eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
‌💔 "زینب، فصاحت: وا أخاه! وا عباساه! وا ضیعتنا بعدک! و بکین النسوة، و بکی الحسین معهن قال: وا ضیعتنا بعدک" ... بارها خوانده ام.... بارها خواندمش. اولش مثل همه صحنه های دیگر بود. مرد تنهایِ مهربانِ من داشت از دنیای نامهربان ها باز می گشت. مثل این همه بار که رفته بود و بازگشته بود ... این بار اما مثل آن بارها نبود آن بارها به زنان گفته بود که گریه نکنند. سیلی به صورت نزنند. گریبان پاره نکنند. این بار اما زینب(س) فریاد زد: برادرم!...عباسم! پس از تو ما از دست رفتیم. و زنان با او گریستند و او هم با زنان گریست و گفت : بعد از تو ما از دست رفتیم مرد... این بار نگفت گریه نکنید. سیلی به صورت نزنید. گریبان پاره نکنید ... خودش هم نشست پای روضه زنان و بسیار گریست ... بسیار ... حالا ... اینروزها ... حرف عباسِ تو که می شود این لحظه هایت آتشم می زند مردِ تنهایِ مهربانِ من ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 چندوقتیست کهـ حتے میان #خواب #حــرم را ندیده‌ام با من چه ڪرده است #گــــناهان بے شمار ...! #هرشب_یک_دل_نوا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #فرواردکن_مومن😉
💔 حالِ من سخٺ وخیم اسٺ، دوایے بفرسٺ یڪ عیادٺ بڪن از نوڪرِ بیمار حرم ڪاشڪے خانہ من ڪرب و بلا بود بود ، همسایہ ے دیوار بہ دیوارِ 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سرباز وطن، گوش به دهان فرمانده دارد گاهی با انگشت، ماشه مےچکاند و گاهی با همان سرانگشت جوهری، رای مےدهد و دشمن را از طمع کردن در کشورش، مایوس سرباز وطن یکی مےشود مثل ، برای آبادانی کشورش حتی از خود و خانواده میگذرد یکی مےشود مثل که حتی در وصیت نامه اش ایران را مےداند و مردمان کشورش را مےخواند... سرباز وطن یعنی تو... من... همه ایران ما ایران خواهیم بود اگر فردا داشته باشیم و ای دیگر بسراییم ... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 سرباز وطن، گوش به دهان فرمانده دارد گاهی با انگشت، ماشه مےچکاند و گاهی با همان سرانگشت جوهری، رای مےدهد و دشمن را از طمع کردن در کشورش، مایوس سرباز وطن یکی مےشود مثل ، برای آبادانی کشورش حتی از خود و خانواده میگذرد یکی مےشود مثل که حتی در وصیت نامه اش ایران را مےداند و مردمان کشورش را مےخواند... سرباز وطن یعنی تو... من... همه ایران ما ایران خواهیم بود اگر فردا داشته باشیم و ای دیگر بسراییم ... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
این روزها حرم امام رضا جانمان هم مثل بقیع شده...😭 ، سحر امروز 👆👆
