eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌸🕊🌸 🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 🍷 دوستِ بود و همراه ادواردو به ایران آمد.😊 ادواردو به دکتر قدیری ابیانه گفت: " را تا مرز قبول اسلام آورده" 🤗... دکتر قدیری هم با لوکا صحبت کرد و لوکا و شد.😍 قرار شد اسلام لوکا، مخفی بماند تا او آسیبی نبیند.... پدر لوکا مالک کارخانه بزرگ تولید در ایتالیا بود ، کارخانه ای که اینک توسط برادر لوکا و مراکز پورنو اداره مےشود. عجیب بود پسری از خانواده ای که از طریق پورنوگرافی و مشروبات الکلی ، ثروتی افسانه ای دارند، مسلمان و شیعه شود!!!😳 پس از شهادت ادواردو ، لوکا بیشتر مراقب بود تا اسلامش علنی نشود تا اینکه... روزنامه ایل جورناله نوشت: ساعت ۲ نیمه شب ۱۳فروردین، ۲ آوریل۲۰۰۷ لوکا با حالتی عصبی از منزل خارج شد و جسدش در زیر پل گاریبالدی پیدا شد... دقیقا لوکا نیز مانند ادواردو به شهادت رسید و با برچسب ، قضیه را مختومه اعلام کردند، در حالے که پلکان مسیر رفتن به زیر پل، به خون لوکا آغشته بود و نشان مےداد جسدش را به زیر پل آورده اند...😔 شباهت شهادت و نشان مےدهد هر دو نفر به دست یک گروه به شهادت رسیده اند با این تفاوت که لوکا به دلیل اینکه از نظر جسمانی، از ادواردو قوےتر بوده، مقاومت هایی از خود نشان داده و زخم هایی در بدنش ایجاد شده بود...😞 📚...تاشهادت 💕 @aah3noghte💕
💔 جشن تولد ملکه الیزابت در تهران!😳 جشن روز ملی انگلیس و نودوسومین سالگرد تولد ملکه الیزابت دوم، در حالی پنج‌شنبه‌ شب با حضور میهمانانی از شخصیت‌های مختلف تجاری، دیپلماتیک، هنری، بازیگران و... در سفارت این کشور برگزار خواهد شد که برخلاف سال‌های پیشین که هزینه‌‌های این مراسم را اسپانسرهای انگلیسی تأمین می‌کردند، این‌بار به‌ واسطه تحریم‌ها و جمع‌شدن بساط همه شرکت‌های انگلیسی از ایران، خود میهمان‌های ایرانی باید دست به جیب شده و با پرداخت دنگ‌شان، خرج مراسم را بپردازند.😏 سهم هر شرکت هم 1000 تا 2500 پوند می‌شود. این البته چندمین ‌باری است که در هفته‌های گذشته سفارت انگلیس خبرساز شده است. از افطاری پرحرف و حدیث ماه قبل با حضور مدیران دولتی ‌(تعدادی از معاونان وزرا و مدیرکل‌های دولت‌) و بخش خصوصی در سفارتخانه گرفته تا پارتی هفته پیش ولنجک با حضور بازیگران سینما که رایزن اقتصادی سفارت انگلیس را چند ساعتی راهی بازداشتگاه کرد. 〰〰 کمی فکر کردن هم بد نیست‼️ اگر پای زائر یا مسافر یا و خصوصا در میان باشد، رگ غیرت بعضی جماعت روشنفکر ورم می کند که وا غیرتا! وا ناموسا! وا ایرانا! اما اگر پای زن باره های فرنگی در میان باشد، و پارتی در و و.. باشد، غارت زنان و ناموس ایرانی می شود: پرستیژ و کلاس و خوشگذرانی بین المللی😏 این است دنیای روشنفکری! دنیای فرنگ پرست و نژادپرست، مملو از تناقض و استانداردهای پارادوکسیکال، شیفته هوس چرانی و البته غر و نق زدن و طلبکاری ✍ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به روایت پسر عزیزم متولد سال 1372در شهر پاکستان ولی در سال 1374به