در بخشی از سخنانشان در حرم امام فرمودند:
" #مقاومت البته هزینه دارد اما هزینهی #تسلیم در برابر دشمن بیشتر است..."
این یکی از مهم ترین گزاره های بسیار مهم سخنان ایشان بود که اگر برای آن "اقناع عمومی" شکل بگیرد،
کشور میتواند از شرایط فعلی خارج و به مسیر درست برگردد.
دوستان دغدغه مند انقلابی!
برای این کار باید از امروز شروع کرد،
شب انتخابات فایده ندارد،
هرکس هرکاری از دستش بر می آید باید انجام دهد،
یکی با ساخت مستند، یکی سخنرانی، یکی کاریکاتور و... هر کس هر هنری دارد باید به میدان بیاورد تا این منطق تبدیل به گفتمان عمومی شود.
✍ #امیرحسین_ثابتی
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
یادی کنیم از شهید فتنه88،
#شھیدمهدی_رضایی
سومین سالگرد شهادت مهدی، در منزلشان هیات داشتیم.
روضه #حضرت_زهرا سلام الله علیها خواندم و گریزی هم به روضه امام #حسن مجتبی علیه السلام زدم
و این شعر معروف: « اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه » را خواندم.
ناگهان صدای ناله و فریاد یکی از دوستان بلند شد !...😳
فردا با من تماس گرفت و گفت #حتما باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم.
بعد از احوال پرسی علت ناله زدنش را پرسیدم.
گفت:
«شب قبل از مراسم خواب مهدی را دیده بودم.
در خواب به او گفتم: خبر داری فردا شب درخانه شما برنامه داریم؟
مهدی گفت: بله، میدونم .
گفتم: خودت هم هستی؟
مهدی گفت:
اگر روضه خوان، شعر « اخر یه روز شیعه برات ... » را خواند بدان که من در مجلسم ... »
مهدی خیلی #امام_حسنی بود ... .
#شهید_مهدی_رضایی
#شھیدفتنه
#فراموش_نمےکنیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#بےتوهرگز❤️
قسمت اول
🚫این داستان واقعی است🚫:
#مردهای_عوضی😒
همیشه از پدرم متنفر بودم
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو... نه😔
آدم #عصبی و بی حوصله ای بود
اما بد اخلاقیش به کنار
می گفت: #دختر درس می خواد بخونه چکار؟😒
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد
اما من، فرق داشتم🙄
من #عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد
می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، می خواستم #درس بخونم،
برم سر کار و از اون #زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم
چند سال که از #ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی‼️
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، #همسر ناجوری بود، یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند😕
دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد
اما خواهرم اجازه نداشت
#تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت #خواهرم رو کتک می زد
این بزرگ ترین #نتیجه زندگی من بود☝️ ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
هر چی درس خوندی، کافیه ...
.
.
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #پیامکےازبہشت خدایا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی وفکرهای مادی نجات یابم به من هم مثل شهدا شیو
💔
#پیامکےازبہشت
تنها چیزی که انسان
باید سرلوحه زندگی و خط مشی خود قرار دهد
#ولایت_فقیه هست ...
☝️مطیع امر ولایت فقیه باشید
#شھیدحمید_سیاهکالی_مرادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 108 کسی بود که میخواست کمکم کنه.این کارو کرد و رفت... -چه کمکی؟ -کمک کنه تا آروم بشم.
#او_را... 109
مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت
-البته بدم نیست!
حداقل یه نفر تو این خونه زنیت به خرج داد و مجبور نیستیم امشبم دستپخت اصغر سیبیل رو بخوریم!!
مامان چشماش رو ریز کرد و با حرص بابا رو نگاه کرد؛
-مگه زنیت یعنی کلفتی و آشپزی؟؟مگه زن شدیم که شکم امثال تو رو پر کنیم!؟
خیلی وقت بود که دعواشون رو ندیده بودم!
تقریبا از وقتی که تصمیم گرفتن موقع غذا خوردن،با هم حرف نزنن،فقط صدای دعواهاشون رو از اتاقشون شنیده بودم.
قبل از اینکه بابا حرفی بزنه و دعوا بشه،سریع به مامان گفتم
-نه منظور بابا این بود که خیلی وقته غذای خونگی نخوردیم.
خب آدم گاهی هوس میکنه!
البته شماهم سرت شلوغه و مشغول مطب و دانشگاهی.من خودم سعی میکنم از این به بعد چندروز یه بار غذا بپزم!
موفق شدم جلوی یه جنگ رو بگیرم!مامان با اخم چند قاشق خورد و رفت،
-چند روز دیگه کلاسات شروع میشه!؟
سعی کردم لبخند بزنم
-پس فردا!
-خوبه.ولی بهتره بدونی این آخرین فرصتته،اگر این ترم هم نمراتت بد بشه،اجازه نمیدم بیشتر از این،با آبروم بازی کنی واون موقع دانشگاه بی دانشگاه!
و بدون اینکه نگاهم کنه یا منتظر جواب بمونه،آشپزخونه رو ترک کرد!!
مغزم داشت سوت میکشید و میخواست منفجر شه.چشمام رو بستم و زیر لب زمزمه کردم
"دنبال مقصر نگرد!
دنیا با ما سازگاری نداره!
دنیا محل رنجه!"
مشغول جمع کردن میز شدم.
از اینکه تونسته بودم به احساساتم غلبه کنم،احساس قدرت داشتم.
شاید اگر چندماه پیش بود،الان مشغول گریه و زاری بودم .ولی الان میدونستم تقصیر مامان و بابا نیست،بلکه مدل دنیا همینه!
به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم.