💔 بازارها باز و تمام کارها دایر آیا روا باشد حرم این گونه بی زائر...؟!😔 پیداست از بی اعتقادی ها، زبانم لال... تنها حرم ناامن می باشد علی الظاهر افتاده کار ما به دست آن منافق که با شمرهای روز دارد هرهر و کرکر دل، بی گمان مغلوب دنیا می شود آری بر شأن اهل بیت وقتی نیست مُستَبصِر حق کریمان است این رفتارهای ما؟! کم برکت و خوبی شده از سویشان صادر؟! حالا توجه کن میان این همه غفلت زهرای مرضیه است بر رفتار ما ناظر گفتند در خانه بمانید و نفهمیدند بیت امامان است حصن بنده ی شاکر آرامش و امنیت ما صحن سلطان است مرگ است این دنیای بی آرامشِ خاطر دلتنگ صحن حضرت موسی الرضا هستیم بیتاب رفتن در شعاع رحمتی وافر هر روز عاشوراست... مردم فکر خود باشند... فرزند زهرا می شود تنها، بِلاناصر پ.ن: واقعا جای تاسف داره برای دانشگاه ها هم تصمیم به بازگشایی گرفتن اما انگار تنها مرکز کرونا حرم امام رضاست.. خدایا ما را از شر منافقین داخلی حفظ کن..🤲 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده) ... 💕 @aah3noghte💕
✍️ فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‌زائری در وسط صحن غریب الغربا دید تا گنبد زیبای حرم، گفت حسن... السَّلامُ علی الشَّهیدِ المَسموم ‌ ... 🏴 @aah3noghte🏴
♡ سحر روضہ چنین باید خواند وعده ے بہ داد ولے... حیف، نشد! 🌷 💚
💔 شب بود که زینب سلام الله علیها به برادر گفت: حسین جان! از صداقت یارانت مطمئنی؟ تا آخر، پای بیعتشان می مانند؟ که شنید... اصحاب را جمع کرد و گفت باید دل خانوم زینب رو آرام کنیم؛ باید مطمئن شود که ... چند قرن بعد، مردانی کردند و به آستانش شتافتند گفتند: باید دل عمه جان زینب قرص و محکم شود که دیگر پای حرامی به نخواهد رسید... ماندند و دادند برای عمه سادات آری زینب جان! گذشت آن روز که حرامیان ، دل شما را بلرزانند... ثابت کردند این خاندانند... ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 نبودن در بی شک حدیث غربتم باشد مَرا دلدار می بیند به هق هق های پنهانی ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ♡مدافعان حرم، تجسمی عینی اما غریب!♡ 🍃حریمِ حرم را کفتارها محاصره می‌کنند، غرق در خیالِ غارت و سوزاندن. مرور می‌شود، ، مردی میانه میدان تنها و صدایی که در دشت طنین انداز می‌شود: "هَل مِن ناصِرِ یَنصُرُنی...؟"😔 🍃تاریخ تکرار می‌شود اما اینبار، پاسخِ ندایِ امام‌زمان، مدافعانی است که در دل حسرتِ نینوا دارند! قرار نیست تکرار شود... مرور تاریخ متوقف می‌شود! همانجایی که رگ غیرتشان می‌جنبد که مبادا کفتاری به جسارت کند. 🍃می‌روند تا مرهمی شوند بر غربتِ امام زمانمان! سردار غریب* در وصیت نامه اش نوشت، (عج) غریب است، نباید آقا را فراموش کنیم چون ایشان هیچ‌وقت مارا فراموش نمی‌کنند😞 🍃به راستی چقدر، روز و شبمان را به یادِ آقا سپری می‌کنیم؟ سجاد در یاریِ امام زمانش، سر و صورت و هرآنچه که داشت فدا کرد. اما ما، تا به حال به خاطر مولایمان از لذت یک گذشته ایم؟🥺 🍃او سفارش کرده است، اگر درد و دل و مشورتی داریم به مزارش برویم که به لطف خدا حاضر است و ما. 🍃سجادها جان را فدای محبوب می‌کنند. چقدر شبیه آنها بوده ایم؟ ، روسفیدِ عالم🕊 *"سردار غریب" لقبی‌است که به شهید دادند، چون خیلی بودند♡ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۹ بهمن۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : حلب، سوریه ... 💞 @aah3noghte💞
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️


