شهید شو 🌷
💔 تو چند ثانیه دلتونو راهیِ حرم کنین #التماس_دعای_فرج_و_شهادت #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @Aaah
💔
فرض کن الان
تو این کوچه ای
داری میری که بری
زیارت #حضرت_زینب سلام الله
چه حسی داری؟
یک بار پشـیمان شدم از رندی و مستی
عمرےست پشیمان، ز پشیمانیِ خویشم💔😔
#سیده_زینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
May 11
💔
#طنز_جبهه
گفتم: بیا ببین چه طور شده ؟🤔👨🍳
یک قاشق خورد. گفت « این چیه دیگه ؟»😣
گفتم « دم پختک، مثلا » 😅
حسن پرید توی سنگر، گفت « بدبخت شدیم رفت ! مهمون اومده برامون»
گفتم «خوب بیاد. کی هست حالا؟»😌
گفت « حاج احمد کاظمی و یکی دیگه. » بعد از ریخت و هیکلش گفت و از دستی که ندارد.😟
حاج حسین خرازی بود؛ فرماده لشکر امام حسین.😰
زیر چشمی نگاهشان می کردم.
احمد کاظمی قاشق دوم را خوردنخورده گفت
« می گن جبهه دانشگاهه یعنی همین.😐
از وقتشون بهترین استفاده رو میکنن؛ آشپزی یاد می گیرن. »😂
حاج حسین گفت
«چه عیبی داره ؟😉
این جا ناشی گری ها شونو می کنن
و در عوض می رن خونه، غذا می پزن😜 خانوماشون می گن به به.» 😃😃
📚یادگاران، کتاب #شهیدحسین_خرازی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
سلام همسنگرےها😊
یه پیشنھاد رفاقتی دارم براتون
چند ماه دیگه بیشتر نمونده تا ماه محـرم
پیشنہاد مےکنم تا قبل از رسیدن ماه محرم
کتاب #قصه_ڪربلا نوشته علی نظری منفرد رو با دقت بخونین
این کتاب، خیلی متفاوته نسبت به کتابهای دیگه که راجع به امام حسین ع و شرایط آن زمان نوشته شده؛
و وقتی وارد ماه محـرم شدیم (ان شالله به شرط حیات)
کتاب #همه_نوکرها اثر محمدرضا حدادپور را بخونیـن
اینکه چطور میشه
یه نفر تو کربلا تا لحظه شهادت امام، در کنار حضرت باشه
اما موقع جنگیدن، اجازه میگیره و... در میره😔
این دو کتاب خیلی زیباست و پیامهای زیادی هم داره
💔
سردار سلیمانی درباره این فرمانده شهید گفته بود:
حیدر یکی از بهترینهایم بود.👌
اما حیدر که بود⁉️
محمد جنتی یا همان «فرمانده حیدر» فرمانده لشکر #زینبیون،
در تاریخ ۱۶ فروردین ۹۶ در حماه سوریه
منطقه تل ترابی به شهادت رسید
و همچون حضرت عباس (ع) سر و دستش را فدا کرد.
پیکر ایشان بعد از ۲سال به میهن بازگشت
🕓مراسم وداع با شهید فردا(چهارشنبه) ساعت ۱۶ در حسینیه معراج شهدا
#شهید_محمد_جنتی
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #پیامکےازبہشت تنها چیزی که انسان باید سرلوحه زندگی و خط مشی خود قرار دهد #ولایت_فقیه هست ... ☝
💔
#پیامکےازبہشت
#امام را تنها نگذارید...
#مساجد را خالی نگذارید...
از اسلام و میهن اسلامی خود دفاع کنید و
نگذارید که دشمنان ما #اسلام را نابود کنند...
#شهید_کرامت_بهشتی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را...111 سیستم رو خاموش کردم و به تصویر تارم،تو صفحه ی تاریکش نگاه کردم. به دو تا خطی که از چش
#او_را.... 112
نمیدونستم تا کی اما انگار حالا حالاها حالگیری از خودم،برنامه ی ثابت زندگیم بود.
البته نمیتونستم منکر احساس عزت نفسی که بعدش بهم دست میداد بشم!و همین احساس بود که وادارم میکرد این برنامه رو ادامه بدم.