تخته وایتبردی که تازه خریده بودم و زیر تخت قایم کرده بودم رو درآوردم و به دیوار زدم و به جمله هایی که دیشب از دفترچه ی سجاد،روش نوشته بودم نگاه کردم.
« تو سرخود نمیتونی با نفست مبارزه کنی.
نمیتونی اینجوری تمایلات عمیقت رو درست پیدا کنی!
باید برای این کار یه برنامه داشته باشی!
یه برنامه که بهت دستور بده و منیت رو از تو بگیره.»
به برنامه ای فکر کردم که سجاد تو دفترچش ازش صحبت کرده بود .برگشتم و پشت به تخته و رو به تراس نشستم.
پرده رو کنار زده بودم و آسمون از پشت درهای شیشه ای مشخص بود!
من هنوز گمشدم رو پیدا نکرده بودم و هنوز اون آرامشی رو که میخواستم،نداشتم.
گاهی با خودم فکر میکردم اون گمشده،سجاده .اما وقتی رفتارهای سجاد یادم میومد، میفهمیدم اشتباه میکنم!
اون به هیچ شخصی وابسته نبود...
پس منم نمیتونستم با یک آدم،این کمبود رو پر کنم!
میترسیدم از این اعتراف...
اما اون، حال خوشش رو بهخاطر خدا میدونست!
خدایی که تو اون دفترچه،صفحه ها راجع بهش حرف زده بود و من تندتند اون صفحات رو ورق میزدم که نکنه دلم به یه گوشش گیر کنه!
خدایی که خواسته بود من اینهمه رنج بکشم تا حالا بفهمم آرامش جز در کنار اون نیست...!
و خدایی که هیچ شناختی ازش نداشتم...
و حالا باید طبق دستوراتش با تمایلات سطحیم مبارزه میکردم،تا اون لذت های عمیق و اون آرامش سجاد رو تجربه کنم!
اما من هیچ چیزی نمیدونستم. هیچ کاری بلد نبودم!
باز هم دست به دامن دفترچه ی سجاد شدم.
تو لابه لای صفحاتش دنبال یه راه حل میگشتم،که یه جمله به چشمم خورد!
« تو نماز به دنبال لذت نگرد!
نماز دستور خداست که تو باهاش نفست رو بزنی.یه کار تکراری و مداوم که میخواد رشدت بده!! »
"نماز...!؟"
من اصلا بلد نبودم نماز چجوریه!!
درس های کتاب دینی هم که فقط بخاطر نمره گرفتن حفظشون میکردم،از یادم رفته بود
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#دلشڪستھ_ادمین
مےگویند
مدیر ترین مدیرانِ دنیا،
#شهدا هستند؛
ڪہ حتی #مرگ خود را هم
مدیریت میکنند!
ولی کمتـر کسی مےگـوید
چه شـد به این جــا رسیدند؟!
اینڪہ دوست داشتہ باشی با #شھادت
از دنیـا بروی
عالےست اما
چقــدر برای این آرزو، #خون_دل خورده ای و زحمت کشیده ای؟
کـدام حرام خدا را ترڪ کردی به نیت #شھادت؟
کـدام شب را به عشق شھادت بیدار ماندی و ضجّه زدی که به چشم خدا بیایی؟...
#آھ...
#شھدا مجاهدت داشتند
خلوت سحر داشتند
همین #شھیدجواد
همسرش مےگفتند: از بس بےخوابی مےکشید و پرکار بود، چشمانش همیشه قرمز بود
گاهی هم از فرط خستگی، نشسته خوابش مےبرد...
حالا من و توئی که الگویمان شده است #شھیدجوادمحمدی
چقدر در این ۲سال آسمانی شدنش و آشنائےمان با او
توانسته ایم مثل او #عمل کنیم و یک #حزب_اللهی واقعی باشیم؟!
#شھیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سلام همسنگرےها✋
حواست هست
الآن دیگہ #سرباز_مهدے_فاطمه هستی⁉️
از خودم نمیگم
صادق آل محمد فرمودند:
"هر کس ۴۰ صبح دعای عهد را بخواند، جزء یاران قائم خواهد بود"
پس #رفتارت جوری باشه که
مردم بگن اگه این سربازه و رفتارش اینقدر خوبه، بودنِ فرمانده چه صفائی داره ...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
❌ راننده ی #اسنپ، پس از آن که دختر هتاک و بدحجاب به تذکرش برای رعایت قانون اعتنا نکرد از او میخواد پیاده شود،چون پلیس جریمه اش خواهد کرد
🔺دختر بدحجاب ضمن انتشار عکس وی و شکستن حریم خصوصی از اسنپ خواسته او را اخراج کند.
اگه اسنپ از آقای سعید عابد تقدیر نکند پویش #تحریم_اسنپ راه می اندازیم‼️
زمانه عوض شده نه؟😒
⭕️آقای سعید عابد راننده وظیفه شناس بخاطر پیاده کرده بود مورد توبیخ اسنپ شده!..ضمن محکومیت زن هتاک که مشخصات شخصی راننده را در صفحه شخصی اش افشا کرده، به پویش حمایت از سعید عابد و تحریم اسنپ خائن به قوانین بپیوندید...
🔴بر اساس قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر:
تبصره؛ اماکنی که بدون تجسس در معرض دید عموم قرار میگیرند ، قسمت های مشترک آپارتمان ها ، بیمارستان ها ، هتل ها و وسایل نقلیه مشمول حریم خصوصی نیست...
#تحریم_اسنپ
#سعید_عابد
#خائن_به_قوانین_آمران_به_معروف_وناهیان_از_منکر
#خائنین_به_قوانین
#آھ_ز_بےبصیرتی
💕 @aah3noghte💕