✍️ به قلم:  


نفس عمیقی کشیدم. سرم را کمی عقب بردم و صدا زدم: یه مامور خانم بفرستید این‌جا لطفاً.

چشمم خورد به جالباسی کنار اتاق که چندتا شال و روسری روی آن افتاده بود. دست دراز کردم و بی‌حساب، یکی دوتا شال از روی آن برداشتم. نگاهم روی سمیر بود و شال را دادم به دختر تا سر و شانه‌هایش را بپوشاند.

سمیر که هنوز نفهمیده بود ماجرا چیست، با اخم به من نگاه کرد و با همان صدای گرفته و کش‌دار گفت: تو کی هستی اومدی مزاحم شدی؟

گردنش لق می‌خورد و نمی‌توانست آن را صاف نگه دارد. دلم می‌خواست یقه‌اش را بگیرم و بگویم تو کی هستی که آمده‌ای داخل کشور من و داری جوانان کشورم را جذب داعش می‌کنی؟ تو کی هستی که دست ناموس من را گرفته‌ای و آورده‌ای به این خراب شده و داری عیاشی می‌کنی؟

تمام این حرف‌هایم بغض شد و قورتشان دادم. با خودم گفتم الان وقتش نیست، به موقعش تقاص این جنایت‌هایش را پس می‌دهد. یک نفس عمیق کشیدم و دستبندم را درآوردم تا به دستانش بزنم: بفرمایید آقا، باید با ما تشریف بیارید.

سمیر انگار تازه داشت کمی می‌فهمید چه شده است: چکار می‌کنی؟ تو می‌دونی من کی‌ام؟ سمیر خالد آل‌شبیر...

کلمات فارسی‌اش در لهجه عربی می‌نشستند و گاه هم عربی می‌شدند؛ پشت سر هم چرت می‌گفت و گاهی به من فحش می‌داد. مامور خانم آمد و دختر را برد. سمیر را هم خودم بردم.

***

 تکیه داده‌ام به در و بغض سنگینی به گلویم چنگ می‌زند. برعکس سیدعلی و مجید، من نرفتم هتل. با همین سر و وضع درب و داغان و خاکی‌ام، خودم را رساندم به . پروازم بعد از مغرب است و دیگر فرصت ندارم برای آمدن به حرم. دلم می‌خواست می‌شد سحر بیایم حرم؛ اما دمشق مثل مشهد نیست که هر ساعتی دلت خواست، از هتل بزنی بیرون و خوشحال و خندان، پیاده تا حرم بروی.
شهر شاید ظاهر عادی داشته باشد؛ اما هنوز ناامنی زیر پوست شهر می‌خزد. من هم شانس آوردم که تا رسیدیم، دیدم یک ون جلوی در هتل ایستاده تا بچه‌ها را برای زیارت صبح ببرد حرم و خودم را انداختم داخل ون.

تعداد کسانی که در این حرم کوچک هستند به اندازه انگشتان دست هم نیست. مانند بچه‌ای شده‌ام که از دعوا برگشته، زده و خورده و حالا می‌خواهد برود در آغوش مادرش؛ اما خجالت می‌کشد.
بغض سنگینی گلویم را گرفته است؛ انقدر سنگین که احساس می‌کنم نمی‌توانم نفس بکشم. انگار تمام بغض‌هایی که در این سال‌ها قورت داده‌ام و نگذاشتم اشک بشوند، یک‌جا جمع شده‌اند در گلویم.

از یک طرف خجالت می‌کشم با که با این لباس‌های خاک‌آلود آمده‌ام، از طرفی هم انقدر پریشانم که طاقت نیاوردم. هیچ کلمه‌ای به ذهنم نمی‌رسد؛ ذهنم از هر کلمه‌ای خالی ست و پر شده از تصاویر چیزهایی که در سوریه دیده‌ام. سرم را می‌اندازم پایین و دستم را بر سینه‌ام می‌گذارم تا  بدهم.
چشمانم را می‌بندم؛ یاد لحظه‌ای می‌افتم که از مادرِ صاحب این حرم کمک خواستم برای نشانه‌گیری. یک لحظه دلم عجیب هوای حرم نداشته مادرش را می‌کند. سینه‌ام می‌سوزد.

قدمی به داخل می‌گذارم. مقابل جلال و جبروتی که در اوج غربت دارد کم می‌آورم. زانوهایم سست شده. چقدر این حرم کوچک است، چقدر سریع می‌توان به ضریح رسید! دوست دارم دست بکشم روی پنجره‌های ضریح؛ جایی که شهدا دست کشیده‌اند.
دوست دارم سرم را بگذارم روی ضریح و همان چیزی را بگویم که شهدا گفتند؛ شاید فرجی بشود. دستم تا نزدیک ضریح می‌رود، اما آن را عقب می‌کشم.
خاکی ست، نباید روی این ضریح غبار بنشیند. صدای شهدا در گوشم می‌پیچد که می‌خندند و می‌خوانند: کلنا داغونتیم یا زینب...