هوای قشنگ دم پاییز باعث شد برای کار تایپ،لپ تاپ و گوشی رو هم بیارم حیاط.
کلیپ ها رو دونه دونه دانلود کردم و مشغول تایپشون شدم.
آخرهای تایپم بود. قطره های اشک،دونه دونه سر میخوردن و پایین میومدن. نمیدونستم چرا اما حرف هاش داشت دلم رو زیر و رو میکرد.
« تو گناه میکنی،او داره برای تو اشک میریزه! او به جای تو استغفار میکنه!
دست به دامن خدا میشه،میگه خدایا به من مهدی ببخشش!
این انصافه؟
آقات به خاطر تو باید شرمنده بشه؟
چیکار داری میکنی آخه؟
غمش رو کم نمیکنی،حداقل بیشترش نکن.
ما بچه های امام زمان هستیم .میفهمی امام از پدر و مادرت به تو مهربون تره؟میفهمی دوستت داره؟😔
میفهمی چندین ساله غایبه و منتظره که چندنفر واقعا بخوانش تا بیاد؟!😭
میفهمی تو غربته؟
میفهمی تک و تنها،آواره،طرد شده آقای توعه؟!میفهمی؟
میفهمی نمیاد چون تو گناه رو بیشتر از او دوست داری؟
میفهمی نداریش؟ میفهمی یتیمی؟
نمیفهمی!
که اگر میفهمیدی حال و روزت این نبود! »
واقعا نمیفهمیدم!اشک هام سرازیر بود اما نمیفهمیدم یعنی چی!
حالم خیلی به هم ریخته بود. احساس عذاب وجدان داشتم. نمیدونستم چرا اما خیلی داغون شده بودم.
فایل رو سیو کردم و برای مریم فرستادم.
جواب داد « اجرت با امام زمان... »
چند روزی از شروع دانشگاه میگذشت.
تقریبا داشتم نماز خوندن رو یاد میگرفتم،هرچند که هنوز بهش عادت نکرده بودم و خصوصا با نمازصبح نمیتونستم کنار بیام.
واقعا حرف سجاد رو که میگفت نماز بهترین مبارزه با نفسه رو بهتر میتونستم قبول کنم تا حرف استاد معارفی که میگفت نماز عشق بازی با خداست!
تا اینکه سر این مسئله که داشت حوصله ی همه رو سر میبرد، بالاخره با استاد بحثم شد.
-استاد میشه بفرمایید کجای نماز دقیقا عشق بازی با خداست!؟؟
-خانم سمیعی!نماز تماما عشق است...
همین که شما نماز رو شروع میکنی،دعوت پروردگارت رو لبیک میگی و عشقبازی شروع میشه!😌
-میشه بگید کدوم بچه نه ساله،یا اصلا کدوم جوون،ساعت چهار صبح حال عشق بازی با خدایی رو داره که حتی ممکنه به درستی هم نشناستش!؟؟اونم هرروز!!
😏😒
استاد همینجور که داشت دنبال جواب تو ذهنش میگشت،با اخم نگاهم کرد😐
-استاد عذر میخوام،ولی تا جایی که من فهمیدم، نماز عشق بازی نیست!
نماز مبارزه با نفسه .نماز یعنی من انسانم.
نماز یعنی ترجیح دستور خدا به دل خودت!
نماز در ابتدای امر کار شیرینی نیست .وقتی شیرین میشه که بخاطر خدا حال هوای نفست رو بگیری و نماز رو بخونی!!
همه نگاه ها با تعجب برگشت به طرف من و گشادی چشمهای استاد چندبرابر شد! هیچکس انتظار نداشت چنین حرفایی از من بشنوه!
سعی کردم با همون اعتماد به نفس ادامه بدم
-بهتره جای این درس ها،اول واقعیت های دنیا رو به بقیه یاد بدید و بعد هم مبارزه با نفس .اونجوری همه انسانها خودشون با اختیار، خدا و اسلام رو انتخاب میکنن!!
پچ پچ ها فضای کلاس رو پر کرد. استاد نگاهش رو از من برداشت و تو کلاس چرخوند
-کافیه!سکوت رو رعایت کنید .کلاس به اتمام رسیده،میتونید تشریف ببرید!