آمدیم پسرم مجرد بود من به جز محمدحسین۳پسر و ۳ دختر دارم محمد حسین چون توی یک خانواده مذهبی و بزرگ شد از همان بچگی اوقات فراغت و تعطیلاتش رو توی کانونهای فرهنگی و هیئتها بود البته خیلی به 🏓 و ⚽️ و کلا به علاقه داشت و توی هر کدوم هم خدارو شکر عالی بود در دوران مدرسه همیشه تا زمان اخذ دیپلم شاگرد اول بود با معدل 19, 20 در فیزیک بسیار بسیار باهوش‌ و دقیق بود تمامی مدارک کارنامه و جوایزی رو گرفته نگه داشتم از نظر کمک کردن به دیگران,تا قبل از ملحق شدن به , چون از لحاظ درسی بسیار عالی بودن , همیشه توی درسهای و#ریاضی #آمار به بچه ها و دوستهاش کمک میکرد قبل از رفتن به سوریه هم به عنوان مدرس فیزیک و ریاضی هم در موسسات و کلاسهای مختلفی تدریس داشتن بیشتر این کلاسها را هم به صورت رایگان یا به قولی فی سبیل الله بود در هم از همرزمان و دوستانش شنیدم که برای نگهبانی شبها خیلی وقتها جای دوستان بیمارشون می ایستادن و کمکشون میکردن یا سهم غذای خودشون روبه بهانه ایی به دیگران میدادن خصلت بارز ایشون بودن و بود که توی رفتارشون دیده میشد بسیار بودن. این رو نه به عنوان مادرشون بلکه از زبان دوستانشون میگم هیچوقت کسی رونمی آزردن, به قولی خیلی خیلی بی آزاربودن ۲بار اعزام شدند و در سفر دومشون شدند هیچ وقت اینقدر حرف نمیزد که بخواد از مقاصد یا اهدافش با من صحبت کنه ولی بعضا وقتی بعضی از دوستاش اذیتش میکردن و سعی میکردن از رفتن منصرفش کنن, خیلی خلاصه ومفیدمیگفت: وظیفه من به عنوان یک و حفظ حرم بی بی است دفعه اول که رفتن سوریه به عنوان رفتن. گویا روحانی گردان اجازه شرکت درحملات رو ندارن وقتی برگشت ایران مدام میگفت دیگه به عنوان نمیرم, چون نمیزارن درحملات شرکت کنم نمیزارن برم‌جلو دوست داشت فعالانه خدمت کنه. هرچند سری دوم هم به عنوان روحانی گردان بودند در منطقه داوطلبانه رفتن برای مبارزه اسم جهادی خودشون رو گذاشته بودند بخاطر شباهت و البته علاقه ای که به داشتند. شهادت‌ در 16فروردین و در منطقه وشنیدم از ناحیه سینه تیرخورده خودش همیشه دعامیکرد پیکرش برنگرده به دوستانش در سوریه میگفت برام دعاکنید اینجا ماندگار بشم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ✨ نویســـنده: سرگئی لبخند زد و گفت: ما باید کم کم مراسم شدن شما را فراهم کنیم پدر...! پدر گفت: ادیان الهی، شکل، قالب و پوسته ی الهی است و مهم و درون آن است که یکی است و فرق چندانی با هم ندارند. کسی که مسلمان است یا مسیحی، اگر به ذات و جوهره الهی دین خود دست نیابد، می خواهد باشد با ، به یک اندازه از مسیر خدا جدا شده است. در زمان على دشمنانش و آن هایی که با او می جنگیدند، از حافظان و مبلغان قرآن و اسلام بودند و در عبادت و زهد و تقوی چنان بودند که زانوهایشان بر اثر سجده پینه بسته بود. آن ها به نام همان الله ی با علی جنگیدند که علی به نام همان الله می خواست هدایتشان کند. سرگئی به کاغذهای روی میز اشاره کرد و پرسید: ظاهرا مشغول یاد داشت برداشتن از نهج البلاغه بودید... کشیش پاسخ داد: پدر «کار پیانس» را که میشناسی؛ همان کشیشی که موقع ترک بیروت کلیسایم را سپردم به او، دیروز رفته بودم دیدنش، از من قول گرفت برای تجدید دیدار و ملاقات با مؤمنين، فردا عصر به کلیسا بروم و موعظه ای کنم. من هم پذیرفتم. سرگئی پرسید: و حالا دارید برای موعظه تان از یادداشت بر می دارید؟ گفت: بله! علی پیرامون دنیا و آخرت و آیین زندگی مطالبی دارد که بیان آن ها مرا از سخنرانی های ای و نجات می دهد. می خواهم این بار از علی با مردم صحبت کنم. سرگئی با تعجب پرسید: و به آنها می گویی که این سخنان، سخنان على است؟ ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر شیعه ای باید بخواند‼️
💔 ✨ قضــات نیز از طرف خود او انتخاب مےشدند یعنــے ڪسانــے را به ایــن سمـت انتخــاب مےڪرد ڪه خــود آنــان را مےشناخت و مےدانسـت ڪه با تقوے هستنــد. او اولیــن ڪســے اسـت ڪه براے قضــات ، حقوق تعییـن ڪرد و حقــوق آن ها را از بیــت المال مےپرداخت. تا آن روز سابقــه نداشـت ڪه یڪ نفر براے حڪمــے ڪه صادر مےڪند، مزدے دریافت ڪند، اما بعد از این ڪه قضــات رسمـے انتخاب و منصـوب شدند و علــے مراجعه به آن ها را اجبارے ڪرد، مراجعه ے مـردم به آن ها زیــاد شد. تا روزے ڪه علــے خـود جهان اســلام بــود، شنیده نشد ڪه یڪ قاضــے در عربستان بگیرد و رشوه گرفتن قاضےها، بعــدها ڪه علــــے در امــور سیاســے و ڪشورے مداخلــه نمےڪرد شروع شــد و علتش این بود ڪه براے انتخاب قاضــے، دقت لازم را نداشتند. علــے، مرتـب به نقــاط مختلـف مےرفت و قاضےها را آموزش ميداد و اصول اجراے عدالـت اسلامــے را به آن ها مےآموخـت و مےگفت اگر قاضــے در مسأله اے محتــاج شنیــدن اظــهارات شاهــد شد، باید اظهارات دو شاهــد را بشنود، بالاخص در مورد ، حضور دو شاهد عادل ضرورے است. علــے به قضــات تعلیــم داد ڪه شاهد ڪســے است ڪه در مرحله ي اول، خود قاضــے او را بشناسد و بداند ڪه مردے مستقـــل و راستگوســت. ثانیــا اگر قاضــے، وے را نمے شناسد، مـــردم‌ وے را متقــے و معتمــد بدانند و در صورتــے ڪه شاهد نیست، همڪیشان او باید وے را مردے درســـت بدانند و تصدیـــــق ڪنند. جــرج سرش را بلند ڪرد به ڪشیش نگاه ڪرد و سپس در حالــے ڪتاب را ورق مےزد گفت: رودلف ژایگر ڪارهاے عمرانــے و ادارے علــے را ڪه در سال هاے ۱۶ تا ۲۲ هجرت صورت گرفته به خوبــے شرح مےدهــد و مےنوسید: از جملــه ڪارهاے عمرانــے علــے با توجه به ڪمبــود آب در عربستــان، حــفر بود ڪه از مقنــے هاے استفاده ڪرد. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi رمانی که هر بچه شیعه‌ای باید بخواند‼️