صدای شهید  است. زانوهایم سست‌تر می‌شوند و دیگر نمی‌توانند تاب بیاورند. خسته‌ام، کوفته‌ام، زخمی‌ام. می‌نشینم مقابل ضریح و چند لخظه نگاهش می‌کنم. آخرش هم آن اتفاقی که سال‌ها جلویش را می‌گرفتم می‌افتد، بغض‌های تلنبار شده خودشان را می‌ریزند بیرون و دیگر نمی‌فهمم چه می‌شود که صدای بلند هق‌هق‌ام در حرم می‌پیچد. مثل بچه‌هایی که مادر می‌خواهند. با این که مدت‌هاست نگذاشته‌ام کسی گریه کردنم را ببیند، حالا اصلا مهم نیست صدای گریه‌ام را بشنوند. اصلا برایم مهم نیست با تعجب نگاهم کنند. فقط زار می‌زنم و شانه‌هایم تکان می‌خورند.

به خودم که می‌آیم، کمیل نشسته مقابلم و شانه‌هایم را فشار می‌دهد. دوست دارم سرش داد بزنم و بگویم دیگر بس است، من را هم ببر. کمیل از چشمانم حرفم را می‌خواند و می‌گوید: صبر کن داداش. صبر.

...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
💔 خیال می‌کنند هر چه بیشتر بنویسی، راحت تر کلمات را بر زبان جاری می‌کند اما گویا در این وادی، همه چیز برعکسِ همیشه است. اینجا، در دیار حبیبانِ بی شمارِ ، هر چه بیشتر بدانی، کلمات کمتری را میهمان کاغذ می‌کنی؛ اصلا آنقدر در این راه متحیر می‌شوی و شگفت زده، که خیال می‌کنی جوهر کافی برای وصف هایشان در جهان نیست. تازه! اگر مخاطبت باشد که دیگر مات می‌مانی و تنها خیره به کاغذ سفید مقابلت می‌شوی. تصور کن باید تمامِ آن سال زندگی را، را و همه ی قهرمانی هایش را خلاصه کنی در یک متن چند بندی. باید بنویسی و بگویی که او مرید بود؛ در هیئات پایه ثابت و در شیطنت ها روی کودکانه اش را نمایان می‌کرد. حجت البته نه! بهتر است بگویم ؛ با این نام وارد فضای مجازی شده بود تا هم شود و هم با این نامِ گمنام بماند. دیگر پس از این همه مدت، ورد زبانمان شده که زهرای مرضیه (س) گمنام می‌خرد. طاهای داستان! رسم را از بر بود، گویا شب های روضه قدم به قدم با شرمندگی آقا ابالفضل همراه میشد و تا می‌رفت؛ او هم در درون شرمنده بود. شرمنده دیوار های که محل تیر و ترکش ها شده بودند، شرمنده امام زمان (عج) که نتوانسته بود برای عمه شان شود. اما قصه قرار بود جورِ دیگری به پایان برسد، صدای حجت یا همان طاهای جهادگر به گوش حسین (ع) رسید و روحِ او بود که روز با جسمی بی دست به ملاقات خانواده ی آسمانی‌اش رفت. ✍️اسما همت سالروز شهادت ... 💕 @aah3noghte💕
به به چه حس خوبیه! نت رو وصل میکنی بیایی تو کانال، می بینی ادمین، است و یه راست رفتی های ملکوتی امام رضا جان❣
💔 .... ⃣1⃣ حاج بابا وقتی شنید به شدت ناراحت شد😕😳 گفتم: "اخه چراحاجی مگه چیکارکردم"؟؟؟.....😰 گفت: "باباجان رفتی تو دل بحث .....😐 این مساله حداقل یک سال طول میکشه تا برات جا بیفته"...... حاجی یه نکته گفت که: "برای فهمیدن به زمان نیازه..... ☝️ اگر روخوب بفهمی اولین اتفاقی که میفته اینه که زمانت روخوب میشناسی.....🙂 میفهمی که چه بکنی که مثل نشی و از جنگ به نرسی به قتل امام در ......😟😰 این که خوب ولایتو بفهمی هم نیاز به داره......... تو سپاه حسین بن الحسن هم بود.... بن عبدالله مشرقی هم بود....