وقتی خبر رسید که کلاس ساعت بعد تشکیل نمیشه،بدون معطلی وسایلم رو جمع کردم و از کلاس خارج شدم،حوصله تیکه پرونی بچه ها رو نداشتم!
دلم برای زهرا تنگ شده بود .چندروزی میشد که ندیده بودمش!
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم سر یـہ چراغ قرمز ...🚦 پیرمـرد گل
💔
#عاشقانه_شهدایی
محمد در آخرین پیامک ،
برایم نوشته بود :
« هرجا باشم عاشقتـم
ایران باشم یا خارج ،
هرجا باشم عاشقتـم...» ❤️
میگفت همسرِ سادات داشتن
هم خوب است و هم سخت ...!
فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (س)
است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی دهد😅
و از طرفی قدمهایش برڪت زندگی است.»😍
محمد خیلی خوش اخلاق بود ،
واقعا
اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ،
حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین بار
او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را
روی لب داشت ...😇
خدا را شڪر میڪنم
که محمد من هم "شهید" شد
چون او شهادت را دوست داشت
خیلی شهادت را دوست داشت ...
#شهید_محمد_کامران
#آھ_اے_شھادت...
#عشق_آسمونی
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @Aah3noghte💕
💔
قبر تو را مهجور مےدارند و مےگویند...
او شیر صفین است😰
قبرش هم خطر دارد
#هشتم_شوال سالروز تخریب قبور ائمه بقیع
#روزبقیع
#اول_امامزاده_عالم
#مزار_بےنشان_مادر
#قبورخاکی
#لعن_الله_علی_آل_سعود
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
هیچکس مثل تو
بی زوار نیست
با کریمان، کارها دشوار نیست
خدا کند که بیاید همان که می سازد
چهار #گنبد فیروزه ای برای بقیــع...
#سالروز_تخریب_قبور_ائمه_بقیع
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بےتوهرگز❤️ قسمت چهارم این داستان واقعےاست🚫 #نقشه_بزرگ به #خدا توسل کردم و #چهل روز #روزه نذر
💔
قسمت پنجم
#بےتوهرگز❤️
🚫این داستان واقعےاست🚫
#میخواهم_درس_بخوانم
اون شب تا سر حد مرگ#کتک خوردم🤕
بی حال افتاده بودم کف خونه
مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت،نعره می کشید و من رو می زد
اصلا یادم نمیاد چی می گفت
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ، اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم
دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه
#مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود
شرمنده، نظر#دخترم عوض شده ...
چند روز بعد دوباره زنگ زد
من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم
#علی گفت:
#دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی #هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه
تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره☝️
بالاخره مادرم کم آورد ، اون شب با #ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت
اون هم عین همیشه#عصبانی شد
_بیخود کردن!!😡
چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟
بعد هم بلند داد زد
#هانیه
این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی
#ادب ؟
#احترام ؟
تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی😏
این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم
به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال
یه شرط دارم
باید بزاری برگردم #مدرسه....
#ادامه_دارد
💕 @aah3noghte💕
💔
آخرش این خاک، ایوانش طلایی میشود
گنبد و گلدسته های باصفایی میشود
این حرم با چهار گنبد میشود #بیت_الحسن
هر کسی اینجا بیاید، مجتبایی میشود
پنجره فولاد اینجا چه قیامت میکند
واقعاً اینجا عجب دارالشفایی میشود
نقشه ی این صحن را باید که از زهرا گرفت
نقشه را مادر دهد بَه چه بنایی میشود
آخرش من مطمئنم این گره وا میشود
این حرم زیباترین تصویر دنیا میشود
#مهدینظری
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
جشن تولد ملکه الیزابت در تهران!😳
جشن روز ملی انگلیس و نودوسومین سالگرد تولد ملکه الیزابت دوم، در حالی پنجشنبه شب با حضور میهمانانی از شخصیتهای مختلف تجاری، دیپلماتیک، هنری، بازیگران و...
در سفارت این کشور برگزار خواهد شد که برخلاف سالهای پیشین که هزینههای این مراسم را اسپانسرهای انگلیسی تأمین میکردند،
اینبار به واسطه تحریمها و جمعشدن بساط همه شرکتهای انگلیسی از ایران، خود میهمانهای ایرانی باید دست به جیب شده و با پرداخت دنگشان، خرج مراسم را بپردازند.😏
سهم هر شرکت هم 1000 تا 2500 پوند میشود. این البته چندمین باری است که در هفتههای گذشته سفارت انگلیس خبرساز شده است.