💔 به نام او که هدایتگر است قسمت 2⃣ یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت😢 … یه روز به خودم گفتم… – تو یه احمقی آنیتا … مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟😏 … به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش🙃 … 💠🍃💠🍃💠 همین کار رو هم کردم … درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم … یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم🗒 … و شروع کردم به انجام دادن شون … دائم توی پارتی و مهمونی بودم … بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم … انگار می خواستم از خودم و خدا انتقام بگیرم😏 … از دنیا و همه چیز متنفر بودم😣 … دیگه به هیچی ایمان نداشتم … 💠🍃💠🍃💠 اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد … سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود … دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم … سر و صدا و موسیقی، مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید … دیگه نفهمیدم چی شد … 💠🍃💠🍃💠 چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم … سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم … دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد … حوصله هیچ کس رو نداشتم … بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد … تخت کنار من، یه زن جوان محجبه بود … اول فکر کردم یه راهبه است اما حامله بود😳 … تعجب کردم … با خودم گفتم شاید یهودیه … اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود🤔 … من هرگز، قبل از این، یه رو از نزدیک ندیده بودم … ... ... 💞 @aah3noghte💞
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🍃🌸 🍃 ٢ مسیحیان دو روز بعد با حکم دادستانی، به سراغ مسئولین گلستان شهدا مےآیند و قرار مےشود صبح روز بعد، نبش قبر کنند اما... شب هنگام به خواب یکی از مسئولین آمد و گفت: 👇👇👇 همان شب به خوابم آمد و با تاکید فراوان به من گفت: "من چند سال است شده ام و دیگر نیستم.... شما مرا از دیگر شهـــ🌹ــــدا کنند"!!!! صبح که از خواب بیدار شدم، تعجب کردم... من چطور مےتوانستم جلوی این نبش قبر را بگیرم؟؟؟ چه نشانه ای به دوستان مسیحےاش بدهم؟؟؟؟ خواب که حجت نیست چکار باید بکنم؟؟؟؟ نمےدانستم به چه کسی مراجعه کنم؟؟؟ دوستان مسیحےاش را چند روزی به بهانه رعایت مسائل بهداشتی و... معطل کردم و از خود شهید خواستم کمکم کند... روز بعد یکی از دوستانم که از اهالی خمینی شهر اصفهان است به دیدنم آمد. داشتیم با هم صحبت مےکردیم که صحبت به میان آمد به او گفتم: "یک شهید هست که ماجرای عجیبی به وجود آورده". وقتی قضیه را شنید مشخصات شهید را به من داد ... 📚... تا شهادت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ص۶۵ ... 💞 @aah3noghte💞 ...
💔 ❤️ «والنتاین» به دنبال تلاش و تبلیغات برای ... ، احتیاجی به ولنتاین ندارد پیام است... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 .... ⃣1⃣ حاج بابا وقتی شنید به شدت ناراحت شد😕😳 گفتم: "اخه چراحاجی مگه چیکارکردم"؟؟؟.....😰 گفت: "باباجان رفتی تو دل بحث .....😐 این مساله حداقل یک سال طول میکشه تا برات جا بیفته"...... حاجی یه نکته گفت که: "برای فهمیدن به زمان نیازه..... ☝️ اگر روخوب بفهمی اولین اتفاقی که میفته اینه که زمانت روخوب میشناسی.....🙂 میفهمی که چه بکنی که مثل نشی و از جنگ به نرسی به قتل امام در ......