☝️ باید ولایتو بفهمی.... فرقی هست بین 👈 بودن و 👈 بودن و 👈 بودن..... گفتم: "حاجی من فکر میکنم نیازی نیس !!!😢 گفت: چرا؟ گفتم: "خب فکرمیکنم برتری داشته باشه ها"....😌 خیلی چالش برانگیز پرسید: "اگراشتباه بکنی چی"؟؟؟؟....😰😨😱😱 راستش از حرف حاجی بشدت ترسیدم 😱و دلم لرزید ولی خب ته دلم، گرم بود به اون حرفایی که با منطق گفته شده بود.....🙃 اگر که اشتباه میکردم چرا باید برای شدنم از حاجی تبعیت میکردم??? اینم یه جور دیگه!!!! نیس????😉🙃 گفتم: "حاجی من دلیل دارما... گفت: "وقتی برگشتی بگو! ولی بدون داری اشتباه میکنی"....😐 خداحافظی کردم و برای اولین بار توی عمرم کردم......😇 رفتم تو ... نزدیک نماز صبح بود..... گفتم: " رضا من فرق میکنم با همه زایرات...... من نمیتونم و تشخیص بدم ولی میدونم مابقی راه ..... رضا ! ببین اگر همه حرف ولی برتر یعنی و گوش میدادن این همه اختلاف و مشکل نداشتیم اگر همه رو قبول میکردن اگر غدیر رو فراموش نمیکردن خدا مجبور نمیشد برای نشون دادن عظمت اسلام رو پیش بیاره..... رضا هرجا بحث گمراهی و ضلالت امت اسلامی پیش اومده توی هر ماجرایی تو تاریخ اسلام بخاطر این بوده که از اصل دورشده.... کمکم کن رضا....!!!😭 راه نشونم بده... ای پناهم بده.... داستان واقعی صبا شیعه را روز فردا شب بخوانید ... 💞 @aah3noghte💞
🏴🏴🏴🏴🏴 عزیزان لطفا این چند مورد را حتما با دقت بخوانید و مطالعه فرمایید و انتشار دهید‼️ 1) خواندن این ماه به هیچ وجه ترک نشود! 2) با وارد شدن در عزاخانه ی سیدالشهدا(ع). از زیر مجموعه های ادب عبارتند از: الف)با و با طهارت و با غسل توبه وارد شدن در خیمه ی اباعبدالله(ع) . اولا: ما اعتقاد داریم که در روضه ی امام حسین(ع)، حضرات اهلبیت(ع)، از جمله حضرت صدیقه ی طاهره(س) حضور دارند و اقتضای ادب بر این است که در محضر این حضرات، با طهارت وارد شد! ثانیا: بر استناد برخی روایات و نظرات برخی علما، روضه ی امام حسین(ع) همان ایشان است. پس برای وارد شدن به حرم سیدالشهدا(ع) باید با وضو وارد شد و از در و دیوار آن مکان تبرک گرفت! ب) آرام قدم برداشتن و با حزن وارد شدن در مکان روضه. اعتقاد شیعه است که فرش های روضه ی سیدالشهدا(ع)، در اصل بال ملائک است که در زیر پای عزاداران حضرتش پهن شده! العیاذ باالله، بی ادبی به روضه ی سیدالشهدا(ع) کم توفیقی های بزرگی را به همراه دارد! حواسمان باشد که ادب کردن، مهمترین شرط است برای تقرب در دستگاه سیدالشهدا(ع). در تاریخ ،نمونه های زیادی ست که به جهت همین ادب کردن، از دوزخ و غضب الهی، از مقربین حضرات معصومین ع شدند! از جمله: جناب حر ریاحی، علی گندابی، قاسم جیگرکی و... گر به عزاخانه اش میروی "آهسته" رو بال ملائک بود فرش عزای حسین ... ج) نخوابیدن و دراز نکردن پا و باادب نشستن و نخندیدن و داشتن در مکان روضه ی سیدالشهدا(ع). وقتی ناموس پروردگار(حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها) عزادار است، روا نیست که ما مزاح کنیم! د) احترام بسیار زیاد به عزاداران و مهمانان سیدالشهدا(ع). مبادا کوچکترین نگاه و کوچکترین حرف تلخی به عزاداران سیدالشهدا ع بزنیم که کسی برنجد و موجب خشم و شکستن دل حضرات اهلبیت(ع) میشود !! و) جدل و نزاع نکردن در زیر خیمه ی اباعبدالله(ع) !!