از افطاری پرحرف و حدیث ماه قبل با حضور مدیران دولتی (تعدادی از معاونان وزرا و مدیرکلهای دولت) و بخش خصوصی در سفارتخانه گرفته
تا پارتی هفته پیش ولنجک با حضور بازیگران سینما که رایزن اقتصادی سفارت انگلیس را چند ساعتی راهی بازداشتگاه کرد.
〰〰
کمی فکر کردن هم بد نیست‼️
اگر پای زائر یا مسافر #عرب یا #سیاهپوست و خصوصا #مسلمان در میان باشد،
رگ غیرت بعضی جماعت روشنفکر #آریایی ورم می کند که وا غیرتا! وا ناموسا! وا ایرانا!
اما اگر پای زن باره های فرنگی در میان باشد، و پارتی در #سفارت_ایتالیا و #سفارت_انگلستان و.. باشد،
غارت زنان و ناموس ایرانی می شود:
پرستیژ و کلاس و خوشگذرانی بین المللی😏
این است دنیای روشنفکری! دنیای فرنگ پرست و نژادپرست، مملو از تناقض و استانداردهای پارادوکسیکال، شیفته هوس چرانی و البته غر و نق زدن و طلبکاری
✍ #محمد_عبدالهی
#اندڪےبصیرت
#آھ_اے_شھادت...
#روباه_پیر
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #مےخواےشھیدبشی⁉️ قاعده ے دنیا بر ترک است... براے رشد کردن، ناگزیر از ترک هستـے... گاهـے گناه
💔
#مےخواےشھیدبشے⁉️
نوشته بود...
حب الحسین (؏)
اسرار شهـداست ...
در مسیر شهـدا بایستی
از راه حسین (؏) پیروی نمود
ڪہ دوست داشتن ولایت ،
همان دوست داشتنِ حسین (؏) میباشد.
#شھیدمھدی_اسحاقیان🌷
#شهادت: ۹۵/۳/۲۰
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 112 نمیدونستم تا کی اما انگار حالا حالاها حالگیری از خودم،برنامه ی ثابت زندگیم بود. الب
#او_را... 113
شماره زهرا رو گرفتم و منتظر شنیدن صداش شدم
-به به سلااااااممممم ترنم خودم!
-سلام عشششقم!چطوری خانوم!؟
-به خوبی شما،
ماهم خوبییییم!
آفتاب از کدوم طرف دراومده یاد ما افتادی؟؟
-ببخشیییید،حق داری. درگیر درس و دانشگاهم .این ترم درسام خیلی سنگین شده!
-فدای سرت گلم، منم معذرت میخوام کم پیدا شدم، سرم یکم شلوغ بود این چندوقته!
-عههه!؟مشغول چی؟!
-مشغول خبرای خوب خوب!!
-مشکوک میزنیا زهراخانوم!! اینجوری نمیشه، پاشو بیا ببینمت!
-امممم... راستش یکم کار داشتم. ولی...فدای سرت. دیدن تو مهمتره!کلی حرف دارم باهات!
-مرررسی گلی، زود بیا که از فضولی مردم! کجا بریم حالا!؟
-نمیدونم. پارکی،سینمایی،جایی .استخر خوبه!؟
-استخخخخر!؟ مگه تو استخرم میری!؟
-وا! دستت درد نکنه!مگه من چمه!؟
خندیدم
-ببخشید، خب من فکرمیکردم شماها فقط راه خونه تا مسجدو بلدین! عالیه. بریم.
رفتم خونه و ساکی که توش وسایل استخرم رو میذاشتم،برداشتم ورفتم.
سر ساعتی که باهم قرار داشتیم هم زهرا با همون لبخند همیشگی، پیداش شد!
-وای مرسی زهرا! خیلی وقت بود بجز دانشگاه و جلسه و خونه مرجان، جایی نرفته بودم!
-چرا؟؟
-خب... نمیدونم! همینجوری! تو خونه بیشتر احساس راحتی میکنم!