😟😰 این که خوب ولایتو بفهمی هم نیاز به داره......... تو سپاه حسین بن الحسن هم بود.... بن عبدالله مشرقی هم بود....☝️ باید ولایتو بفهمی.... فرقی هست بین 👈 بودن و 👈 بودن و 👈 بودن..... گفتم: "حاجی من فکر میکنم نیازی نیس !!!😢 گفت: چرا؟ گفتم: "خب فکرمیکنم برتری داشته باشه ها"....😌 خیلی چالش برانگیز پرسید: "اگراشتباه بکنی چی"؟؟؟؟....😰😨😱😱 راستش از حرف حاجی بشدت ترسیدم 😱و دلم لرزید ولی خب ته دلم، گرم بود به اون حرفایی که با منطق گفته شده بود.....🙃 اگر که اشتباه میکردم چرا باید برای شدنم از حاجی تبعیت میکردم??? اینم یه جور دیگه!!!! نیس????😉🙃 گفتم: "حاجی من دلیل دارما... گفت: "وقتی برگشتی بگو! ولی بدون داری اشتباه میکنی"....😐 خداحافظی کردم و برای اولین بار توی عمرم کردم......😇 رفتم تو ... نزدیک نماز صبح بود..... گفتم: " رضا من فرق میکنم با همه زایرات...... من نمیتونم و تشخیص بدم ولی میدونم مابقی راه ..... رضا ! ببین اگر همه حرف ولی برتر یعنی و گوش میدادن این همه اختلاف و مشکل نداشتیم اگر همه رو قبول میکردن اگر غدیر رو فراموش نمیکردن خدا مجبور نمیشد برای نشون دادن عظمت اسلام رو پیش بیاره..... رضا هرجا بحث گمراهی و ضلالت امت اسلامی پیش اومده توی هر ماجرایی تو تاریخ اسلام بخاطر این بوده که از اصل دورشده.... کمکم کن رضا....!!!😭 راه نشونم بده... ای پناهم بده.... داستان واقعی صبا شیعه را روز فردا شب بخوانید ... 💞 @aah3noghte💞
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 «قسمت چهل و چهار» بابک: خب چرا نرفتین اسراییل؟ اونجا که جمعتون جمعه! زندیان: مثل بچه ها حرف نزن پسر جون! کدوم اسراییل؟ کدوم جمع؟ اونا خودشون از پس چیزی که زاییدند بر نیومدند. چه برسه که بخوان به ما حال بدن! بابک: متوجه نمیشم! زندیان: اسراییل کشور نیست که. من اسم مکانی که همه بر سر تصاحب یا حذفش رقابت داشته باشند و خودشم یهو از زیر بُته سبز شده باشه، کشور نمیذارم و جای زندگی نمیدونم. کیکتو بخور آقا بابک! بفرما. تعارف نکن. 🔶 سوزان: شما پسر مرتضی آلادپوش هستید. درسته؟ آلادپوش: بله. اول جزء سازمان مجاهدین بود. سال 1350 دستگیر شد. شش سال زندان بود. بعد از انقلاب هم ترجیح داد به سازمان پیکار ملحق بشه. سوزان: چرا اسم شما را حسن گذاشت؟ به خاطر داداشش؟ آلادپوش: دقیقا. حسن قبل از پدرم و خیلی بیشتر از همه ما به سازمان مجاهدین علاقه داشت. اسم همسرش محبوبه متحدین بود. شاید بعد از لیلی و مجنون، قصه عشق اونا خاص ترین قصه ای باشه که شنیدم. دکتر علی شریعتی واسطه ازدواج اونا شد و شریعتی بعدها داستان«حسن و محبوبه» را تحت تاثیر اونا نوشت. سوزان: جالبه. سرنوشتشون؟ آلادپوش: عموحسن که در درگیری با کمیته مشترک ضد خرابکاری کشته شد. محبوبه هم شش ماه بعد، در منطقه دروازه شمرون گلوله بارون شد. بعد از انقلاب، دانشگاه فرح پهلوی به نام دانشگاه محبوبه متحدین نامیده شد اما سال 62 اسمش را گذاشتند دانشگاه الزهرا. البته اسم مدارس دخترانه ای که به نام محبوبه گذاشتند به خاطر زن عمو بود. سوزان: با دوستان و همشاگردی و آشناهای پدرتون در ایران هنوز ارتباط دارید؟ آلادپوش: نه اما پدرم و عموم در سال 1349 با مهندس میر حسین موسوی و عبدالعلی بازرگان، شرکت مهندسان مشاور سمرقند تاسیس کردند که در اصل پاتوق سیاسی شده بود اما کارای مهندسی هم میکردند. گاهی به بهانه قدیم و خاطرات شرکت مهندسان، با خانواده های موسوی و بازرگان سلام و علیک داریم. بابک کیکشو میخورد و سوالشو میپرسید: هنوز خانواده اقوام و دوستانتون تهران هستند. درسته؟ زندیان: آره. تعدادشون هم کم نیست. شبا که توتلگرام جمع میشیم و خاطرات گذشته مرور میکنیم روحیه هممون عوض میشه. بابک: البته فکر نکنم وضع اونا چندان بد باشه. منظورم اونایی هست که الان تو ایران هستند. بالاخره دیگه راه و چاه را یاد گرفتند. زندیان: اون که بعله. اغلب بچه هاشون سرمایه دار و بیزینسمن های خوبی هستند. پسرای منم ایران سرمایه گذاری کردند. بابک: شناسنامه شما یهودی هست. نه بهایی. درسته؟ زندیان: بله. پدرم قبل از انقلاب اجازه ی گرفتنِ شناسنامه بهایی به ما نداد. چون میخواست سرمایه گذاری هایی که در بخش فولاد کرده حفظ بشه. یهودی های ایران مُخِ سرمایه گذاری در بخش صنعت هستند. بابک: به خاطر همین شناسنامه یهودی گرفتید اما در مناسکشون شرکت نداشتید. زندیان: بعضی یهودی ها بعد از انقلاب شناسنامه هاشون عوض کردند و با نفوذی که داشتند هویت برای خودشون و خانوادشون تعریف کردند. اما پدرم و عموهام فرصت عوض کردن شناسنامه یهودی ما نداشتند و این شد که در مناسک بهایی هستیم و در شناسنامه یهودی. بابک: گرفتن شناسنامه یهودی کار راحتی بود؟ زندیان: خب معلومه که نه! سفارت اسراییل در قبل از انقلاب، اولین سفارت خونه ای بود که تا فهمید کم کم داره انقلاب میشه و اوضاع خراب تر میشه، خودش، خودش را تعطیل کرد و جور و پلاسش جمع کرد و رفت. اما اقدام آخرش این بود که با نفوذ سنگینی که در اداره های شاهنشاهی داشت، برای تعداد زیادی از بهایی ها شناسنامه یهودی صادر کرد و رفت. بابک: لابد به خاطر بحران آماری که دچارش شده بود. زندیان: آفرین. اسراییل دید خیلی از یهودی ها دارن شناسنامه مسلمون میگیرند و اگه آمار یهودی ها خیلی کم بشه، دیگه نمیتونه به عنوان اهرم پس از انقلاب استفاده کنه. به خاطر نجات از این بحران، دست به جعل و فیک زد. بابک: و شما از این مسئله ناراضی هستید؟ زندیان: دیگه مهم نیست برام. آسیبی به زندگیم و بیزینس بچه هام نمیزنه. بابک: مایلید دوباره برگردید ایران؟ زندیان که همه سوالات بابک را فورا جواب میداد، در برابر این سوال سکوت معناداری کرد و چیزی نگفت. 🔶 سوزان استکانشو گذاشت رو میز و پرسید: شما احساس انزوا نمیکنید؟ آلادپوش: منظورت چیه؟ سوزان: با هر کدام از دوستانم حرف زدید و افتخار آشنایی با شما داشتند فقط از گذشته ها حرف زدید. نه از برنامه های سازمان مجاهدین حرفی زدید و نه ... آلادپوش: ببین دختر جون! ما کارا و برنامه های خودمونو داریم. من از مبارزه با رژیم ناامید نیستم اما این شکلی مبارزه کردن را هم نمی‌پسندم. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