حتی اگر حق با شما بود!! 3) پوشیدن با طهارت و با وضو 4) همراه داشتن برای شب اول قبر! این کار، شیوه و سیره ی بسیاری از مراجع بزرگ بوده. از جمله: آیت الله میرزا جواد تبریزی و آیت الله مرعشی نجفی و... 5) تاجایی که میتوانید در این یک ماه، در حد توان، به دستگاه سیدالشهدا(ع) کنید.(حتی در حد برداشتن یک سنجاق از زمین) رفقا، امام حسین(ع) بدهکار کسی نمی ماند و به ما احتیاجی ندارد.بلکه ما نیازمند عنایات آن حضراتیم! گاهی همان سنجاق برداشتن از روی زمین، موجب شفاعت ما در روز قیامت میشود! هیچ کاری را در دستگاه سیدالشهدا(ع) کوچک نشمریم. نمونه ی آن، داستان معروف زن بدکاره ای که یک عمر مشغول گناه بوده. اما بخاطر روشن نگه داشتن آتش غذای تعزیه خوان های سیدالشهدا(ع) مورد شفاعت سیدالشهدا(ع) قرار گرفت! نوکری کردن اباعبدالله(ع) یک ست! نه اینکه انتظاری از قبال اون کار داشته باشیم. 6) نوشیدن کمتر و خوردن کمتر ِ غذا به احترام این یک ماه 7) مهمتر از تمام اینها، خواندن است که مهمترین سفارش ائمه ی معصومین(ع) و علماست. در این یک ماه، سعی بر این داشته باشیم نمازمان را اول وقت بخوانیم! 8) گوش ندادن به ، حفظ ، گناه نکردن، امربمعروف و نهی از منکر و... 9) سعی در کمتر در این یک ماه !( زیرا عزای اشرف اولاد آدم است...) امام رضا علیه السلام : چون ماه محرم فرا مى ‏رسيد، كسى پدرم را خندان نمى ‏ديد. 📚 بحار الانوار(ط-بیروت) ج۴۴ ، ص۲۸ در این دهه ،به گونه ای حالت حزن داشته باشیم، که اگر کسی چهره ی مارا دید، بلاتشبیه گمان کند مادر از دست داده ایم! حال که عزای سیدالشهدا(ع) با مصیبت جوان مادر از دست داده، غیر قابل مقایسه نیست، بلکه به مراتب بالاتر است... 10) بلاتشبیه در مراسم فاتحه ی کسی، میبینیم که برخی ها سعی میکنند به هر بهانه ای که شده،خودشان را جلوی صاحب عزا نشان دهند! سعی کنیم به هرنحوی که شده، خودمان را جلوی صاحب عزای این ماه(حضرت بقیه الله الاعظم،روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) نشان دهیم. !به هر بهانه و به هر نحوی که شده! (چای ریختن، کفش جفت کردن، بلندبلند گریه کردن و روضه گرم کردن مجلس سیدالشهدا(ع) و... 11) برای روضه ی امام حسین(ع)، مردانه خرج کنیم و زنانه گریه کنیم! 12)حواسمان باشد که دراین ماه، عزادار است! ما دیگر با گناهانمان قلب نازنین شان را بیشتر بدرد نیاریم! 13) دادن هر روز در دهه ی محرم به نیت تسلای قلب حجه ابن الحسن(عج) و سلامتی ایشان فراموش نشود!... 14) چشم های خود را در ماه محرم، زیاد به کف پای پدر و مادر(خصوصا مادرتان) بزنید که تاثیر بسزا و قابل توجهی در ، عاقبت بخیری و... دارد! ... 💞 @aah3noghte
💔 دفاع از یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تل آویو است... تهران نه ! 💪🏻 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همه طعم را خواهند چشید چه خوبست این رفتن، با باشد چه خوبست این شهادت به دفاع از باشد 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"