-اصلا این کارو ادامه نده. برو بیرون، فعالیت اجتماعی داشته باش . مشغول به کار باش .
من خیلی تو خونه بند نمیشم! تا جایی که بدونم مامان و بابام ناراحت نمیشن،وقتم رو اینور و اونور میگذرونم.
-چه خوب! نمیدونم چرا فکر میکردم امثال شما همش میشینید تو خونه و از دم افسرده اید!😅
-افسرده عمه ی محترمته! من که از تو شنگول ترم والا! بعدم من اصلا از این بچه مثبت بازیا خوشم نمیاد!
آدم باید از فرصتهاش استفاده کنه.
البته اگر تو خونه کار مفید و ضروری داشته باشم، که بیرون نمیرم. ولی در حال حاضر بیشتر کارم بیرون خونست؛
اگر هم خونه باشم سعی میکنم بیکار نشینم.
حرفمون با ورود به استخر نصفه موند .احساس سرما کردم،تمام بدنم رو بردم زیر آب تا زودتر به دما عادت کنم.
سرم رو که بیرون آوردم،خبری از زهرا نبود!!
اطرافم دنبالش میگشتم که با صدای شیرجه ی یه نفر تو قسمت عمیق، نظرم جلب شد.
زهرا بود!😳
به انرژی و شیطنتش خندم گرفت و از همونجا وارد قسمت عمیق استخر شدم.
بعد از چندبار مسابقه و بازی تو آب، خسته به قسمت کم عمق برگشتیم.
-خب چه خبرا؟ گفتی کلی حرف باهام داری!
-خدمت شما عرض کنم که کم کم باید آماده ی نیناشناش بشی!!
ابروم رو بالا انداختم و با تعجب نگاهش کردم!
با حالت مغرورانه ادامه داد😎
-لطفا یه لباس خوشگل برای خودت بخر!
بالاخره ساقدوش عروس خانوم باید شیک و پیک باشه دیگه!!☺️😌
یه دفعه جیغ زدم و محکم بغلش کردم!
-زهراااا...جدی میگی؟؟ وای دیوونه!!!خیلی خوشحال شدم!!😵😅
-هیسسسس! الان بشنون فکرمیکنن شوهرندیدهایم!!
خلاصه ترنم خانوم،آبجیت رفتنی شد!
دوباره با محبت و ذوق فراوون بغلش کردم
-زهرا نمیدونی چقدر خوشحال شدم!وای...خیلی ذوق دارم.
-الهی قربونت برم.ان شاءالله به زودی قسمت خودت بشه!
-من و شوهر؟ فکرکن بابام منو شوهر بده!!😬
خب حالا تعریف کن ببینم!طرف کیه؟چیکارست؟
-طرف پسر باباشه و بنده ی خدا!میخواستی کی باشه؟؟
-اه لوس نشو دیگه!
-خیلی خب، یه نفس عمیق بکش!!
تو بیشتر از من ذوق داری!!
آروم باش تا تعریف کنم.
-باشه باشه...من آرومم. خب حالا بگو.
-برادر یکی از دوستامه. یه چند وقتی هست که میان و میرن.
-چندوقته میان و میرن،اونوقت تو الان داری به من میگی؟؟نامرررررد!
-نه خب خیلی جدی نبود که بخوام بگم. یادته که میگفتم یکم سختگیرم.
-پس چجوری جدی شد؟؟
-خب آخه اولش فکرنمیکردم بخوام بهش بله بگم!
فکر نمیکردم مورد مناسبی باشه .آخه اصلا مذهبی نیست!!
-ها؟؟پس چجوریه؟؟چرا خب الان قبولش کردی؟
-اولش گفتم خودش ببینه به هم نمیخوریم، میذاره میره!
منم که همیشه دوست داشتم شوهرم یه پسر حسابی با خدا باشه!
اما همچین خواستگاری نمیومد برام😅!هرکی بالاخره یه عیبی داشت .حتی اون مذهبیاشم، اونی که من میخواستم نبودن!
مثل ماست وا رفتم!
همیشه انتظار داشتم زهرا زن یه پسر مثل سجاد بشه!
-خب چرا به این بله دادی پس؟؟
-از اونجایی که مامانم موفق نمیشد قانعم کنه، با یه مشاوری صحبت کردم، که اون بالاخره موفق شد!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️